eitaa logo
⇆فَرزَنـدآن‌حـآج‌قاسم
220 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
928 ویدیو
63 فایل
ڪاناݪ‌اول @Delgoye851 ڪاناݪ دوم( ࢪمانمۆن) @romankademazhabe کانال روبیکامون https://rubika.ir/moontazeranzohor ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16586937022736 همسايه هامۆن @DukhtaranBahishty نذر عمه زینب❤🌛
مشاهده در ایتا
دانلود
💔🔗 . . . دلگࢪمم❤️ بہ عفٺی‌ڪہ از حجابم داࢪم...✨ بہ معࢪفٺێ کــہ☀️ از خوݩ شہدا🥀 نصٻبم شد🌿 و شآید خدآ💫 بہ حࢪمٺ همیݩ چند ٺاࢪ مو👱🏻‍♀ کــہ از نامحࢪم پوشاندم🧕🏻 مࢪآ بنگࢪد...🌸
‌‌‌‌‹ 🐻📻 › - - الھۍ‌دلم‌انتھاے‌نگاھ‌تو‌میخواھد انتھاے‌نگاھ‌تو‌یعنۍ‌شهادت...!シ - - ‌‌‌‌‹🔗⃟🎻› •• ‌‌‌‌‹🔗⃟🎻› ؏•• ـ ـ ـ ـــــ𖧷ـــــ ـ ـ 🌿͜͡❥••[ @doktaranhoseyni]•
˹🍏📗˼ - - ‌مـٰاسِینـِه‌زَدیـِم‌بِۍصـدآبـٰاریدنـد اَزھَرچِـه‌دَم‌زَدیـم‌آنھـٰادیـدنـد مـٰامُدعـِیـٰان‌صَـف‌اول‌بُودیِـم اَزآخرمَجلِس‌شُھـدآراچِیـدَندシ! - - •💚•¦ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┄┄┄┄┄┄
نامش عبدالمطلب‌اَڪبرے بود زمان جنگ توے محل ما مڪانیڪے🚘 می‌کرد و چون ڪر و لال بود ،خیلیا مسخره اش مےڪردن. یه روز سر قبر پسر عموےشهیدش {شه‍یدغلامرضا اکبری} عبدالمطلب ڪنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر ڪشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اڪبری“! ما هم خندیدیم ومسخره‌ش ڪردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر ڪرد و با دست، نوشته‌‌ش رو پاڪ کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از ڪنارمون رفت… 🖇فرداے اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد🥀 و پیڪرش رو آوردن. جالب اینجا بود ڪه دقیقا جایی دفن شد ڪه برای ما با دست قبر خودش رو ڪشیده بود و مسخره‌ش ڪردیم! ← وصیت نامہ ش خیلی سوزناڪ بود؛ نوشته بود: ” بسم الله الرحمن الرحیم “ یڪ عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدن!🙂 یڪ عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت ڪنم، فڪر ڪردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م ڪردن!😞 یک عمر ڪسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.💔 اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام‌زمان (عج) حرف می‌زدم.😊 آقا خودش گفت: تو ✔️شهید میشی...
🥀🕊 شهید مهدی زین الدین ✨ ⛱ آقا مهدی به آشپز لشکر 👨‍🍳گفت : «آقا من وقت بیکاری زیاد دارم. میشه بیام کمک شما؟» در حالیکه نگفته بود فرمانده لشکرم.🤭🚫 آشپز قبول کرده و گفت : کفِ آشپزخونه رو تمیز کن. 🍄 بعد از چند وقت آشپز به جانشین لشکر گفته بود: یه بنده خدایی بسیجی وار میاد آشپزخونه رو تمیز میکنه.🥀 نمیشه اینو بدید به من؟ نیرو کمکی من بشه؟👐🏻 😳جانشین لشکر فرداش اومد دید آقا مهدی اونجاست.😬 ➕ : اینو می خوای برای نیرو؟😶 ➖ : آره خیلی جوون خوبیه ☺️ ➕ : ایشون فرمانده لشکره‼️😵 ------------•☕️❤️•--------------
غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم ، من رو هول بده تو آب!* فرمانده گفت اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي. 🌺غواص جواب داد: نه ، پاي حرف امام ايستادم . فقط مي ترسم دلم گير خواهر کوچولوم باشه. آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم راسپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم. *والفجر8، اروند رود وحشي،فرمانده تا داد زد يا زهرا ،غواص قصه ما اولين نفري بود که توی آب پريد ! و اولين نفري بود که به شهادت رسيد* ! 🌸⃟🕊🏴჻ᭂ࿐
🌱 یکـبار فاطمہ را گذاشـت روۍ اپن ‌آشپزخانـھ و بہ او گفت : بپر بغـل بابا و فاطمہ بـھ آغـوش‌ او پرید 🌱 بـھ مـن نگاھ کـرد و گفت : ببین فاطمہ چطور بـھ من اعتماد داشت ؛ اون پرید و میدونست من اون رو میگـیرم ، اگـھ ما همینطور بـھ خدا اعتماد داشتیـم همہ مشڪلاتمان حل بود . تـوکـل واقعۍ یعنـے همین کـھ بدانیم در هـر شـرایطے خدا مواظـب مـٰا هست❤️' به روایت‌همسر‌شھید‌ شهید مصطفی صدرزاده ------------•☕️❤️•--------------
🌱 یکـبار فاطمہ را گذاشـت روۍ اپن ‌آشپزخانـھ و بہ او گفت : بپر بغـل بابا و فاطمہ بـھ آغـوش‌ او پرید 🌱 بـھ مـن نگاھ کـرد و گفت : ببین فاطمہ چطور بـھ من اعتماد داشت ؛ اون پرید و میدونست من اون رو میگـیرم ، اگـھ ما همینطور بـھ خدا اعتماد داشتیـم همہ مشڪلاتمان حل بود . تـوکـل واقعۍ یعنـے همین کـھ بدانیم در هـر شـرایطے خدا مواظـب مـٰا هست❤️' به روایت‌همسر‌شھید‌ 《شهید مصطفی صدرزاده》
• • • ₪ • • • 👮🏻‍♀️⃟ ⃟📱➜ - - ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خدایـٰامی‌شود..؟ درتیترنیـٰازمندےهاے روزگارت‌بنویسی⇩ بہ‌یڪ‌‌نوڪرسـٰادھ‌جھت شهید‌شدن‌نیازمندیم(:🖐🏿🚶🏿‍♂ - ┈••✾•☘🦋🌸🦋☘•✾••┈
شهید‌علی‌خلیلے‌میگفت؛ فقط‌واسہ‌لبخندحضرت‌آقارفتم‌جلو😭 +رفیق ؟! حرف های این داداشمون ، رمز رسیدن به سعادته ها😍 باید خودمون رو وقف امام زمانمون کنیم✋ /
میترسانند‌مارا‌از‌مرگ مایی‌که‌در‌سجده‌هاوقنوت‌هامان‌میگوییم... الهم‌الرزقنا‌شهادت‌...✋🏿🖤!- نیازمندی ها....!🙂 💚☘←
: ‌⎝‌🖇🤍⎞ - -‌ ✋🏻!' 'بـرگہ‌ۍامتحـٰان📄' سرکلاس‌استادازدانشجویان‌پرسید: این‌روزهاشهدای‌زیادی‌روپیدامیکنن‌و میارن‌ایران... به‌نظرنتون‌کارخوبیه؟ کیاموافقن؟۱نفر کیامخالف؟همه‌به‌جز۱نفر دانشجویان‌مخالف‌بودن بعضی‌ها‌میگفتن:کارناپسندیه....نباید بیارن... بعضی‌هامیگفتن:ولمون‌نمیکنن ...گیر دادن‌به‌چهارتااستخوووون... ملت‌دیوونن بعضی‌هامیگفتن:آدم‌یاد‌بدبختیاش‌میفته تااینکه‌استاددرس‌روشروع‌کردولی خبری‌ازبرگه‌های‌امتحان‌جلسه‌ی‌قبل‌نبود... همه‌ی‌سراغ‌برگه‌هارومی‌گرفتند. ولی‌استادجواب‌نمیداد... یکی‌ازدانشجویان‌باعصبانیت‌گفت: استادبرگه‌هامون‌رو‌چیکارکردی شما‌مسئول‌برگه‌های‌مابودی استادروی‌تخته‌ی‌کلاس‌نوشت:من مسئول‌برگه‌های‌شما‌هستم... استادگفت:من‌برگه‌هاتون‌روگم‌کردم‌و نمیدونم‌کجاگذاشتم؟ همه‌ی‌دانشجویان‌شاکی‌شدن. استادگفت:چرابرگه‌هاتون‌رو‌میخواین؟ گفتند:چون‌واسشون‌زحمت کشیدیم،درس‌خوندیم،هزینه‌دادیم، زمان‌صرف‌کردیم... هرچی‌که‌دانشجویان‌میگفتنداستادروی تخته‌مینوشت... استادگفت:برگه‌های‌شماروتوی‌کلاس بغلی‌گم‌کردم‌هرکی‌میتونه‌بره‌پیداشون‌کنه یکی‌ازدانشجویان‌رفت‌وبعدازچند‌دقیقه‌با برگه‌ها‌برگشت ... استادبرگه‌هاروگرفت‌وتیکه‌تیکه‌کرد. صدای‌دانشجویان‌بلندشد. استادگفت:الان‌دیگه‌برگه‌هاتون‌رو نمیخواین!چون‌تیکه‌تیکه‌شدن! دانشجویان‌گفتن:استادبرگه‌هارو میچسبونیم. برگه‌هاروبه‌دانشجویان‌داد‌وگفت:شمااز یک‌برگه‌کاغذنتونستیدبگذریدوچقدر تلاش‌کردیدتاپیداشون‌کردید،پس‌چطور توقع‌داریدمادری‌که‌بچه‌اش‌رو‌با‌دستای خودش‌بزرگ‌کرد‌وفرستادجنگ؛الان منتظره‌همین‌چهارتااستخونش‌نباشه؟ بچه‌اش‌رومیخواد،حتی‌اگه‌خاکستر شده‌باشه. چند‌دقیقه‌همه‌جا‌سکوت‌حاکم‌شد! وهمه‌ازحرفی‌که‌زده‌بودن‌پشیمون‌شدن!! تنهاکسی‌که‌موافق‌بـود . . فرزند‌شھیدی‌بودڪه‌سالھامنتظربابـاش‌بودシ💔!' ‌- - 🐚⸾