eitaa logo
⇆فَرزَنـدآن‌حـآج‌قاسم
223 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
926 ویدیو
63 فایل
ڪاناݪ‌اول @Delgoye851 ڪاناݪ دوم( ࢪمانمۆن) @romankademazhabe کانال روبیکامون https://rubika.ir/moontazeranzohor ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16586937022736 همسايه هامۆن @DukhtaranBahishty نذر عمه زینب❤🌛
مشاهده در ایتا
دانلود
•••(♡یا مهدی•••♡) -کانال @doktaranhoseyni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕نام رمان : معجزه حسین📕 📘نام نویسنده: م_برائی نژاد (مدیر کانال)📘 📓ژانر : مذهبی_هیجان انگیز-📓 📗تعداد قسمت : آنلاین📗 📙خلاصه رمان : علی پسری مهربان و با ایمان هست که بعد از شهادت پدرش اتفاقات عجیبی برایش رخ میدهد تا این که.....📙 📔با ما همراه باشید📔 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @doktaranhoseyni ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
ساعت 10 پارت اول گذاشته میشود☺️✨
بریم واسه پارت جدید✨ لطفا قبل از خوندن پارت، ۱۰ صلوات برای سلامتی سربازان گمنام آقا امام‌زمان‌«عج» و سلامتی و ظهور مولامون، حضرت‌ولیعصر‌«عج» بفرستین🙃 ؏لی
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙 🌙✨🌙✨ "معجزه حسین" پارت1 با آپارتمان زیبایی که تم آن سفید مشکی بود روبه رو شدم آنقدر آشفته بودم که زیبایی اش را از یاد بردم.... داخل شدم به نظر می آمد همه درحال فرار بودند یکی از پنجره، دیگری از پله های بلند و طولانی! دخترها پسر هایی که همه شکل و شمایل آنها دروغ بود از کنار من میگذشتند و من را که با قیافه متفاوت ولی آشفته تر از خودشان میدیدند تعجب میکردند.! اما من حتی نگاهشان نمیکردم و به راه خود ادامه میدادم. نمیدانم این چه دلشوره ای بود که مرا از آغوش خودش جدا نمیکرد ومن یکسره به دنبال علی میگشتم. او را دیدم او علی بود علی با آن سر و وضع آنجا چکار میکرد؟! خود را به سرعت به علی رساندم و سر او را غرق خون در بر گرفتم. درست فهمیدم او از پنجره افتاده بود و جمعیتی از همسایگان آن آپارتمان، پلیس ها و پرستاران آمبولانس به دور برادرم جمع شده بودند.! صدای آشنایی از پشت سرم آمد که یک دفعه از خواب پریدم و از دستان لرزان و صورت خیسم فهمیدم که خواب دیدم"! در فکر و خیال خود بودم و به آن خواب شوم فکر میکردم که ..... ادامه دارد... به قلم: م. برائی نژاد✍🗒 لینک برای نظرات⇩ https://harfeto.timefriend.net/16595913080987 کپی از رمان، در ایتا با ذکر نام‌نویسنده آزاد✅ (⭕️اگر در پیام‌رسان دیگه‌ای (سروش، روبیکا و...) کپی می‌کنید، لینک‌کانال و نام‌نویسنده هر‌دو باید باشند... در غیر این صورت، کپی حرامه و رضایت ندارم!❌) لینک کانال⇩ @doktaranhoseyni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . . سعےڪن‌ازامروزتاعمردارے حداقل‌روزےیڪباربگی: اَلسَّلـامُ عَلَیْڪَ یا اَبـاعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلـامُ عَلَیْڪَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ ثواب‌بیست‌حج‌درنامه‌اعمالت‌ نوشته‌میشه🌿.
+🕯← 🌸 . -♥️+ زیارت‌عاشورا در روایات↓ امام‌صادق{ع} : هرڪه‌این‌زیارت‌رابخواند‌ وبه‌جدم‌سلام‌دهـد؛چـه‌دور و چـه‌نزدیڪ‌باشد من‌ضمانت‌میڪنـم‌ڪـه‌: زیارتش‌قبول‌ و سلامش به‌حضرت‌رسیده‌وحاجاتش رواشود . -💥+ امام‌صادق‌به‌صفوان‌عرضـه‌داشتند: هرگاه‌حاجتی‌داشتـی‌این‌زیـارت‌رابخوان درچهل روز یا ڪمتـر در رفع‌و ادایِ‌حاجت بی‌نظیـراست.. . -💕+حضرت‌بقیـة‌الله‌الاعظـــم‌‌‌نیز بـه‌سید رشتی‌،سـه‌بار، خواندنِ‌زیارت‌عاشورا را توصیـه‌ڪـردنـد. . [ این‌روزا ؛ از برایِ‌ دلِ امام‌مان.. زیآرت‌بخوانـیم. ] ^🌱• . °•💎
☀️ 🔔 ما ملت امام حسینیم ✅ امام حسین علیه السلام: شيعه ما كسى است كه دلش از هرگونه خيانت و نيرنگ و مكرى پاك است. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌤همین امروز صبح خیلیا نتونستن چشمشون رو دیگه باز کنن اما به من و تو فرصت زندگی دادن رفیق.... 💞همین الان بگو خدایا شکــــرتـــــ :) 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش
💥 🏴 چشمی که برای سالار شهیدان، (ع) اشک ریخته 😭، ارزشش خیلی بیشتر از اینه که همه چیز ⛔️ رو ببینه ⚠️ نکنه مدیون خودت بشی☝️🏻 مواظب چشم های حسینیت باش خرابشون نکن ‎‌‌‎‌ •••━━━━━━━━━
♥️ { وقتی کار فرهنگی را شروع میکنیم با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم } 🕊️
سلام دوستان پارت اول گذاشته شد. چون پارت اول هست نظر داده نشه درک میکنم . امروز ساعت 12 پارت دوم داده میشه☺️
راست‌گفتہ‌اند؛ عالم‌ازچهارعنصر‌تشکیل‌شده: آب،آتش،خاك‌،هوا آبۍکہ‌ازتودریغ‌ڪردند آتشی‌کہ‌درخیمہ‌گاهت‌افتاد خاکۍکہ‌شدسجده‌گاه‌وطبیب‌دردها وهوایی‌کہ‌عمریست‌افتاده‌دردل‌ها ترکیب‌این‌چهارعنصرمی‌شود:کربلا💔^! ـ
▪️▪️▪️ تمام غصه های دنیا رو میشه با یک جمله تحمل کرد؛ «خدایا میدانم که میبینی» ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ▪️▪️▪️ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان خوب بود ممنونم نظرلطفتونه✨
مهدی فاطمه منتظر ماست بیا تا برویم ✋🏻 و یک درد و دل کوچیک با آقاجونمون حضرت صاحب الزمان... سلام به شما آقاجون🌱 خوبید ان شاءالله؟! دردتون به جونم الهی صد ها مثل من فداتون ببخشید که روسیاهم درگیر دنیا ام و جنگِ با نفس عاشقم و دیوانه‌ی عشق آقا جان تو رو حضرت زهرا حلالمان کن فرزندان خوبی نبودیم دعای عاقبت بخیری لازمیم... دعایمان کنید که در راه اسلام جان بدهیم🌱
آرزویم را بنویسید دیدار با سید علی خامنه‌اے😍💔 ____«____•ْ•____»____
🌹امام صادق علیه السلام: هرکسی که خداوند خیرش را بخواهد، حب امام حسین (ع) و حب زیارتش را در قلب او می‌اندازد و هر که را خداوند بدیش را بخواهد، بغض نسبت به امام حسین (ع) و بغض زیارت آن حضرت را در قلب او می‌اندازد. 📓
بریم واسه پارت جدید✨ لطفا قبل از خوندن پارت، ۱۰ صلوات برای سلامتی سربازان گمنام آقا امام‌زمان‌«عج» و سلامتی و ظهور مولامون، حضرت‌ولیعصر‌«عج» بفرستین🙃 -؏لی
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙 🌙✨🌙✨ 🌙✨ "بیقرای های لیلی" پارت 2 که صدا پی در پی در مرا از فکر و خیال بیرون آورد و به سمت خودش کشاند`! تقریبا با داد گفتم: کیه؟! چند لحضه صبر کن الان میام صدای لیلا آمد: لیلی، لیلی تروخدا درو باز کن که بدبخت شدیم، بیچاره شدیم با چیزی که شندیدم تنم یخ کرد. با صدایی که از ته چاه در می آمد گفتم: باشه... باشه آمدم. در رو که باز کردم با صورت پف کرده و چشم های سرخ لیلا مواجه شدم بس که اشک ریخته بود پلک هایش را به زور تکان میداد.💔 به سرعت مرا در آغوش کشید و آنقدر هق هق کرد، که چند لحضه بعد آرام به زمین نشست سرش را بین دستانش گرفت و آرام به گریه اش ادامه داد🥀 زیر چانه اش را گرفتم و سرش را بلند کردم و گفتم لیلا جان، آبجی مهربونم، ترو خدا بگو چی شده چرا چشم های قشنگت رو بارونی میکنی با خواهرت بگو؟!😊 با ترس و لرز گفت: علی...علی علی چی شده لیلا درست حرف بزن بفهمم چی میگی😥 گفت: علی..علی دیشب از یه پنجره افتاده..و الانم بیمارستانه تمام موهای بدنم سیخ شد. فهمیدم خواب دیشبم بی علت نبوده پس علی یه چیزیش شده اشکام بی اختیا روی صورتم ریختند😢 نمیدونم اما دلم خیلی هواشو کرده بود💔 به لیلا گفتم مامان کجاست؟ گفت: بیمارستانه هرچی گفتم منو نبرد آبجی ترو خدا بیا بریم بیمارستان!.. آخه لیلا هنوز کلاس پنجم بود. گفتم: باشه میریم بزار لباس هامو عوض کنم. نمیدونستم دارم چیکار میکنم مانتوی سر دستم رو تن کردم و چادرم رو برداشتم و با لیلا از خونه بیرون رفتیم. سر خیابون یه تاکسی گرفتیم و رفتیم بیمارستان.- خونه ما شکر آباد تو یکی از روستا های تهران بود بیمارستان مجهزی نداشت و ما به سمت تهران حرکت کردیم. تا رسیدیم برام یک سال گذشت از ماشین پیاده شدیم و به سمت پذیرش رفتیم گفتم: خانم برادر منو اینجا آوردن پرستار :اسمشون؟ علی...علی کامروا پرستار: بله اما ایشون داخل اتاق عمل هستند نمیتونین ایشون رو ببینید. لیلی: چشمام سیاهی رفت یه لحضه همه چارو تار دیدم اما خودم رو نگه داشتم. مامان رو دیدم که رو صندلی دست به دعا داره برای پسر یتیمش دعا میکنه و اشک میریزه به سمتش رفتم و اونقدر به آغوشش کشیدم که صدای هق هقم بیشتر شد با گریه های من لیلا هم آروم و قرار نداشت مامان منو نشوند و لیلا هم اونطرف مامان نشست و مادری که پسرش تو اتاق عمل بود دخترهاش رو به سینه اش تکیه داد و آنها را نوازش میکرد. اونقدر نوازشمان کرد که خوابمان برد!.. با صدای مادرم از خواب پریدم"! مامان: آقای دکتر پسرم چش شده تروخدا بگید حالش خوب میشه یانه؟! دکتر: راستش.... باچیزی که دکتر گفت پاهام شل شدن وچشمام سیاهی رفتند و فقط حرف دکتر تو سرم اکو میشد.. ادامه دارد... به قلم: م. برائی نژاد✍🗒 لینک برای نظرات⇩ https://harfeto.timefriend.net/16595913080987 کپی از رمان، در ایتا با ذکر نام‌نویسنده آزاد✅ (⭕️اگر در پیام‌رسان دیگه‌ای (سروش، روبیکا و...) کپی می‌کنید، لینک‌کانال و نام‌نویسنده هر‌دو باید باشند... در غیر این صورت، کپی حرامه و رضایت ندارم!❌) لینک کانال⇩ @doktaranhoseyni
نظر داده بشه پارت بعدی ساعت 10شب گذاشته میشه☺️✨
خوب بود پارت بعدی هم بزارید مچکرم، گذاشتم😊🌸
وااای چش شده زودتر پارت بعد رو بزار 😭 🤷‍♀ نظرات زیاد باشه چشم😊