هدایت شده از ★سربازسید؏لی★ motahareh
📕نام رمان : معجزه حسین📕
📘نام نویسنده: م_برائی نژاد (مدیر کانال)📘
📓ژانر : مذهبی_هیجان انگیز-📓
📗تعداد قسمت : آنلاین📗
📙خلاصه رمان :
علی پسری مهربان و با ایمان هست که بعد از شهادت پدرش اتفاقات عجیبی برایش رخ میدهد تا این که.....📙
📔با ما همراه باشید📔
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@doktaranhoseyni
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
⇆فَرزَنـدآنحـآجقاسم
📕نام رمان : معجزه حسین📕 📘نام نویسنده: م_برائی نژاد (مدیر کانال)📘 📓ژانر : مذهبی_هیجان انگیز-📓 📗ت
سلام دوستان رمانی آماده شده است که از امشب قراره پارت گذاری بشه امیدوارم خوشتون بیاد😊✨
بریم واسه پارت جدید✨
لطفا قبل از خوندن پارت، ۱۰ صلوات برای سلامتی سربازان گمنام آقا امامزمان«عج» و سلامتی و ظهور مولامون، حضرتولیعصر«عج» بفرستین🙃
#سربازسید؏لی
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙✨🌙
🌙✨🌙✨
"معجزه حسین"
پارت1
#لیلی
با آپارتمان زیبایی که تم آن سفید مشکی بود روبه رو شدم آنقدر آشفته بودم که زیبایی اش را از یاد بردم....
داخل شدم به نظر می آمد همه درحال فرار بودند یکی از پنجره، دیگری از پله های بلند و طولانی!
دخترها پسر هایی که همه شکل و شمایل آنها دروغ بود از کنار من میگذشتند و من را که با قیافه متفاوت ولی آشفته تر از خودشان میدیدند تعجب میکردند.!
اما من حتی نگاهشان نمیکردم و به راه خود ادامه میدادم.
نمیدانم این چه دلشوره ای بود که مرا از آغوش خودش جدا نمیکرد ومن یکسره به دنبال علی میگشتم.
او را دیدم او علی بود علی با آن سر و وضع آنجا چکار میکرد؟!
خود را به سرعت به علی رساندم و سر او را غرق خون در بر گرفتم.
درست فهمیدم او از پنجره افتاده بود و جمعیتی از همسایگان آن آپارتمان، پلیس ها و پرستاران آمبولانس به دور برادرم جمع شده بودند.!
صدای آشنایی از پشت سرم آمد که یک دفعه از خواب پریدم و از دستان لرزان و صورت خیسم فهمیدم که خواب دیدم"!
در فکر و خیال خود بودم و به آن خواب شوم فکر میکردم که .....
ادامه دارد...
به قلم: م. برائی نژاد✍🗒
لینک برای نظرات⇩
https://harfeto.timefriend.net/16595913080987
کپی از رمان، در ایتا با ذکر نامنویسنده آزاد✅
(⭕️اگر در پیامرسان دیگهای (سروش، روبیکا و...) کپی میکنید، لینککانال و نامنویسنده هردو باید باشند... در غیر این صورت، کپی حرامه و رضایت ندارم!❌)
لینک کانال⇩
@doktaranhoseyni
. . .
سعےڪنازامروزتاعمردارے
حداقلروزےیڪباربگی:
اَلسَّلـامُ عَلَیْڪَ یا اَبـاعَبْدِاللَّهِ
اَلسَّلـامُ عَلَیْڪَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ
ثواببیستحجدرنامهاعمالت
نوشتهمیشه🌿.
#حجتالاسلامعالی
+🕯←
#سخنی_درست🌸
.
-♥️+ زیارتعاشورا در روایات↓
امامصادق{ع} : هرڪهاینزیارترابخواند
وبهجدمسلامدهـد؛چـهدور و چـهنزدیڪباشد
منضمانتمیڪنـمڪـه: زیارتشقبول و
سلامش بهحضرترسیدهوحاجاتش رواشود
.
-💥+ امامصادقبهصفوانعرضـهداشتند:
هرگاهحاجتیداشتـیاینزیـارترابخوان
درچهل روز یا ڪمتـر در رفعو ادایِحاجت
بینظیـراست..
.
-💕+حضرتبقیـةاللهالاعظـــمنیز
بـهسید رشتی،سـهبار، خواندنِزیارتعاشورا
را توصیـهڪـردنـد.
.
[ اینروزا ؛ از برایِ دلِ اماممان..
زیآرتبخوانـیم. ]
#التماس_دعا^🌱•
.
#اللهمعجللولیڪالفرج°•💎
☀️ #حــدیث_روز
🔔 ما ملت امام حسینیم
✅ امام حسین علیه السلام:
شيعه ما كسى است كه دلش از هرگونه خيانت و نيرنگ و مكرى پاك است.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💥#تلنگر 🏴#محرم
چشمی که برای سالار شهیدان، #امام_حسین (ع) اشک ریخته 😭، ارزشش خیلی بیشتر از اینه که همه چیز ⛔️ رو ببینه
⚠️ نکنه مدیون خودت بشی☝️🏻
مواظب چشم های حسینیت باش
خرابشون نکن
•••━━━━━━━━━
#کلامشهید♥️
{ وقتی کار فرهنگی را شروع میکنیم با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم }
#شهیدصدرزاده🕊️
#محرم
#سلامبرحسین
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
سلام دوستان پارت اول گذاشته شد.
چون پارت اول هست نظر داده نشه درک میکنم .
امروز ساعت 12 پارت دوم داده میشه☺️
راستگفتہاند؛
عالمازچهارعنصرتشکیلشده:
آب،آتش،خاك،هوا
آبۍکہازتودریغڪردند
آتشیکہدرخیمہگاهتافتاد
خاکۍکہشدسجدهگاهوطبیبدردها
وهواییکہعمریستافتادهدردلها
ترکیباینچهارعنصرمیشود:کربلا💔^!
ـ
▪️▪️▪️
#انـگـیـزشـی
تمام غصه های دنیا رو
میشه با یک جمله تحمل کرد؛
«خدایا میدانم که میبینی»
▪️▪️▪️
مهدی فاطمه منتظر ماست
بیا تا برویم ✋🏻
و یک درد و دل کوچیک با آقاجونمون
حضرت صاحب الزمان...
سلام به شما آقاجون🌱
خوبید ان شاءالله؟!
دردتون به جونم
الهی صد ها مثل من فداتون
ببخشید که روسیاهم
درگیر دنیا ام و جنگِ با نفس
عاشقم و دیوانهی عشق
آقا جان تو رو حضرت زهرا
حلالمان کن
فرزندان خوبی نبودیم
دعای عاقبت بخیری لازمیم...
دعایمان کنید که در راه اسلام جان بدهیم🌱
بریم واسه پارت جدید✨
لطفا قبل از خوندن پارت، ۱۰ صلوات برای سلامتی سربازان گمنام آقا امامزمان«عج» و سلامتی و ظهور مولامون، حضرتولیعصر«عج» بفرستین🙃
#سربازسید-؏لی
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙✨🌙
🌙✨🌙✨
🌙✨
"بیقرای های لیلی"
پارت 2
#لیلی
که صدا پی در پی در مرا از فکر و خیال بیرون آورد و به سمت خودش کشاند`!
تقریبا با داد گفتم: کیه؟!
چند لحضه صبر کن الان میام
صدای لیلا آمد: لیلی، لیلی تروخدا درو باز کن که بدبخت شدیم، بیچاره شدیم
با چیزی که شندیدم تنم یخ کرد.
با صدایی که از ته چاه در می آمد گفتم: باشه... باشه آمدم.
در رو که باز کردم با صورت پف کرده و چشم های سرخ لیلا مواجه شدم بس که اشک ریخته بود پلک هایش را به زور تکان میداد.💔
به سرعت مرا در آغوش کشید و آنقدر هق هق کرد، که چند لحضه بعد آرام به زمین نشست سرش را بین دستانش گرفت و آرام به گریه اش ادامه داد🥀
زیر چانه اش را گرفتم و سرش را بلند کردم و گفتم لیلا جان، آبجی مهربونم، ترو خدا بگو چی شده چرا چشم های قشنگت رو بارونی میکنی با خواهرت بگو؟!😊
با ترس و لرز گفت: علی...علی
علی چی شده لیلا درست حرف بزن بفهمم چی میگی😥
گفت: علی..علی دیشب از یه پنجره افتاده..و الانم بیمارستانه
تمام موهای بدنم سیخ شد.
فهمیدم خواب دیشبم بی علت نبوده پس علی یه چیزیش شده
اشکام بی اختیا روی صورتم ریختند😢
نمیدونم اما دلم خیلی هواشو کرده بود💔 به لیلا گفتم مامان کجاست؟
گفت: بیمارستانه هرچی گفتم منو نبرد آبجی ترو خدا بیا بریم بیمارستان!..
آخه لیلا هنوز کلاس پنجم بود.
گفتم: باشه میریم بزار لباس هامو عوض کنم.
نمیدونستم دارم چیکار میکنم مانتوی سر دستم رو تن کردم و چادرم رو برداشتم و با لیلا از خونه بیرون رفتیم.
سر خیابون یه تاکسی گرفتیم و رفتیم بیمارستان.-
خونه ما شکر آباد تو یکی از روستا های تهران بود بیمارستان مجهزی نداشت و ما به سمت تهران حرکت کردیم.
تا رسیدیم برام یک سال گذشت از ماشین پیاده شدیم و به سمت پذیرش رفتیم گفتم: خانم برادر منو اینجا آوردن
پرستار :اسمشون؟
علی...علی کامروا
پرستار: بله اما ایشون داخل اتاق عمل هستند نمیتونین ایشون رو ببینید.
لیلی: چشمام سیاهی رفت یه لحضه همه چارو تار دیدم اما خودم رو نگه داشتم.
مامان رو دیدم که رو صندلی دست به دعا داره برای پسر یتیمش دعا میکنه و اشک میریزه به سمتش رفتم و اونقدر به آغوشش کشیدم که صدای هق هقم بیشتر شد با گریه های من لیلا هم آروم و قرار نداشت مامان منو نشوند و لیلا هم اونطرف مامان نشست و مادری که پسرش تو اتاق عمل بود دخترهاش رو به سینه اش تکیه داد و آنها را نوازش میکرد.
اونقدر نوازشمان کرد که خوابمان برد!..
با صدای مادرم از خواب پریدم"!
مامان: آقای دکتر پسرم چش شده تروخدا بگید حالش خوب میشه یانه؟!
دکتر: راستش....
باچیزی که دکتر گفت پاهام شل شدن وچشمام سیاهی رفتند و فقط حرف دکتر تو سرم اکو میشد..
ادامه دارد...
به قلم: م. برائی نژاد✍🗒
لینک برای نظرات⇩
https://harfeto.timefriend.net/16595913080987
کپی از رمان، در ایتا با ذکر نامنویسنده آزاد✅
(⭕️اگر در پیامرسان دیگهای (سروش، روبیکا و...) کپی میکنید، لینککانال و نامنویسنده هردو باید باشند... در غیر این صورت، کپی حرامه و رضایت ندارم!❌)
لینک کانال⇩
@doktaranhoseyni
⇆فَرزَنـدآنحـآجقاسم
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 🌙✨🌙✨🌙 🌙✨🌙✨ 🌙✨ "بیقرای های لیلی" پارت 2 #لیلی
نظر بی نظر؟😕
پارت هم بی پارت😎