22.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حق_آبه
كسي آنجا نمی دانست كه، فردا چه خواهد شد
ترك ميخورد ذره ذره ی بغض نهان من
زمانی كودكی هايم سوار توتنی ميشد
عمو آن مرد ماهيگير می شد سايه بان من
به روی دشت هامون غلت می زد موج خوشبختی
دهل می زد برايم باد می خنديد جان من
و گيسو شانه ميزد باغ ياقوتی پر از انگور
هميشه سبز بود انگار رنگ سيستان من
نمی دانم كجا پاشيد از هم تار و پود دشت
كه خشكيد از خود ريشه تمام بوستان من
به روی نعش ماهی ها زنی بی وقفه می بارد
نجابت اشك می ريزد به حال قهرمان من ...
من از بطن كويرم زاده ای از نسل بارانم
و آتش می رسد تا بند بند مغز استخوان من
ديارم ، سرزمينم ، مادرم جانم فدای تو
مبادا بغض باشد در گلويت مهربان من !
برايت نذر كردم نذر خواجه نذر بی بی دوست
كه شايد تر شود لبهای خشكت بيكران من
تو بايد بازهم توتن سواران را برقصانی
بگويی باز هم از قصه های پهلوان من
برايت شعر می گويم برايت شعر ميخوانم
كه شايد بشنوند از آن طرف ها داستان من...
شعر و خوانش:سیده کوثر حسینی«رها»
#سيستان
@s.rahahoseini