#سالگرد_تحول_از_تاریکی_به_نور
چند سالی بود که بنده ازدواج کرده بودم و در یک رقابت بی پایانی، ناخودآگاه افتاده بودم.....
قبل از ازدواج که حجاب درستی نداشتم،بعد ازدواج هم چون خانواده ی همسرم در قید و بند حجاب نبودند و فامیل ها و دوستانشون بسیار پوشش های نامتعارف داشتند،برای اینکه توی این رقابت کم نیارم،بنده هم پوششم رو به زوال رفته بود....
توی مهمونی ها که اکثرا مختلط بود و خانم ها با پوشش های بسیار بد حضور داشتند،با همسرم حضور پیدا میکردیم.....
از نحوه ی پوشش خانم ها و ارتباطشون با نامحرم و چیزهایی که در مهمونی میگذشت احساس بسیار بدی پیدا میکردم،شایدم حسادت بوده.نمیدونم.....
به هرحال از اینکه نگاه همسرم به تن و بدن اون خانمها می افتاد حس بدی داشتم.....
بعد مهمونی ها اکثرا تا مدت ها دلخوری داشتم که سعی میکردم در دلم پنهان کنم....
همه ی اینها در کنار دوری و فاصله از خدای یکتا،بی نمازی و عدم انجام تکالیف شرعی ،باعث شده بود حس رضایت توی زندگی نداشتم....
به ظاهر خوش بودیم و با آدمهای مختلف ارتباط داشتیم ،اما در دلم هرگز احساس انسان کامل و خوشبخت رو نداشتم.....
بیشتر احساس میکردم در این رقابت وحشتناک زنانگی ،ممکنه توجه همسرم بلخره به زن زیباتری جلب بشه و من بازنده ی این رقابت باشم....
تا اینکه به خواست خدا بعد از مدتها،دوستان دوران راهنماییم رو پیدا کردم.
با اینکه در ظاهر ،همه مثل هم بودیم،اما متوجه شدم اونها اعتقادات بهتری دارند و حداقل یک رابطه ای از طریق نماز یا روزه یا تلاوت قرآن با خداوند دارند.
کم کم حسادتم از خانم های مارک پوش و بزک کرده ،به سمت اونها که ارتباطی با پروردگار دارند سوق پیدا کرد....
اما باز هم اهل ایمان نشده بودم....
تا اینکه سفری به مشهد مقدس فراهم شد،البته به قصد تجارت بود،و تقریبا کمتر از یک ماه به ولادت امام رضا باقی مونده بود(البته بنده اطلاعی از تولد ایشون نداشتم)احساس کردم در این سفر باید از امام رئوف کمک بگیرم...
با اینکه قبل تر از اون،هربار به مشهد می رفتیم،بنده به زیارت نمی رفتم.
از امام رضا خواستم کمک کنه ارتباطم با خدا درست بشه.
احساس میکردم آدمهای امثال من بلخره بازنده خواهند بود و سعادت و خوشبختی در انتظارشون نیست.
به همین خاطر دنبال نجات از این شرایط بودم.
در طول سفر عنایاتی از علی ابن موسی الرضا(ع) حاصل شد و سفر ما ۳ روز دیگر هم تمدید شد و ما یک هفته میهمان امام رضا بودیم.البته حدودا چند هفته بعد و در روز ولادتشون ،مجدد یک سفر یک روزه به مشهد داشتیم.
در اون چند روز که در سفر اول میهمان امام رضا(ع) بودیم زمان اذان،حتی نماز صبح رو هم در حرم اقامه میکردیم و من احساس کردم بلخره موفق به خوندن نماز شدم و باید هرطور شده این موفقیت رو حفظ کنم.
بعد از بازگشتمون از سفر ،چون هیچ اطلاعاتی از احکام نماز و دیگر احکام نداشتم،مجبور به مطالعه و تحقیق شدم که روز به روز ،بیشتر به معلوماتم اضافه میشد،در این حین کتاب عرفانی هم مطالعه میکردم و روز به روز بیشتر عقایدم شکل میگرفت.
تا اینکه در کنار نماز و روزه ،بعد از مدتی،حجابم هم بهتر شد و وقتی بعد از چند ماه به ماه محرم رسیدیم، تصمیم گرفتم به احترام قمر منیر بنی هاشم و سیدالشهداء روسری بلند و مانتوی بلند و پوشیده بپوشم و هربار بعد از تغییراتی که حاصل میشد شاهد برکات فراوانی در زندگی میشدم ،اونقدر که هرگز حاضر نبودم به گذشته برگردم. بعد از چند ماه از محرم ،و در ایام فاطمیه تصمیم به انتخاب حجاب برتر یعنی چادر گرفتم، و جالب اینجاست چند روز بعد از انتخاب چادر ،یعنی روز تولدم، دوازدهم دی ماه سال ۹۹ ، به صورت معجزه آسایی، بدون اینکه اطلاعی داشته باشم و برای اولین بار در عمرم میهمان شهید گمنام شدم....
برکات و معجزاتی که بعد از تغییراتم حاصل شد به قدری زیاد بودند که قلب بنده از انتخابم بسیار مطمعن و آرام بود و برخلاف اوایل که از تغییراتم معذب و خجل بودم،بعدها با افتخار در جامعه حضور پیدا میکردم.
امسال و در حوالی ولادت امام رضا،سومین سال از تغییر و تولد معنویم رو تجربه میکنم که به لطف این تغییر ، دختر زیبای کوچکم با افتخار و با شجاعت، کامل ترین و بهترین پوشش رو داره و خودش رو سرباز کوچک امام زمان میدونه.همه ی اینها رو اول لطف خدا ،بعد لطف و عنایت امام مهربان،علی ابن موسی الرضا(ع) میدونم😍
امیدوارم خدا به همه ی اون بنده هایی که با سرعت و شدت،در مسیر زوال و هوای نفس و شیطان در گمراهیند،بصیرت عنایت کنه تا مغلوب و مغروق نباشند انشاءالله 🤲
برای همه ی بندگان خدا،حال خودش و ارتباط و اطاعت از خالق یکتا رو آرزومندم🌹
#زندگی_با_خدا