eitaa logo
دولت انقلابی جوان 😊✋
185 دنبال‌کننده
48.9هزار عکس
45.3هزار ویدیو
292 فایل
🔴 لینک ورود به گروه دولت انقلابی جوان @com/joinchat/33947842Ccf4b9fc148
مشاهده در ایتا
دانلود
16.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل دوم) 🔸بلند شدم، خودم را دیدم، پیرمرد را که جلو پیش من نشسته بود را هم دیدم، پیرمرد هم با من بلند شد، اما نفر قبلی هنوز خواب بود نگاه کردم دیدم ماشینم خراب شده ولی اصلاً برایم مهم نبود. 🔸من و پیرمرد همدیگه را نگاه می‌کردیم، اصلا به فکر نفر سوم هم نبودیم که ایشان را هم بلند کنیم ببریم، هر چی هم می‌رفتیم نمی‌رسیدیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/8qphX 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
19.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل دوم) 🔸مسیر طولانی رفتیم و خسته هم نمی‌شدیم که بگیم حالا بشینیم کمی خستگی بگیریم، می‌دانستیم فقط باید مستقیم بریم 🔸یک پسرخاله‌ای داشتیم که از دنیا رفته بود، ایشان را دیدم ایستاده بود، اصلا تعجب نکردم که ۶ سال مرحوم شده خیلی عادی پرسیدم علی اینجا کجاست؟ گفت: باید بریم... همه جا تاریک بود ولی قابل دیدن بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/cwzMU 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل دوم) 🔸دیدم ۳۰،۴۰ متر مانده بود که به خودم برسم، فاصله ۲۰ متری در آن تاریکی سه نفر را دیدم قد رشید... 🔸یک زمانی بود که باید کارهایی انجام می‌شد که شب خوابم ببرد، الان برعکس شده، اگر سر کسی داد بزنم، آن شب خوابم نمی‌برد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/nZvfl 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸جلوتر که رفتیم، تا یک سِنّی یک فرض اشتباه داشتم، اینکه چرا من در این خانواده به‌دنیا آمده‌ام؟ چرا پدرم مادرم این پدر مادر است؟ و این فکر اشتباه بود. به من گفتند: خداوند بهترین لطف را به تو کرده که پدر و مادرت ایشان هستند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/X84KM 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸در فضایی روی زمین نشسته بودم، غمگین‌ترین حالت ممکن نشسته بودم، سَرَم روی بازویم بود، در خودم بودم، دیدم خانمی چادری با عصا دارند سمتم می‌آیند، نشستند و دوبار به اسم صدایم زدند گفتند: پسرم! علی جان! قبل از اینکه خودشان را معرفی کنند، حسی می‌گفت بی بی دو عالم خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/1GzpC 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
20.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸سال ۹۲ اردیبهشت ماه دخترم یک سالش بود، دختر و همسرم را به منزل مادرشان بُردم و با دوستانم تماس گرفتم شب آمدند پیش من و تصمیم گرفتیم به کوهنوردی برویم، باران خیلی شدیدی می‌آمد و رعد و برق بود؛ پشیمان شدم در این شرایط رفتیم. 🔸یک میله آهنی گرفته بودم به صورت تکیه گاه از آن استفاده می‌کردم که از سطح شیب دار بالا می‌رفتیم، یک‌دفعه فقط صدای رعد و برق را شنیدم، احساس سوختگی کردم و دیگر متوجه چیزی نشدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/1s6Mj 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸دیدم کُنج همان اتاقی که بستری بودم یک نوری میاد، انگار یکی میاد میگه تو باید از آنجا عبور کنی، سه کُنج دیوار باز بود و من نور می‌دیدم. 🔸اطرافم را دیدم که تنها نیستم، خوب که دقت کردم سمت راست یک کودکی حدود ۶_۵ ساله، سمت چپم یک خانمی بودند که لباس صورتی داشتند مقنعه سفید به سر داشتند ولی می‌دانستم سرش باند پیچی هست و با این خانم صحبت می‌کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Dvglx 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸یکی از سفرهایی که رفتم، خانمم را در امامزاده حسین(ع) قزوین که زیاد می‌رفتیم داشت دعا می‌کرد و دقیقاً متوجه کلام ش می‌شدم. 🔸من تجربه کردم این که می‌گویند برای اموات غذا و خوراکی خیرات بشه به میت می‌رسه و زمانی‌که برگشته بودم مابین صحبت خاله‌ام با اقوام، حرف ایشان را تأیید کردم و گفتم: آنجا آدم غذا می‌خورد آب می‌خورد آنجا لذت‌هایی هست که حس می‌کنی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/n7oib 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸اراده خودم نبود، باید عبور می‌کردم، دیدم لجنزار است، احساس می‌کردم یکی مثل سایه همراه من است، به من گفت: اینها تاوان کارهای‌شان را می‌دهند، با خودم می‌گفتم نکنه منم کارهایی کردم که الان اینجا گیر کرده‌ام. 🔸دیگر در این مسیر متوجه شدم اتفاق افتاده برایم، اینکه گریه زاری می‌کنند (خانواده و عزیزانم) و متوجه حضور من نمی‌شوند، فهمیدم در دنیای دیگری قرار گرفتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/HINyv 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸راه باز شد و رسیدم به باغ، وقتی عذرخواهی کردم به درگاه خداوند، مرا ببخشد، حالا دیگر لذت اول راه همراهم است و‌ دیگر دلهره و ترس نیست. 🔸یک جوی آب روان درست مثل تعریف بهشت که خوانده و شنیده بودم، آب و هوای عالی، حس‌هایی غیر قابل توصیف، سَرَم را داخل آب کردم آب خوردم، خرما و انار و انجیر بود، من خیلی انجیر دوست داشتم، انجیر می‌خوردم و هنوز مزه‌اش زیر زبانم هست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/eVi95 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
19.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل سوم) 🔸یک روز دسته‌ای فنچ روی یک درخت خیلی بزرگ نشست، منم برای اولین بار رفتم سراغ شون، شاید حدود یک ساعت بدنبال یکی شون بودم که بزنمش؛ انگار با هم گفتگو می‌کردند و به هم می‌گفتند: این می‌خواد ما رو اذیت کنه و می‌رفتند روی درخت دیگری می‌نشستند. 🔸بالاخره یکی‌شون رو زدم، سرش یک طرف و بدنش یک طرف افتاد، از این ماجرا خیلی ناراحت شدم و گریه می‌کردم که چرا این کار رو کردم، ای کاش نمی‌زدم. تا ساعت ۹ شب به خانه نرفتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ZKaBl 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links