*گفتگوی امام با آهوی زبان بسته*
عبدالله بن شیرمه نقل میکند:
درباره امامت امام رضا(ع) صحبت میکردیم که امام وارد شدند.
وقتی امام خارج شدند، من و دوستم دنبال آن حضرت رفتیم. چون زیدی مذهب بودیم، به امامت ایشان معتقد نبودیم. در بیابان ناگهان یک دسته آهو رسیدند. امام به یک برّه آهو اشاره کردند، آهو پیش آمد و در مقابل حضرت ایستاد. امام دست بر سر آهو کشیدند. آهو به اضظراب افتاد که برگردد. امام چیزی به آهو گفتند و ما نفهمیدیم چگونه آرام گرفت. سپس به من گفتند :«آیا بازهم ایمان نمیآوری؟» آنگاه به آهو فرمودند:«برو» اشک از چشک آهو جاری شد و خود را به حضرت رضا کشید و رفت. امام فرمودند:«آهو گفت: وقتی مرا صدا زدید، امیدوار شدم که میخواهید از گوشت من بخورید. همین که دستور به بازگشت من دادید، غمگین شدم که این افتخار نصیبم نشد».
#داستان_امام_رضایی
🔘دنیای نظامی🔘
🆔 @donyae_nazame