خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۲۸» 🌷 به نیت شهید مصطفی کاظم زاده شهید نوجوانی که قبل از شهادتش گفت من ام
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۲۹»
🌷 به نیت شهید محمود قربانی
امام زمان در خواب به او فرمودند
تیری به سینهٔات میخورد و دست
راست را روی سینه میگذاری و با
ترکش وانگشت شصتت قطع میشه
و درآخر همانگونه به شهادت رسید
اینجا 👈🏻 خاطـره روز آخر این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۲۹» 🌷 به نیت شهید محمود قربانی امام زمان در خواب به او فرمودند تیری به سی
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۰»
🌷 با شهید جعفر احمدی میانجی
او که در کرامتی محل دفن خود را
قبل از شهادت به دیگران نشان داد
یکبار در عالم مکاشفه امام زمان عج
را دیده که داخل حسینیه آمده اند:
«از نور و شکوهشان توان بلند شدن
نداشتم. حضرت در میان رزمنده ها
راه می رفتند و روی آن هایی که از
سرما کز کرده بودند پتو می کشید❤️
اینجا 👈🏻 خاطـراتی از این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۰» 🌷 با شهید جعفر احمدی میانجی او که در کرامتی محل دفن خود را قبل از شهاد
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۱»
🌷 با شهید مهدی(ادواردو) آنیلی
ثروتمندترین شهید شیعه از ایتالیا
او که پدرش صاحب کارخانههای
ماشین سازی فیات، لامبورگینی
فراری، و ... باشگاه یوونتوس و...
درآمد سالانه خانوادهاش برابر بود
با ۶۰ میلیارد دلار یعنی سه برابر
درآمد نفتی ایران! اما به تمام این
ثروت ها پشت کرد و شیعه شد
و نام خود را به مهدی تغییر داد
او در نامهای به پاپ نوشته بود:
من دوستدار ظهور حضرت مهدی
هستم و برای ظهور حضرت مسیح
اول باید دعا کنیم امام زمان ظهور کند
چرا که بعد از ظهور حضرت مهدی
حضرت مسیح هم خواهد آمد.
اینجا 👈🏻 خاطـراتی از این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
اینجا 👈🏻 کتاب من ادواردو نیستم
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۱» 🌷 با شهید مهدی(ادواردو) آنیلی ثروتمندترین شهید شیعه از ایتالیا او که
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۲»
🌷 به نیت شهید مهدی صبوری
آقا مهدی خیلی عاشق امام زمان بود
در کوههای الله اکبر مشغول شناسایی
بودند که ذخیره آبشون تمام میشه
رزمندهها در حال هلاک شدن بودند
هرچه زمین را کندند به آب نرسیدند
آقا مهدی رفت پشت صخرهای نشست
به امام زمان توسل کرد و گفت آقاجان
سربازانت تشنه هستند چند دقیقهای
با گریه دعا کرد. برگشت بچهها گفتند:
آیا آب پیدا کردی؟ او بی اراده سمتی
رو نشون داد گفت اینجا رو هم بکنیم
تا حفر کردن به آب گوارا و زلال رسیدن
اینجا 👈🏻 خاطـراتی از این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۲» 🌷 به نیت شهید مهدی صبوری آقا مهدی خیلی عاشق امام زمان بود در کوههای ا
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۳»
🌷 با شهید محمد حسن هدایت
شهیـد نوجـوانی که کم حـرف بـود
اما همه از اخلاقش درس میگرفتن
شهید تـورجی زاده شیـفته او بود
محمد حسن شب آخر داخل سنگر
وقتی که خواست پست را عوض کند
دیدن صورتش خیس اشک هست
وصیتش را همان شب نوشته بود
بعدا دیدن نوشته: امشب امام زمان
به من فرمودند فردا شهید میشم!
اینجا 👈🏻 خاطـراتی از این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۳» 🌷 با شهید محمد حسن هدایت شهیـد نوجـوانی که کم حـرف بـود اما همه از اخ
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۴»
🌷 به نیت شهید محسن وزوایی
قبل از یک عملیات سخت به امام زمان توسل کرد. بعد عملیات توانستند بيش از ۳۰۰ نفر از نيروهای گردان کماندويی دشمن رو هم به اسارت بگيرن! اين خبر خيلی سريع تو منطقه پيچيد. زمان جابجایی اسرا يکی از افسران دشمن با اصرار تقاضای ملاقات با فرمانده ايرانی را داشت.
دوستانِ(محسن) به دليل رعايت مسائل امنيتی، شخصی غير از محسن رو به افسر بعثی به عنوان فرمانده شون معرفی کردند اما اسير بعثی، با قاطعيت گفت: «نه، فرمانده شما اين نيست!»
ازش سؤال كردن مگر تو فرمانده ما رو ديدی که اینجور قاطعانه میگی نه؟! او گفت: «آره، او زمان حمله شما، سوار بر اسب سفيد بود! ما هر چه به طرفش تيراندازی و شليک کرديم به او اثر نمیکرد! حالا من میخوام ببينمش.»
محسن وزوايی که كمی عقبتر ايستاده بود و حرفهای اون فرمانده را گوش میكرد. به ناگاه زانوهاش سست شد! روی زمين نشست
اینجا 👈🏻 خاطـراتی از این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۴» 🌷 به نیت شهید محسن وزوایی قبل از یک عملیات سخت به امام زمان توسل کرد.
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۵»
🌷 با شهید خان میرزا استواری
در وصیتنامهاش نوشت: خدا رو شکر که آقا و سرور و مولایم امام زمان عج، هدیه سربازش(قرآن شخصی) را قبول کرد، پر قیمتترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم به او هدیه کردم او قبول کرد
مهدی جان (عج)، گریهها کردم مرا نپذیرفتی، ممکن است لایق نبودم ولی اینکه هدیه را از من پذیرفتی شاید بخاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی( این را میگویم که باور کنید که امام زمان (عج) در جبهههاست)
اینجا 👈🏻 وصیتنامه این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۵» 🌷 با شهید خان میرزا استواری در وصیتنامهاش نوشت: خدا رو شکر که آقا و
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۶»
🌷 با سردار شهيد قاسم برار نژاد
قاسم عاشق واقعي امام زمان(عج) بود. هميشه برای آقا دعا میكرد. در آخر هم امام زمان(عج) را ديد. همسرش میگفت: آخرين بار که به من تلفن زد، حالش منقلب بود. گفت: بالاخره امام را ديدم و به آرزويم رسيدم
در دفترچهاش يادداشت کرده بود که: بخاطر علاقه زيادی که به امام زمان(عج) داشتم، در هرسنگری که میرفتم برای خود قبر میکندم و شبها به عبادت و مناجات مشغول بودم.
يکی از شبها داخل قبر از حال خودم بیخود شدم. چون نوری را ديدم که به طرفم آمد! پاهايم لرزيد. من منتظر اين شب بودم. پس سلام کردم و با مولایم صحبت کردم
اینجا 👈🏻 خاطراتی از این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۶» 🌷 با سردار شهيد قاسم برار نژاد قاسم عاشق واقعي امام زمان(عج) بود. هم
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۷»
🌷 با شهید حاج احمد متوسلیان
قبل از رفتن به لبنان با اشک گفت:
من اگه برم لبنان دیگه برنمیگردم!
پرسیدن: چرا؟ از کجا اینو میگی؟
گفت امام زمان ازقبل بهم خبرداده
تو عملیات فتحالمبین امکاناتی که
بهمون قول داده بودند نرسیده بود
ازستاد اومدم بیرون و فکر میکردم
که حالا بدون امکانات چیکار کنیم!
ناگاه تو تاریکیها یه آقایی رو دیدم
فرمود: «برادر احمد، شما خدا وائمه
روفراموش کرديد؟! چرا اينقدر بهفکر
آمبولانس و امکانات مادی هستيد؟!»
حاج احمد میگفت من تعجب كردم
اين آقا افكار من را از كجا میدونه!؟
آن آقا گفت: شما توکل کنید به خدا!
اين امکانات مادی را ناديده بگيرید
ان شاءالله شما اینجا پيروز هستید
بعد اين عمليات حمله ديگری داريد
به نام بيت المقدس. شما بعد از آن
به لبنان میرويد برا نبرد با اسرائيل
پايان کار شما آنجا خواهد بود
شما از آن سفر دیگه برنمیگرديد!
اینجا 👈🏻 خاطراتی از این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
اینجا 👈🏻 معرفی ده کتاب از شهید
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۷» 🌷 با شهید حاج احمد متوسلیان قبل از رفتن به لبنان با اشک گفت: من اگه ب
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۸»
🌷 به نیت شهید مهدی فضل خدا
خود شهيد در دستنوشته هايش آورده بود:
در عمليات از ناحيه چشم مجروح شدم.
من را برای ادامه درمان به بيمارستانی در
شيراز آوردند. بعد چندروز درمان و عمل
گفتند ديگر بينايیت را به دست نمیآوری!
اميدم برای بازگشت به جبهه از بين رفت
گريه می کردم و ناراحت بودم
غروب يكي از روزها در اوج نااميدی
ازعمق جان به امام زمان توسل کردم
در حال گریه شدید صدای پا شنيدم!
حدس زدم كه دوباره پرستارم آمده!
اندكی بعد آقايی در كنارم ايستاد.
من جايی را نمیديدم. برای همين
ساكت شدم. تازه وارد سلام كرد
گفت: «آقا مهدی، حالت چطوره؟!»
بیحوصله گفتم: «با من چه كار داريد
ولم كنيد. راحتم بگذاريد.» فرمودند:
«آقا مهدی، شما با ما كار داشتی! مگر
شما بينايی چشمت را نمیخواستی!؟»
زبانم بند آمد. نمیدانستم چکار كنم
دستی مهربان روی صورت و پلكهايم
كشيده می شد. چشمانم يكباره باز شد
آنچه میديدم وجود نازنينی بود كه
در مقابلم قرار داشتند! سراسيمه به
اطراف نگاه میكردم. بينايی چشمم
برگشته بود! دیدم آقا دارند میروند
دنبالشان دویدم اما فرمودند: برگرد
اینجا 👈🏻 خاطراتی از این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۸» 🌷 به نیت شهید مهدی فضل خدا خود شهيد در دستنوشته هايش آورده بود: در عم
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۹»
🌷 با شهید شیر علی سلطانی
شهیدی که شب قبل از شهادتش
گفت من با امام زمان گفتگو کردم
و ایشان فرمودند که «گناه تمام
كسانی كه در اين سنگرها هستند
پاك شده. شبها كم بخوابيد و نماز
شب بخوانيد. باهم مهربان باشيد
امام خمينی را زياد دعا كنيد. راه
شما بازگشت ندارد. شما پيروزيد.
اینجا 👈🏻 خاطراتی از این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷
خنده حلال 😂 دوغ بزن
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۳۹» 🌷 با شهید شیر علی سلطانی شهیدی که شب قبل از شهادتش گفت من با امام زما
🌸 چـله عهـد شهـدایی «روز ۴۰»
🌷 به نیت شهید علی تجلایی
هر کاری میکرد تو عملیات فتح المبین شرکت کنه اجازه نمیدادند. با اینکه فرمانده رسمی بود. گفتند فقط به شرطی اجازه داری شرکت کنی که فرماندهی رو بپذیری و او نمیخواست قبول کنه. چون احساس میکرد توان پذیرش این مسئولیت رو نداره
تا اینکه یک خوابی دید. با تعجب بیدار شد و خواب رو اینگونه برای همسرش تعریف کرد
«توی راه بودیم. یک دسته از بچههای پادگان کنارم نشسته بودند. داشتیم میرفتیم عملیات، اما من بدون برگه مأموریت بودم. نا امید برگشتم. توی راه یک عده اسب سوار نزدیکم شدند. هیبت یکی از آنها من را گرفت. پاهایم سست شد. کاغذی داد دستم. حکم مأموریت نیروها بود. یاد توسلم افتادم. تا سرم را بلند کردم، رفته بودند»
اینجا 👈🏻 خاطراتی از این شهیـد
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌷
#عهد_شهدایی
#شهید
🌷 @dooghbezan 🌷