یارب تنها نظرت باشد پایان رنج هایم...❤️
__________________
کپی فقط به صورت فوروارد✅در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#ادمین ریحانه
از زمین خوردن کسى شاد مشو که نمیدانى گردش روزگار براى تو چه در آستین دارد ...
- امام علی(ع)
__________________
کپی فقط به صورت فوروارد✅در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#ادمین ریحانه
خُڋاݕَڔٰاےِݦَݧْڬٰاڣٖیښٺ ❤️
__________________
کپی فقط به صورت فوروارد✅در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#ادمین ریحانه
﷽حَسْبُنَااللهوَنِعْمَالْوَڪیٖلْ...😍
__________________
کپی فقط به صورت فوروارد✅در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#ادمین ریحانه
پروردگارا جز تو پناهے نیست...
__________________
کپی فقط به صورت فوروارد✅در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#ادمین ریحانه
🚶🏻♂️ آخرینبازدید از اینستاگرام📱 ۲دقیقہپیش
◼ آخرینبازدید از تلگرام📱 ۶ دقیقہ پیش
◼ آخرینبازدید از واتساپ📱 ۱۰ دقیقہ پیش
◼ آخرینبازدید ازقرآن: ماهرمضانسال پیش!💔💔😪
__________________
کپی فقط به صورت فوروارد✅در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#ادمین ریحانه
﷽حَسْبُنَااللهوَنِعْمَالْوَکیٖلْ...خُڋاݕَڔٰاےِݦَݧْڬٰاڣٖیښٺ❤
__________________
کپی فقط به صورت فوروارد✅در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#ادمین ریحانه
چادر زهرا حکایت میکند!
از بی حجابی ها شکایت میکند
روز محشر بر زنان با حجاب!
حضرت زهرا شفاعت میکند.
#ادکیمیا
حجـاب یعنی زیبـایی هـای مـن بـرایِ خــدا
حجـابـــ یعنـی خــدایـا می دانـم غیرتتــــــ
به من وصفـــ نـا شدنـی ستـــ
بـه احــترام غیرتتــــ
حجـابــــ بر سر میکنـم قربهً إلــی الله…
#ادکیمیا
من برای رعایت حجاب خودم هزاران دلیل دارم؛
جلب رضایت خدا؛
آرامش روانی؛
انقراض بی بند و باری؛
آرامش فردی و اجتماعی؛
تقویت تمرکز؛
تحکیم بنیان خانواده؛
کاهش خیانت و نا امنی؛
شکر نعمت زیبایی؛
#ادکیمیا
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
|📄🙃 #تایم_رمان |
💕 #رمان_جانم_میرود
🌱 #قسمت_37
بیا تو عزیزم
باهم وارد خانه شدند
ـــ برو تو اتاقم الان میام
مهیا به آشپزخونه رفت تا می خواست در یخچال را باز کند یاداشتی روی در پیدا کرد
ـــ مهیا مامان ما رفتیم خونه عمو احسان نذری دارن ممکنه دیر کنیم برات شام گذاشتم تو یخچال گرمش کن
مهیا یخچالو باز کرد پارچ شربت را برداشت و درلیوانی ریخت لیوان را در سینی گذاشت و وارد اتاق شد
عطیه با شرمندگی به مهیا نگاه کرد
ـــ شرمندم بخدا مهیا هم پیشونیتو داغون ڪردم هم الان مزاحمت شدم
مهیا لگدی به پاهای عطیه زد
ـــ جم کن بابا این سناریوی کدوم فیلمه حفظش کردی بیا این شربتو بخور
ــــ اصلا خوبت شد باید می زد سرتو میشکوند
مهیا خندید
ــــ بفرما حالا شدی عطیه خانم خودمون
مهیا دست لباسی را کنار عطیه روی تخت گذاشت
ـــ بگیر این لباسارو تنت کن از رو تخت هم بلند شو فڪ نکن بزارمت روی تختم بخوابی تا من برم برات رختخواب بیارم تو هم لباساتو عوض ڪن هم شربتو بخور
مهیا به اتاق جفتی رفت و رختخوابی از کمد درآورد به اتاق برگشت و کنار تخت خودش پهن کرد
ـــ بلند شو از تختم می خوام بخوابم از صبح تا الان کلاس بودم
عطیه از روی تخت بلند شد
هر دو سر جایشان دراز کشیدن
برای چند لحظه سکوت اتاق را فرا گرفت که با صدای مهیا شکست
ـــ عطیه
ـــ جانم
ـــ دعوات با محمود سر چی بود
عطیه آه غمناکی
ـــ مواد و پولش تموم شده بود گیر داده بود برو از کسی پول بگیر برام بیار
لبخند تلخی روی لبانش نشست
ـــ منم مثل همیشه شروع کردم داد و بیداد اونم شروع کرد به کتک زدنم مثل همیشه
ـــ ای بابا
دوباره ساکت شدند که مهیا سر جایش نشست
ـــ عطیه
ـــ ای بابا بزار بخوابم
ـــ فقط همین
ـــ بگو
ـــ شوهرت قضیه چاقو خوردن شهابو از کجا می دونست
ـــ همه میدونن ولی اون شبی که شهاب چاقو خورد تو هم بالا سرش بودی محمود اونجا بود ولی چون تازه مواد کشیده بود قضیه رو چیز دیگه ای برداشت کرده بود
ــــ اها بخواب دیگه
ـــ اگه بزاری
مهیا نگاهش را به سقف اتاقش دوخت
چقدر امروز برایش عجیب بود اصلا فڪرش را نمی کرد امروزش اینطور رقم بخوره با صدای باز شدن در ورودی خانه زود از سرجایش بلند شد
نگاهی به عطیه انداخت که غرق خواب بود از اتاق بیرون رفت
مهلا خانم که در حال آویزان کردن چادرش بود با دیدن مهیا با نگرانی به سمتش آمد
ـــ وای مهیا چی شده چرا پیشونیت اینطوریه
احمد آقا با نگرانی به طرفشان آمد
ــــ آروم مامان عطیه خوابیده
ـــ عطیه ؟؟
ـــ بیاید بشینید براتون تعریف می کنم
روی مبل نشستند و مهیا همه ی قضیه را برایشان تعریف ڪرد
ـــ وای دختر تو چرا مواظب خودت نیستی اون روز تو دانشگاه الانم تو کوچه پیشونیتو داغون کردی
ـــ اشکال نداره نمیتونم که بایستم نگا کنم عطیه کتک بخوره
ــــ کار درستی کردی بابا جان. خوب شد اوردیش پیشمون برو تنهاش نزار
مهیا لبخندی زد
ــــ من برم بخوابم
به طرف اتاقش رفت پتو را رو ی عطیه مرتب ڪرد
و روی تخت دراز کشید...
🎀نویسنده: فاطمه امیرے
https://eitaa.com/dookhtaranehmohajjabe