دختران محجبه
#part7 دکتر از تو اتاق رفت بیرون +من میرم کارا رو بکنم جوابی ندادم از اتاق خارج شد منم از فرصت است
#part8
_من بیمارستانم
+بیمارستان برای چی 😳
_تصادف کردم
+ای وای آدرس بده بیام
_نه نیازی نیست زحمتی به آقا امیر بگین بیان دنبالم میشه گوشیو بدین بهشون
خاله گی رو داد به امیر
+الو سلام عسل خانم
_سلام آقا امیر اگه میشه زحمتی تا2ساعت دیگه بیاین دنبال من
+چشم فقط آدرس
_آدرس رو واستون اس میکنم
خداحافظی کردمو گوشی رو قطع کردم
استاد فقط نگام میکرد
+اگه می خوای بریم خودم میبرمت
_نه ممنون
+چرا خودم میبرمت
_من خوشم نمیاد زیاد با نرد نامحرم صحبت کنم لطفا برین
+امیر کیه؟
_ربطی داره
+نه هیچی
امیر اومد دنبالم نشستم تو ماشین
تا موقعی که برسیم خونه چیزی نگفتم
امیر ماشینو پارک مرد منم پیاده شدم
گوشبم زنگ خود جواب دادم
+الو خانم رحیمی
_بله استاد
+بیا تو ماشینم
_الان میام
به امیر گفتم بره بالا خودمم رفتم سمت ماشین استاد
_چرا انقدر اذیتم میکنین مگه من نگفتم باید فکرامو بکنم
+خوب من دوست دارم من فردا دانشگاه با کلاس شما هستم جواب رو بهم بگو
جوابی ندادمو رفتم بالا لباسامو عوض نکرده بودم که حنا زنگ زد
+الو عسل
_بله
+چرا گوشیت خاموش بود
_هیچی ولش بگم چه اتفاقی افتاد
+بگو
_امشب استاد سنگی ازم خواستگاری کرد
+دروغ میگی جون من
_آره
بقیه حرفامونم زدیم
ساعت10بود گرفتم خوابیم صبح ساعت6بلند شدم یکم درمورد حرفای استاد فک کردم گوشیمو برداشتمو زنگش زدم
با صدای خوابا لو جواب داد
+بله
_سلام استاد
وقتی فهمید منم صداش عوض شد
+سلام عسل..... خانم
_من فکرامو کردم
+جوابتون چیه
_امروز عصر بیاین همون کافیشاپ دیشب
+باشه حتما میام
~~~~~««~~~~~~
حاضر شدمو رفتم کافیشاپ
زود تر از من رفته بود نشسته بود همون میز
_سلام
+سلام به فرمایین
_ممنون
+من درمورد شما چیز زیادی نمی دونم
درمورد خودتون میگید
گل_سرخ
#part9
+اسمم پرویز هست
اهل تهرانم
اخلاقمم نمیدونم از نظر شما چه جوریه دوستام میگن که زود عصبی میشم
_اهوم منو میشناسین یا از خودم بگم
+بگین زحمتی
_من اهل یزدم تو دانشگاه تهران قبول شدم الانم پیش خالم هستم شما خواهر برادر ندارین
+من یه خواهر دارم8سالشه راستشو بخواین از پرورشگاه اوردیمش دختر خوبیه مهربون دل سوز هست
_آهان بله من می تونم خانوادتون رو ببینم
+بله می خواین الان میریم
_باشه
سوار ماشینش شدیم رفتیم خونشون اول من رفتم تو بعد خودش اومد پولدار بودن از خونشون معلومه
سلامی کردم مامان باباش استقبال خوبی ازم کردن که خواهرش اومد جلو گفت اسم شما عسل هست
_بله عزیزم
+میشه آجی من باشی
نگاهی به مامان باباش انداختم
_دلت می خواد آجیت بشم
+آره آخه داداشی گفته عسل خیلی مهربونه
سرخ شدم یکم بغلش کردم
_باشه من آجیت میشم اسمت چیه
+من ریحانهم
بلند شد دستمو گرفتو گفت میشه اینجا بشینی من الان میام
رفتم تو اتاق چندتا عروسک اوردو گفت
اینا آجیای منن می خوای آجی توهم بشن
_باشه عزیزم
استاد گفت بشینین
منم نشستم مامانش تومد کنارم نشستو گفت
دخترم نظرت درمورد پسر من چیه عروس من میشی
_ام..... ام..... استاد خوب هستن من با خانوادمم صحبت میکنم بهتون خبر میدم
+از نظر تو مشکلی نیست
از دهنم پرید بیرون
_نه چه مشکلی
سریع بلند شدمو گفتم با اجازه من میرم خونه بهتون میگم استاد شماره منو دارن
از خونشون اومدم بیرون می خواستم آژانس بگیرم که گفت خوپم میبرمت
منو برد جلو در خونه
خداحافظی کردمو رفتم بالا غزل که منتظر من بود گفت
+کجا بودی
_غزل آجی بگم
+آره بگو
_ام..... ام..... خواستگار واسم پیدا شده
+کی هست
_استاد دانشگاه فقط به خاله نگو میشه به مامان بگی
گوشی رو برداشتو رفت زنگ بزنه اهوال پرسی کردو داستانو گفت بعد که قطع کرد رو به من کردو گفت مامان گفتن که فردا تهرانن بیلیط گرفتن
~~~~~~~~~
مامان اینا اومدن امیر هم خداحافظی کردو رفت جبهه
#گل_سرخ
#part10
توی جمع که همه نشسته بودیم غزل شروع به گفتن که که داستان چه جوریه پسره کیه چیه
مامانم گفت که شمارشو بدم زنگ بزنن منم رفتم تو اتاق زنگ استاد زدم
_الو سلام استاد
+میشه به من نگی استاد
_چشم آقای سنگی
+بازم که نشد حالا کاری داشتی عسل
_مامانم اومدن می خوان با مامانتون صحبت کنن اگه میشه گوشی رو بدین مامانتون
من گوشی رو دادم مامانم باهم حرف زدن قرار شد فردا شب ییان خواستگاری خونه خاله
~~~~~~~~~******
تا2ساعت دیگه میومدن خونه خاله
کت دامن مجلسی بهم داد پوشیدم با روسری گلبه ایم با چادر گلدار سفیدم
میوه ها رو شستمو آماده کردم چایی هم دم کردم
زنگ خونه خورد منم رفتم تو آشپز خونه اومدن تو نشستن بزرگ تر ها باهم حرفاشونو زدن که بابا گفتن عسل جان چای رو بیار
منم چایی ها رو آماده کردم بردم اول تارف باباش کردم بعد هم مامانش بعد رفتم سراغ خاله و مامان بابام و در آخرم چای رو به سمت پرویز بردم اومد چایی رو برداره که گفت آخرش مال خودم شدی 😉
سینی چای رو گزاشتم روی میز و نشستم کنار خاله
مادر پرویز=ماشاالله چه چای خوش رنگی عروس خانم چه کارایی بلدن
مامانم=تعریف نباشه از هر انگشتش هنر میریزه
بعد از صحبت های مختصر گفتن که منو پرویز بریم تو اتاق حرفامونو بزنیم
پرویز نشست رو تخت منم نشستم روی صندلی بغل تخت
+عسل تو منو دوست داری
_آره من دوست دارم
+تو دوست داری چی برات بخرم اولین چیزی که من واسط میخرم
_من یه چادر مشکی می خوام
+چشم واسطون میخرم خانمم
_ماکه حرفامونو زدیم بریم بیرون
+بریم
اول من رفتم بعد پرویز اومد کنارم وایساد
مادر پرویز گفت عسل خانم دهنمونو شیرین کنیم
بله به فرمایین
رفتم روی مبل سر جام نشستم که ریحانه اومد بغلم
+آخ جون آجی عسل شد آجیم
بوسیدمش که درمورد مهریه اومدن صحبت کنن بابام گفتن هرچی دخترم بگه
منم گفتم اگر موافق باشین یه جلد کلامالله مجیدبا 5تاشاخه #گل_سرخ بقیشم بابا بگن من راضیم
+به نظر من چیزایی که عسل گفت با50تا سکه
مادرپرویز =آخه دختر به این خوبی من500تا سکه مهرت میکنیم
همه موافقت کردن دست زدن❤️✨
قرار شد 5ماه نامزد باشیم تا ببینیم به هم می خوریم یانه بعد تاریخ عقد و..... رو معلوم کنن
#گل_سرخ