@dookhtaranehmohajjabe
#گل_سرخ
ادیت خودمه هااا برای استفاده شخصی کاملا مجاز هس اما واسه کانالاتون شرمندم❤️✨
#part2
رفتم دم در که یهو غزل پرید تو بغلم غذل آبجیم هست دعوتش کردم تو غزل با خاله هم احوال پرسی کرد خاله رفت تو آشپز خونه غزل اومد تواتاقی که خاله برام آماده کرده بود شوهر خالم 3سال پیش فوت شد و پسرشم نزدیک1ساله که سربازی هست ✨❤️
خاله تنها بود هرچی بهش میگفتم بیا بریم یزد میگفت من با اینجا خاطره دارم اینجا خونمه کجا بیام
غزل اومد تو اتاق که گفت
+عسل بازم اتاقت که بهم ریخته هست حای پاگزاشتن نیست همش کاغذا رو پخش میکنی وسط اتاق
_ببخشید آجی داشتم پایان نامم رو آماده میکردم فردا باید تحویل بدم
راستی از محسن و بچه ها چه خبر
+هیچی عزیزم اوناهم خوبن
محسن شوهر خواهرم هست خواهرم2تا بچه داره پریا با پوریا
بچه های بانمکی هستن
~~~~~~~~
با آلارم گوشی بلند شدم دست وصورتمو آب زدم رفتم تو اتاق نشستم روی تخت یه نیم ساعتی نشسته بود تو حالت خواب و بیدار که گوشی زنگ خورد جواب دادم
+الو عسل کحاییکلاس داره شروع میشه
جاخورده گفتم مگه ساعت چنده
+زحمت کشیدی خانم بدو زود بیا
در کمد رو باز کردم مانتو آستین پفیم رو پوشیدم با شال گلبه ایم پایان نامم رو برداشتمو رفتم بیرون
+عسل صبحانه تو نخوردی
_شرمنده دیرم شده خاله
+بیا سوییچ رو بگیر برو
_ممنون خاله
خداحافظی مردمو رفتم بیرون
ماشین رو برداشتم حرکت کردم لعنتی پشت چراغ قرمز باید وایمیستادم
تا چراغ سبز شد تند تند تو سالن می رفتم تا به کلاس برسم
چادرم رو صاف کردم تقه ای به در زدم
صدای استاد اومد
+به فرمایین
در کلاس رو بازکردن یه ابرو بالاانداختن دست به کمر گفتن به به خانم رحیمی قدم رنجه فرمودین
سرم رو پایین انداختم
_شرمنده استاد دیشب کاری واسم پیش اومد امروز خواب موندم
باصدای عصبی گفت برو بشین
رو صندلی نشستم سرمم هنوز پایین. بود که با صدای استاد به خودم اومد
+نمی خواین کتاب رو بیارین بیرون🤨
با مکث کتاب رو اوردم بیرون استاد شروع کردن
وسط درس با اشاره به من گفتن بعد از کلاس بیاین کارتون دارم
کلاس تموم شد بعد کلاس رفتم پیش استاد😐
#گل_سرخ
@dookhtaranehmohajjabe
#part3
+خانم رحیمی!!!
_بل... بله
از استرس زبونم گرفته بود😕
+شما برای آینده چه تصمیمی دارین؟ ☺️
_چطور استاد😐
+چون پایان نامه رو که باید تحویل میدادید.....
پریدم وسط حرف استاد
_پایان نامم چی رد شدم.... من که هنوز پایان نامم رو تحویل ندادم پس چی😳
+لطفا آروم باشین😂فقط می خواستم بگم امروز نباید پایان نامه رو میاوردین
_چرا مگه اشتباه کردم
یه پاکت داد دستم
+این زمانی هست که باید پایان نامه رو تحویل بدین شما زود آوردین
چیزی نگفتمو نشستم روی صندلی
استاد از کلاس خارج شد کلاس بعدی شروع شد با خانم احمدی کلاس داشتیم
خانم وارد کلاس شدن
کلاس هنوز شروع نشده بود که تقه ای به در خورد
در رو باز کرد
+ببخشید میشه به خانم رحیمی بگین بیان
+بله الان میگم
بعد رو به من کردن و گفتن برم
رفتم دم در کـــ.........
#گل_سرخ
@dookhtaranehmohajjabe
#part4
رفتم ددم در با دیدن امیر(پسر خالم) جا خوردم
یه دسته گل سرخ دستش بود
+سلام عسل خانم
_سلام کاری داشتین؟؟
+اگه میشه یه لحظه بیاین پایین
_باشه من اجازمو بگیرم بیام
+پس من میرم شماهم بیاین
لبخندی زد و رفت منم اجازه رو از دفتر گرفتمو رفتم پایین
+عسل خانم.....
با صدای آرومی گفتم
_به فرمایین
+ببخشید مامان گفتن که بیام دنبال شما بریم خونه
_مگه شما سربازی نبودین
+دیشب مرخصی گرفتم مامان بهتون نگفتن!!
_نه بی خبر بودم.... زحمتی تا یک ربع دیگه صبر کنین کلاس تموم بشه
منتظر جوابی نموندم و رفتم تو کلاس
~~~~~~~
سوییچ رو از تو کیف در اوردمو دادم به امیر من عقب نشستم رسیدیم خونه منتظر امیر نموندم رفتم بالا با خاله روبوسی کردم و رفتم بالا لباسام رو عوض کنم
مقنعم رو از سرم در اوردم موهامو باز کردمو توهوا تاب دادم کارامو کردمو ساق دست سورمه ایم رو با مانتوی آبیم پوشیدم روشری مشکیم رو سر کردم از تو کمد چادرگل دارم رو سر کردمو رفتم پایین غزل اونجا نشسته بود منم رفتم پیشش نشستم تو خال خودم بودم که با صدای امیر به خودم اومدم اون لیسانس زبان داره
+عسل خانم چه خبر از دانشگاه
_چیزخاصی نیست
زیاد دلم نمی خواست با نامحرم هم کلام بشم حتی اگه اون هم تو فامیل باشه از حام پاشدمو گفتم با اجازه میرم تو اتاق
~~~~~~
وارد اتاق که شدم دیدم پنجره بازه در کمد هم بازبود شک کردم ولی با خودم گفتم لابد خاله پنجره رو باز مرده هوای اتاق عوض بشه در کمدم خودم یادم رفته ببندم
رو تخت نشستم گوشیمو برداشتم چندتا پیامک اومده بود از حنا
+سلام خوبی عسل!! امروز استاد چیکارت داشت؟؟
بهش اس دادم
_سلام ممنون تو خوبی هیچی زیاد نفهمیدم حرفشو خورد گفت که پایان نامه تاریخش تغیر کرده آخه این آقای سنگی چیکار داشت به پایان نامه من
+لابد عاشقت شده😂😂
_این حرفارو نزن حنا ببینمت میزنمتا یکم حیا کن دختر 😉😒
گوشیو خاموش کردمو دراز کشیدم روی تخت.......
#گل_سرخ
@dookhtaranehmohajjabe
دختران محجبه
#part4 رفتم ددم در با دیدن امیر(پسر خالم) جا خوردم یه دسته گل سرخ دستش بود +سلام عسل خانم _سلام ک
#part5
از شدت خستگی خوابم برد یه2ساعتی خواب بودم که خاله بیدارم کرد
+عسل عسل بلندشو چقدر میخوابی
_بله خاله چشم ساعت چنده؟
+ساعت8/5هست
_ای وای استادم گفت برم
سریع بلند شدمو چادرمو سر کردمو رفتم
سر راه یه تاکسی سوار شدم
_سلام دربست؟
+بله
_زحمتی برین به این آدرس
آدرسو بهش دادم جلوی کافیشاپ نگه داشت
وارد کافیشاپ شدم
استادسنگی روی میز روبه روی در ورودی نشسته بود
رفتم کنار میز سلامی کردم
+سلام خانم رحیمی
_ببخشید دیر شد خواب موندم
+ماشاالله شماهم که همش خواب میمونی😂
_شرمنده گفتین بیام کارم دارین
+نمیدونم چه جوری بهت بگم
_چی رو
+امروز می خواستم بهت بگم اما دیدم توی دانشگاه مناسب نیست برای همین گفتم بیای اینجا
_به فرمایین امرتون
+من تاحالا عاشق کسی نشدم یعنی تاحالا خاستگاری کسی نرفتم
_😳😳من ..
+برای همین زیاد نمیدونم باید چی بگم
بلند شدم که برم
+لطفا نرو بزار حرفمو بزنم
+ببین من دوست دارم
نمی خوام الان جوابمو بدی فقط به حرفام فک کن
از تو کافیشاپ اومدم بیرون فقط می رفتم جلو که یهو استاد با صدای بلند گفت
+عسل مواظب باش
تا چرخیدم نور ماشین خورد تو صورتم
#گل_سرخ
#part6
چشمامو که باز کردم استاد بالا سرم بود
نفس نفس میزدم اومدم بلند بشم یه آخ یواشکی گفتم استاد نگام کرد
+خوبی😟
_بد نیسم
+چیزی می خوای؟
_نه ممنون
دکتر اومد تو بالا سرم
+خوبی عزیزم
_ممنون
+حالت چطوره منظورم اینه؟
_خوبم فقط یکم سرم درد میکنه
+به خاطر بر خورد شدید ماشین بوده میگم یه مسکن واسط بنویسن
_خانم من کی میتونم برم
+چه عجله ای داری امشب مرخصت میکنم
روبه استاد کردو گفت
خانمتون خیلی عجله دارن برای رفتن بیاین کاراشونو بکنین که تا 2ساعت دیگه مرخصشون کنیم
اومدم حرف بزنم آقای سنگی نزاشتن
چشم حتما
#گل_سرخ
#part7
دکتر از تو اتاق رفت بیرون
+من میرم کارا رو بکنم
جوابی ندادم از اتاق خارج شد منم از فرصت استفاده کردمو لباسام سریع پوشیدم گوشی و کیفمم برداشتم و حرکت کرد(خارج شدن از بیمارستان)
پام یکم درد میکرد اما می تونستم راه برم جوری نبود که نتونم 5*6قدم راه که رفتم سرم داشت گیج می خورد نزدیک بود بیوفتم قدم7رو که بر داشتم سرم گیج خورد داشتم می خوردم زمین که استاد منو گرفتن
_لطفا دست به من نزنین
+باشه باشه
بعد سریع رفت دکتر رو صدا زد
اومدم بلند شم که دکتر اومد بالا سرم گفت مگه نگفتم استراحت کنی تا2ساعت دیگه مرخص میشی
چرا اینکارا رو میکنی دختر
_من باید برم خونه خالم نگران میشن
+داروهاتو مینویسم برو خونه استفاده بکن
دکتر رفت
استاد اومد پیشم
+عسل.....
_خانم رحیمی....
+حالت خوبه
_ممنون
+چرا انقدر عصبی هستی خوب
_لطف کنین برین
گوشیم رو برداشتم شماره خاله رو گرفتم
+الو خاله عسل کجایی عسل
_سلام خاله
#گل_سرخ
#part9
+اسمم پرویز هست
اهل تهرانم
اخلاقمم نمیدونم از نظر شما چه جوریه دوستام میگن که زود عصبی میشم
_اهوم منو میشناسین یا از خودم بگم
+بگین زحمتی
_من اهل یزدم تو دانشگاه تهران قبول شدم الانم پیش خالم هستم شما خواهر برادر ندارین
+من یه خواهر دارم8سالشه راستشو بخواین از پرورشگاه اوردیمش دختر خوبیه مهربون دل سوز هست
_آهان بله من می تونم خانوادتون رو ببینم
+بله می خواین الان میریم
_باشه
سوار ماشینش شدیم رفتیم خونشون اول من رفتم تو بعد خودش اومد پولدار بودن از خونشون معلومه
سلامی کردم مامان باباش استقبال خوبی ازم کردن که خواهرش اومد جلو گفت اسم شما عسل هست
_بله عزیزم
+میشه آجی من باشی
نگاهی به مامان باباش انداختم
_دلت می خواد آجیت بشم
+آره آخه داداشی گفته عسل خیلی مهربونه
سرخ شدم یکم بغلش کردم
_باشه من آجیت میشم اسمت چیه
+من ریحانهم
بلند شد دستمو گرفتو گفت میشه اینجا بشینی من الان میام
رفتم تو اتاق چندتا عروسک اوردو گفت
اینا آجیای منن می خوای آجی توهم بشن
_باشه عزیزم
استاد گفت بشینین
منم نشستم مامانش تومد کنارم نشستو گفت
دخترم نظرت درمورد پسر من چیه عروس من میشی
_ام..... ام..... استاد خوب هستن من با خانوادمم صحبت میکنم بهتون خبر میدم
+از نظر تو مشکلی نیست
از دهنم پرید بیرون
_نه چه مشکلی
سریع بلند شدمو گفتم با اجازه من میرم خونه بهتون میگم استاد شماره منو دارن
از خونشون اومدم بیرون می خواستم آژانس بگیرم که گفت خوپم میبرمت
منو برد جلو در خونه
خداحافظی کردمو رفتم بالا غزل که منتظر من بود گفت
+کجا بودی
_غزل آجی بگم
+آره بگو
_ام..... ام..... خواستگار واسم پیدا شده
+کی هست
_استاد دانشگاه فقط به خاله نگو میشه به مامان بگی
گوشی رو برداشتو رفت زنگ بزنه اهوال پرسی کردو داستانو گفت بعد که قطع کرد رو به من کردو گفت مامان گفتن که فردا تهرانن بیلیط گرفتن
~~~~~~~~~
مامان اینا اومدن امیر هم خداحافظی کردو رفت جبهه
#گل_سرخ
#part10
توی جمع که همه نشسته بودیم غزل شروع به گفتن که که داستان چه جوریه پسره کیه چیه
مامانم گفت که شمارشو بدم زنگ بزنن منم رفتم تو اتاق زنگ استاد زدم
_الو سلام استاد
+میشه به من نگی استاد
_چشم آقای سنگی
+بازم که نشد حالا کاری داشتی عسل
_مامانم اومدن می خوان با مامانتون صحبت کنن اگه میشه گوشی رو بدین مامانتون
من گوشی رو دادم مامانم باهم حرف زدن قرار شد فردا شب ییان خواستگاری خونه خاله
~~~~~~~~~******
تا2ساعت دیگه میومدن خونه خاله
کت دامن مجلسی بهم داد پوشیدم با روسری گلبه ایم با چادر گلدار سفیدم
میوه ها رو شستمو آماده کردم چایی هم دم کردم
زنگ خونه خورد منم رفتم تو آشپز خونه اومدن تو نشستن بزرگ تر ها باهم حرفاشونو زدن که بابا گفتن عسل جان چای رو بیار
منم چایی ها رو آماده کردم بردم اول تارف باباش کردم بعد هم مامانش بعد رفتم سراغ خاله و مامان بابام و در آخرم چای رو به سمت پرویز بردم اومد چایی رو برداره که گفت آخرش مال خودم شدی 😉
سینی چای رو گزاشتم روی میز و نشستم کنار خاله
مادر پرویز=ماشاالله چه چای خوش رنگی عروس خانم چه کارایی بلدن
مامانم=تعریف نباشه از هر انگشتش هنر میریزه
بعد از صحبت های مختصر گفتن که منو پرویز بریم تو اتاق حرفامونو بزنیم
پرویز نشست رو تخت منم نشستم روی صندلی بغل تخت
+عسل تو منو دوست داری
_آره من دوست دارم
+تو دوست داری چی برات بخرم اولین چیزی که من واسط میخرم
_من یه چادر مشکی می خوام
+چشم واسطون میخرم خانمم
_ماکه حرفامونو زدیم بریم بیرون
+بریم
اول من رفتم بعد پرویز اومد کنارم وایساد
مادر پرویز گفت عسل خانم دهنمونو شیرین کنیم
بله به فرمایین
رفتم روی مبل سر جام نشستم که ریحانه اومد بغلم
+آخ جون آجی عسل شد آجیم
بوسیدمش که درمورد مهریه اومدن صحبت کنن بابام گفتن هرچی دخترم بگه
منم گفتم اگر موافق باشین یه جلد کلامالله مجیدبا 5تاشاخه #گل_سرخ بقیشم بابا بگن من راضیم
+به نظر من چیزایی که عسل گفت با50تا سکه
مادرپرویز =آخه دختر به این خوبی من500تا سکه مهرت میکنیم
همه موافقت کردن دست زدن❤️✨
قرار شد 5ماه نامزد باشیم تا ببینیم به هم می خوریم یانه بعد تاریخ عقد و..... رو معلوم کنن
#گل_سرخ
دختران محجبه
#part10 توی جمع که همه نشسته بودیم غزل شروع به گفتن که که داستان چه جوریه پسره کیه چیه مامانم گفت ک
#part11
با صدای آلارام گوشیم بیدار شدم قطع کردم و رفتم کارامو بکنم که گوشیم زنگ خورد
_ا..... الو سلام استاد
+سلام عسل
_به فرمایین کاری داشتین
+مامانم گفتن که با مامانتون صحبت کردن و توی دوره نامزدیمون سیغه محرمیت بخونن تا رفت و آمدمون آسون تر بشه
_ام...... ام...... ـنمیدونم چی کار کنم الان
+الان فقط لباساتو بپوش بیا پایین
گوشی رو قطع کردمو لباسامو پوشیدم خانوادمم حاضر شدن و رفتیم پایین اومدم تو ماشین خودمون بشینم دیدم جا نداره فرستادنم سمت ماشین استاد اومدم عقب بشینم نزاشتن مامان باباش نشسته بودن
+چرا نمیشینی
_ام..... آخه استاد خانوادتون عقب نشستن
+خوب حلو رو که برای تو جا گزاشتن☺️
_جلو بشینم
+آره
رو به مامانش کردم
_ببخشین معصومه خانم میشه آقاسنگی بیان جلو من عقب
سریع باباش ج داد
+نه نمیشه من راحتم
با هزار ادواصول جلو نشستم و کیفمو گزاشتم بین خودمو دنده ماشین
~~~~~~~
با اشاره مامانش درو واسم باز کرد
#کپی_ممنوع
#گل_سرخ
@dookhtaranehmohajjabe
امید وارم از ترفند و توصیه و.... راضی باشین 🌙✨
#گل_سرخ
@dookhtaranehmohajjabe
زرد
🌕🌜🌛✨🌟⭐️🌙💫☀️🌼🌝🐥🐤🐱💛
قرمز
❤️❣💔🎒⛑👠🧣🐙🥀🌹🌺🍎🍒🍓🌶
آبی
🎣🎽💙🧢👗👕👖👔❄️💦💧🌊🐳🐬🐟🐋
سبز
🌵🐲🐉🎄🍀☘🌿🌱🌴🌳🌲🎍🍃🎋⛳️🎾🥒🥦🍈🥑🥝🛶🇨🇨💚🧤
#گل_سرخ
@dookhtaranehmohajjabe
دختران محجبه
#part11 با صدای آلارام گوشیم بیدار شدم قطع کردم و رفتم کارامو بکنم که گوشیم زنگ خورد _ا..... الو سلا
#part12
درو که واسم باز کرد پیاده شدم منتظر شدیم تا خانوادمم بیان
وقتی اومدن رفتیم تو محضر
به پیشنهاد بابام سیغه محرمیت خوندن تا رفت و آمدمون راحت تر باشه
بعد ازخوندن سیغه رفتم تو سالن ورودی
+عسل
_بله
نزاشتم حرفی بزنه که خودم گفتم
_آقای سنگی من واسم سخته که..... که.... شما بهمدست بزنین حتی الان که محرمیم من باید عادت کنم بهت.......
دستاشو گزاشت رو شونه هام و نگاهی بهم کردو لبخند زد داشتم سرخ و سفید میشدم که با گفتن ببخشید از محضر رفتم بیرون
~~~~~~~~~~~~~~~~
هنوز باورم نمیشد که نامزدم استاد دانشگاهیم هست تو شک بودم
درو باز کردمو رفتم پایین امیر اومده بود منم خبر نداشتم برای همین با لباس آستین بلندم که قد کوتاهی داشت با شلوار تنگم رفتم تو حال که با دیدن امیر تندتند برگشتم بالا
ای وای خاک عالم من اینجوری رفتم جلو امیر ای وای چرا آخه
کپی ممنوع
#گل_سرخ
@dookhtaranehmohajjabe
دختران محجبه
#part12 درو که واسم باز کرد پیاده شدم منتظر شدیم تا خانوادمم بیان وقتی اومدن رفتیم تو محضر به پیشن
#part13
انقدرخودمو سرزنش کردم که چرا این اتفاق افتاده😐
درحال سرزنش کردن خودم بودم و خودخوری میکردم که گوشیم زنگ خورد گوشی رو برداشتم و جواب دادم
_بله
+الو سلام عسل جان
_سلام آقای سنگی
+میتونی یه جور دیگه صدام کنی من التن به عنوان نامزدتم نه استاد دانشگاهیت که ازت خواهش میکنم بهم نگو آقا سنگی
_چشم آقای........ آقا پرویز
+بازم که نشد ولش کن الان کاری داری
_نه چطور
+میام دنبالت حاضر شو بریم بیرون
_باشه
لباسامو پوشبدمو رفتم پایین
بابام با دیدنم گفتن
+کجا میری دخترم
لبخندی زدم
_آقای سنگی گفتن برم پایین کارم دارن
+باشه برو عزیزم
قدمی برنداشته بودم که امیر با تعجب پرسید
~آقای سنگی؟؟
بابام ج دادن
+بله چطور امیرجان
~میشه بگین کی هستن
+ایشون نامزد عسل هستن
~نام...... نامزد😳
+بله
اعتنایی نمردم و رفتم پایین
+سلام خانمم
_سلام
رفتم عقب نشستم نگاهی بهم کردو گفت
+ببخشید سرکارخانم پیش همسر آیندتون نمیشینین
_نه گفتین کارم دارین خوب بگین
نشست تو ماشین و از تو داشبورد چیزی در اورد
کپی ممنوع
#گل_سرخ
@dookhtaranehmohajjabe
دختران محجبه
#part13 انقدرخودمو سرزنش کردم که چرا این اتفاق افتاده😐 درحال سرزنش کردن خودم بودم و خودخوری میکردم
#14
واز تو داشبورد چیزی دراورد سردر نیوردم که چیه
+به فرمایین بگیرین
_چیه!!!!!
+هرچی بگیر تو
ازش گرفتم یه نگاهی به جعبه انداختمو گزاشتمش رو صندلی و پیاده شدم از ماشین
+چرا پیاده شدی
_خوب کارتون تموم شد دیگه این جعبه رو دادین به من که من قبولش نکردم
هرکاری کرد قبول نکردم
کم کم داشت کوتا میومد
+خوب قبول نمیکنی بسا بشین بریم بیرون
_نه نمیام میرم تو خونه باشه برا بعدش
+بیا بریم ناز نک..........
حرفش قطع شد و به پشت سر من خیره شد
برگشتم دیدم امیرِ
_بله کاری داشتین آقاامیر
~ام...... اوم... ــهیچی می خواستم ببینم میای تو
که پرویز پرید وسط
+نه نمیاین داریم میریم بیرون
~آهان خوب پس خداحافظ
رفت تو خونه
نشستم عقب ماشین
خودشم نشست
کلا لحن صحبتش باهام تغیر کرد
+این کی بود
_پسر خالم خوب چیه
+خوب چرا اینجاس
_خونه مامانشه ها پس کجا باشه
+خوب تو چرا اینجایی
_خوب منم دانشگاه تهران قبول شدم و اومدم پیش خالم دیگه خوابگاه نرفتم
چیزی نگفت و ماشینو روشن کرد و حرکت کرد نه من چیزی گفتم نه اون که پیامی از امیر اومد رو گوشیم
~سلام خوبی کجایی؟
_سلام ممنون بیرونم
~خوب کجا نیم ساعته رفتی
_خودمم هنوز نمیدونم
از بس ونگ ونگ میکرد این گوشی بعد از چندتا پیام دهن باز کرد و چیزی گفت
+کیه کی داره اس بهت میده
_پسرخالمه
گوشیو ازم گرفت و پیاما رو خوند گوشی هنوز دستش بود که پیامی از امیر اومد
~زود بیا خونه نگرانت شدم دوست دارم بای
گوشیمو پرت کرد رو صندلی کناری
با عصبانیت سرم داد زد
+چرا این مرتیکه اینجور پیامی بهت داده به اون چه که تو. کجایی😐😡
#گل_سرخ
@dookhtaranehmohajjabe