دختران محجبه
#part4 رفتم ددم در با دیدن امیر(پسر خالم) جا خوردم یه دسته گل سرخ دستش بود +سلام عسل خانم _سلام ک
#part5
از شدت خستگی خوابم برد یه2ساعتی خواب بودم که خاله بیدارم کرد
+عسل عسل بلندشو چقدر میخوابی
_بله خاله چشم ساعت چنده؟
+ساعت8/5هست
_ای وای استادم گفت برم
سریع بلند شدمو چادرمو سر کردمو رفتم
سر راه یه تاکسی سوار شدم
_سلام دربست؟
+بله
_زحمتی برین به این آدرس
آدرسو بهش دادم جلوی کافیشاپ نگه داشت
وارد کافیشاپ شدم
استادسنگی روی میز روبه روی در ورودی نشسته بود
رفتم کنار میز سلامی کردم
+سلام خانم رحیمی
_ببخشید دیر شد خواب موندم
+ماشاالله شماهم که همش خواب میمونی😂
_شرمنده گفتین بیام کارم دارین
+نمیدونم چه جوری بهت بگم
_چی رو
+امروز می خواستم بهت بگم اما دیدم توی دانشگاه مناسب نیست برای همین گفتم بیای اینجا
_به فرمایین امرتون
+من تاحالا عاشق کسی نشدم یعنی تاحالا خاستگاری کسی نرفتم
_😳😳من ..
+برای همین زیاد نمیدونم باید چی بگم
بلند شدم که برم
+لطفا نرو بزار حرفمو بزنم
+ببین من دوست دارم
نمی خوام الان جوابمو بدی فقط به حرفام فک کن
از تو کافیشاپ اومدم بیرون فقط می رفتم جلو که یهو استاد با صدای بلند گفت
+عسل مواظب باش
تا چرخیدم نور ماشین خورد تو صورتم
#گل_سرخ