سلام.
امروز ساعت ۱۸ و ۳۰ دقیقه، چالش شهید شناسی داریم😍💞
هر کس میخواد شرکت کنه به این آیدی پیام بده:👇🏻
@modafechador1387
#تـلنـگـر
🔔
میگم : اخه این مدل لباس؟
میگه : همه می پوشند!!
میگم: این جور حرف زدن ؟
میگه : همه همینجوری حرف میزنن!!
میگم: غیبت ؟
میگه : همه میکنند !!
تاوان گناهانت رو چی ؟!
اونو فقط خودت پس میدی!.
سر عاشقشدنم لطف طبیبانھ توست؛
ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا؟!
ـ حبالحسین♥️'
*کسی نیست به این بدحجابها بگوید*
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خدایید؟
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟
❓اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردهاید؟
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بیحجابی را انتخاب کنند؟
❓چند زن را به فکر انداختهاید که از قافله مُد عقب نمانند؟
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟
⛔️نگاههای هوس آلود چند رهگذر و...
🔥 🔥🔥🔥🔥
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادریها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندند و نگاه نکنند؟
🚫جامعه چار دیواری اختیاری تو نیست❗️
🔻 من اگر گوشهای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند.
🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و
بعد بگویم، شما نفس نکشید؟
⛔️چرا اینقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟
⛔️ﻭقتی ﮐﻪ میﮔﻮﻳﻨﺪ "امیرالمؤمنین امام ﻋﻠــی(علیه السلام )" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ می ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ می ﮔﻮﻳﻨﺪ "امام ﺣﺴﻴـــﻦ (علیه السلام)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
و ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍی ﺑﻪ ﺭﻭﺯی ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪی(ﻋﺞ الله تعالی فرجه الشریف) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،
و ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ کنند…!!!!!!
بیایید هرچه زودتر از خواب غفلت بیدار شویم .!!!!!!
بیاییم به خاطر امام زمان (علیه السلام) به همدیگه تذکرِ رعایت حجاب بدیم و ... .
#حرفڪاربردے✨
ڪنترݪ نگاھ خیلے مھمہ بچهها👀
چرا ...؟!
چون راھ داره بہ دݪ
بھ قول آقاے قرائتی:
چشم میبینہ، دݪ میخواد...!
بچهـ شیعه نگاھش ࢪو به هر چیزی نمیندازهـ تا نگاھش بهـ اقا بیفته....❤️
قشنگهـ نه؟!....
*راننده جوان برزیلی گوشه روسری ام را بوسید و گفت : خوش به حال شوهرانتان*
طاهره اسماعیلنیا بانوی ایرانی است که به واسطه شغل همسرش، چندین سال به همراه همسر و فرزندان خود در کشور برزیل، زندگی کرده است میگوید:
در یکی از تابستانهایی که در برزیل بودیم، فاطمه دختر کوچکم بیمار شد. با توجه به مشغلاتی که همسرم داشت، با معصومه دختر سیزده سالهام، راهی مطب پزشک شدیم. در مسیر بازگشت، تاکسی گرفتیم ، من و دخترم در حالی که مانتو و روسری بلند پوشیده بودیم، سوار تاکسی شدیم. در مسیر حدس زدم که نوع پوشش ما، توجه راننده را به خود جلب کرده است.
راننده پس از دقایقی سکوت، با لحنی دلسوزانه در حالی که متوجه شده بود ما برزیلی نیستیم و خارجی هستیم، به ما گفت: الآن تابستان است و هوا بسیار گرم. شما با این لباس و پوشش خیلی اذیت میشوید. به نظر من اینجا که کشور خودتان نیست، راحت باشید. در کشور ما آزادی هست و میتوانید حجاب خود را بردارید.
من در جواب گفتم: بله ما هم گرمیِ هوا اذیتمان میکند؛ ولی ما به این پوشش اعتقاد داریم. من به خاطر کشورم حجاب ندارم، حجاب من به خاطر دین و اعتقادم به خداوند جهانیان است.
راننده مسیحی که باورِ حرفهایم برایش سنگین بود، تاملی کرد و گفت: بله متوجه شدم؛ اما من شنیده بودم که همسرانتان شما را با کتک مجبور به داشتن حجاب میکنند! من لبخندی زدم و به آرامی گفتم: خُب اگر این طور بود، الآن که شوهر من اینجا و همراه ما نیست، دیگر ترسی از همسرم نداشتم و میتوانستم حجابم را بردارم!
راننده تاکسی در حالی که با سَر حرفهایم را تائید میکرد، در فکر فرو رفت و گفت: خُب چرا دخترِ نوجوانت را مجبور کردی حجاب داشته باشد؟ گفتم: میتوانی از خودش بپرسی تا جواب سوالت را بگوید. سپس از دخترم پرسید: عزیزم! مادرت مجبورت کرده تا اینگونه لباس بپوشی؟ اینجا دخترم معصومه با لحنی قاطع و محکم به راننده گفت: نه! نه! من حجاب را دوست دارم و به حجاب معتقدم و به این نتیجه رسیدم که حجاب به من امنیت میدهد و از من محافظت میکند. من هم مثل مادرم حاضر نیستم بدون حجاب باشم و به دستورات دینم عمل میکنم.
من مثل راننده که از نگاهش معلوم بود از جواب معصومه خوشحال و فطرتش تا اندازهای بیدار شده است
در درونم از پاسخ دقیقِ دخترم به وجد آمده بودم و سکوت کردم. دقایقی بعد راننده بالحنی پُر از حسرت، آهی کشید و چند بار گفت: خوش به حال شوهرانتان، سپس ماشین را کنار خیابان نگه داشت.
من و دخترم کمی ترسیدیم، بعد دیدیم که راننده جوان، سَر بر روی فرمانِ ماشین گذاشت و با لحنی محزون گفت: من اینطور زندگی را بیشتر دوست دارم. زمانی که خانمِ من از خانه خارج میشود، نمیدانم با دوستانش کجا میرود، با چه کسانی سخن میگوید و حتی من اجازه ندارم از او این سوالات را بپرسم. من در زندگیام آرامش ندارم و خیلی ناراحتم. اوقاتی که دلم میگیرد و غصهدار هستم، به خانه مادربزرگم که مثل شما انسان معتقدی هست میروم. مادربزرگم اعتقاد دارد که نباید لباس کوتاه پوشید و پوشش نسل جدید و بسیاری از کارهای آنان را قبول ندارد.
به نظر من افرادی مثل مادربزرگ من، زنان بسیار خوب، پاک و خلاصه پایبند به همسر و زندگی خودشان هستند؛ به همین خاطر من او را خیلی دوست دارم، سر روی شانهاش میگذارم و ضمن دریافت آرامش، از او میخواهم تا برایم دعا کند.
راننده تاکسی با تمام احساس ادامه داد: واقعا خوش بهحال همسرتان. شما برای من هم خیلی محترم هستید که حتی در نبودِ او هم، پوششتان را حفظ کردید و با اینکه اینجا تنها بودید و هیچکس هم نبود، با اصرار من، حاضر نشدید حجابتان را بردارید. سپس راننده تاکسی از ماشین پیاده شد، درب ماشین را باز کرد و گوشه روسری من را گرفت و بوسید و ضمن معذرتخواهی گفت: دوست داشتم از زبان خودتان بشنوم که زن مسلمان به زور حجاب نمیگذارد، خدا شما را حفظ کند. لطفا برای من هم دعا کنید.
هدایت شده از دختران محجبه
سلام.
امروز ساعت ۱۸ و ۳۰ دقیقه، چالش شهید شناسی داریم😍💞
هر کس میخواد شرکت کنه به این آیدی پیام بده:👇🏻
@modafechador1387
دختران محجبه
سلام. امروز ساعت ۱۸ و ۳۰ دقیقه، چالش شهید شناسی داریم😍💞 هر کس میخواد شرکت کنه به این آیدی پیام بده:👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسامی:
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
۱. فاطمه
۲. محنا
۳. بنت الزهرا
۴. غزل
۵. سرباز آقا
۶. مهتاب
۷. فائزه
۸. زهرا
دختران محجبه
سوال اول: نام این شهید چیست؟ 1. شهید ابراهیم هادی 2. شهید داوود عابدی 3. شهید احمد مشلب 4. شهید مهدی
بنت الزهرا و فاطمه و محنا و لیها راند بعد
دختران محجبه
سوال دوم: سخن معروفی از شهید زین الدین بفرستید..
تا ۶ و ۴۵ وقت دارید جواب بدید
دختران محجبه
سوال دوم: سخن معروفی از شهید زین الدین بفرستید..
بنت الزهرا
فاطمه
محنا
راند بعد
سوال سوم:
این جمله از کدام شهید است؟
وقتی کار فرهنگی را شروع میکنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم و...
جواب: شهید مصطفی صدر زاده