#شهادت_حضرت_رقیه🥺💔

یه بنده خدایی میگفت وقتی میری کنار ضریحِ خانوم سه‌ساله ، نیاز به روضه نداری ، چون میتونی روضه رو به عینه ببینی ؛ میدونی چرا؟ چون می‌بینی چند نفر پُماد زخمِ پا انداختن تو ضریح ، یا بعضیام عروسک انداختن ...(:💔

#شهادت_حضرت_رقیه🥺💔 #استوری

حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی؟💔 #استوری

#شهادت_حضرت_رقیه🥺💔

مثل مادرت کتک خوردم💔

#شهادت_حضرت_رقیه🥺💔

امسال دیگه بطلب😭💔

『🥀💔』 یہ‌بندھ‌خدایے‌تعریف‌میکرد ا‌زکنار‌طلافروشے‌ر‌د‌میشدم‌ یهویے‌چشمم‌خور‌دبہ‌یہ‌برگہ‌روی‌شیشہ مغازھ نوشتہ‌بو‌د‌ [بہ‌علت‌شهادت‌‌بے‌بےجانم‌ حضرت‌رقیہ(س) امروز‌از‌فروش‌گوشوارھ‌معذوریم...💔]

اگه اربعین رفتی کربلا فقط یه نیت کن خب؟! بگو: خدایا من این راهو که میرم . . . خستگیاش . . . درموندگی هاش . . . بعضی وقتا گرسنه خوابیدن هاش . . . همشون فدای روزی که سر بریده ی اقا رو برای سه سالش بردن...💔 همشون فدای گرسنه و تنشنه خوابیدن سه سالش...🥀 همشون فدای دختری که دق کرد...🥀

خواستم ناز کنم، دست کِشی تا به سَرَم دیدم این موی چنین سوختھ نازی دارد ؟! #محرم #حضرت_رقیه

حالا اومدی حالا که رقیه افتاد از پا اومدی💔

#شهیدانہ🌱 بزرگۍ‌میگفٺ↓ تڪیه‌ڪن‌به‌شہـداء' شہـداتڪیه‌شان‌خداسټ؛ اصلا‌ڪنارگـݪ‌بشینےبوۍگل‌میگیرے' پس‌گݪستان‌ڪن‌زندگیټ را‌با‌یادشہـدآ

حررفای نگفتههه دارم آقا💔 دلتنگتم آقا💔 بطلب‌آقا💔

حالا اومدی ؟!(:💔

تو میگی رفیقمی..💔

#استوری #شهادت_خانوم_سه_ساله

زندگی بی تو سراب است کجایی اقا؟ #امام_زمان

. رقیه‌ای که خود برای خود روضه‌‌ی عاطفی می‌خواند: إذا اظلم الیل فمن یحم حمای وقتی شب تاریک بشه کی منو بغل میکنه!؟

「 #داستان 🍂」‌ تو‌شلوغےعاشورادرکربلا،ديدم‌زنےباعباے عربےروبروےحرم‌سيدالشهدا بالهجہ‌وكلام‌عربےباارباب‌ سخن‌ميگويد عربےراميفهميدم زنِ‌عرب‌میگفت آبرويم‌رانبر،بہ‌سختےاذن‌زيارت‌از شوهرم‌گرفتہ‌ام بچہ‌هايم‌راگم‌كرده‌ام اگربابچہ‌هابہ‌خانہ‌برنگردم شوهرم‌مراميكشد گريہ‌ميكردوباسوزِنجوايش‌اطرافيان‌ هم‌گريہ‌ميكردند كم‌كم‌لحن‌صحبتش‌تندشد توخودت‌دخترداشتے جان‌سہ‌سالہ‌ات‌كارےبكن چندساعت‌است‌گم‌كرده‌ام‌ بچہ‌هايم‌را كمےبہ‌من‌برخورد كہ‌چرااين‌طورداردباامام‌حسين‹ع› حرف‌میزند ناگهان‌دوكودک‌ازپشت‌سرعبايش‌ راگرفتند يُمّايُمّاميكردند زن‌متعجب‌شد باخودگفتم‌لابدبايدالان‌ازارباب‌ تشكرکند بچہ‌هايش‌رابہ‌اودادند🧒🏻 امابیخيالِ‌ازبچہ‌هاےتازه‌پيداشده‌ دوباره‌روبروےحرم‌ايستاد شدت‌گريہ‌اش‌بيشترشد همہ‌تعجب‌كرده‌بوديم رفتم‌جلووگفتم خانم‌چراهنوزگريہ‌ميكنے خداراشاكرباش زن‌باگريہ‌عجيبےگفت من‌ازصاحب‌اين‌حرم‌بچہ‌هاےلالم‌راكہ‌ لال‌مادرزادبودندخواستہ‌ام امانہ‌تنهابچہ‌هايم‌رادادند بلكہ‌شفاےبچہ‌هايم‌راهم‌امضاكردند اللهم‌الرزقنازیارت‌الحسین