eitaa logo
دختران محجبه
949 دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
464 فایل
به کانال دختران محجبه خوش آمدید! لینک کانال شرایط دختران محجبه⇩ @conditionsdookhtaranehmohajjabe مدیران⇩ @Gomnam09 @e_m_t_r لینک پی‌ام ناشناس⇩ https://harfeto.timefriend.net/16921960135487 حرف‌هاتون⇩ @Unknown12
مشاهده در ایتا
دانلود
🎞 رفیق شهید : زنگ زد گفت:" سامان همین الان وسایلتو جمع کن،دو روز بریم قــم..." 🕌☺️ گفتم:"بابــک جان میشه چند روز دیگه بریم؟؟!🧐 گفت:"نــه همین الان!🙁 با اصرارم که بود دوتایے راه افتادیم از رشت رفتیم قــم🌸🍃 اونجا ازش پرسیدم:"بابک اینهمه عجله و اصرار براے چی بود؟!؟"🤔 گفت:" برای‌فرار‌ازگنـــاه‌! اگه میموندم رشت،دچار‌ ‌یه‌گناه‌میشدم... براےهمین‌اومدم‌ به‌حضرت‌معصــومه(س)‌پناه‌آوردم. @dookhtaranehmohajjabe
🎞 همرزم‌شهید‌بابک‌نوری🌹 به‌نقل‌از‌فرمانده‌گردان: نصف‌شب‌بابک‌فرماندرو‌از‌خواب‌ بیدار‌میکنه‌میگه‌من‌شهید‌میشم،🌱 به‌خانوادم‌بگو‌حلالم‌کنن✨ فرمانده‌میگه‌حرف‌الکی‌نزن‌برو‌بذار‌ بخوابیم... میخوابه‌و‌خواب‌میبینه‌بابک‌شهید‌شده‌ از‌خواب‌می‌پره‌پیش‌خودش‌میگه‌نکنه‌فردا‌ بابک‌شهید‌بشه🌷 نقشه‌میکشه‌که‌صبح‌به‌راننده‌پشتیبان‌ بگه‌که‌با‌یهبهونه‌ای‌بابک‌و‌ببره‌عقب و‌یه‌جایی‌جاش‌بذاره❗️ دوباره‌میخوابه‌صبح‌از‌خواب‌بیدارش‌ میکنن‌و‌میگن باید‌آتیش‌بریزیم‌رو‌سر‌دشمن... وتو‌اون‌شلوغینقشش‌یادش‌میره‌ چند‌ساعت‌بعد‌بچه‌ها‌ شهیدمیشن‌🕊فرمانده‌تازه‌یاد‌حرفای‌بابک‌و‌خوابش‌و نقشش‌میوفته🦋 💛 @dookhtaranehmohajjabe
🎞 رفیق شهید : زنگ زد گفت:" سامان همین الان وسایلتو جمع کن،دو روز بریم قــم..." 🕌☺️ گفتم:"بابــک جان میشه چند روز دیگه بریم؟؟!🧐 گفت:"نــه همین الان!🙁 بااصرارم که بود دوتایے راه افتادیم از رشت رفتیم قــم🌸🍃 اونجا ازش پرسیدم:"بابک اینهمه عجله و اصرار براے چی بود؟!؟"🤔😑 گفت:" برای‌فرار‌ازگنـــاه‌! اگه میموندم رشت،دچار‌‌‌‌ ‌یه‌گناه‌میشدم... براےهمین‌اومدم‌ @dookhtaranehmohajjabe شھیدبابڪ‌نوࢪ؎هِـࢪیس🌻↻
『●•❤️🌹•●』 • • 🧔🏻 محسن حُجَجۍ در ۲۱ تیر ۱۳۷۰ در نجف آباد اصفہان متوݪد شد🌱 ایشان از نیࢪوهاۍ ایࢪانۍ موسوم بہ مدافع حࢪم بود ڪہ دࢪ مࢪداد ۱۳۹۶ دࢪ عملیاتے دࢪ گذࢪگاه مࢪزے الوݪید توسط نیࢪوهاۍ داعش بہ اساࢪت دࢪ آمد و پس از دو ࢪوز بہ دست آنان سࢪ از بدنش جدا شد و بہ قتݪ ࢪسید💔 داعش چندۍ پس از انتشاࢪ فیلمے ڪہ ادعاے بہ اساࢪت دࢪ اوࢪدن محسن حججی ࢪا داشت ، اعݪام ڪࢪد ڪہ وۍ ࢪا ڪشتہ اند💔😢 او دهمین " لشڪࢪ زࢪهی ۸ نجف اشࢪف" بود ڪہ طۍ جنگ دࢪ خاڪ سوࢪیہ ڪشتہ شد .😞 او پیش از اساࢪت از ناحیہ‌ے پہݪو زخمۍ شده بود و طۍ دو ࢪوز اساࢪت توسط نیࢪوهای داعش دࢪ مناطق تحت ڪنتࢪݪ آن ها چࢪخانده شد . دࢪ جࢪیان توافق جࢪود ڪہ بیت نیࢪوهاۍ حزب الله لبنان و داعش انجام شد ، دࢪ ازاء تحویݪ پیڪࢪ پاڪ محسن حججی ، دو ڪشتہ مقاومت ݪبنان و اسیࢪان آن ها ، ۳۰۵ تن از نیࢪوهاۍ داعش بہ همراه خانواده هایشان بہ شࢪق سوࢪیہ منتقݪ شدند🌱 دࢪ استان اصفہان حسینیه اۍ وجود داࢪد ڪہ ۴۰ شب ࢪوضہ بࢪگزاࢪ مۍ‌ڪࢪد، شہید حججۍ بہ مدت دوساݪ جزو خادمان این حسینیہ بود .🌸 او از نجف آباد حدود ۵۰ ڪیلومتࢪ را طۍ مۍڪࢪد تا بہ اینجا بیاید ، وقتۍ بࢪاۍ پذیࢪش آمد دو نڪتہ گفت : «یڪۍ اینڪہ من ࢪا پشت قضایا بگذاࢪید ڪہ جلوے چشم نباشم و دوم هࢪ چہ ڪاࢪ سخت دࢪ این حسینیہ هست ࢪا بہ من بگویید انجام بدهم».😍 بعضی شب ها آنقدࢪ خستہ مۍ شود ڪہ وقتۍ عذࢪ خواهۍ مۍ ڪردیم مۍگفت ... بࢪاۍ حسین باید فقط سࢪ داد ...❤️ ‌‌‌‌‌‌ • • @dookhtaranehmohajjabe
🎞 رفیق‌شہید: «من‌یک‌ماشین‌ریش‌تراش‌داشتم‌که‌سر‌و‌صورت رزمنده‌ها‌را‌اصلاح‌میکردیم‌این‌ماشین‌ریش‌تراش بعضی‌وقتها‌موقع‌اصلاح‌گاز‌میگرفت‌وداد‌رزمنده درمی‌آمد‌وقتی‌اینطور‌میشد ، شهید‌بابک‌کلی‌می‌خندید😂» 💛 ❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••❀ @dookhtaranehmohajjabe ❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••❀
🎞 رفیق‌شہید: «من‌یک‌ماشین‌ریش‌تراش‌داشتم‌که‌سر‌و‌صورت رزمنده‌ها‌را‌اصلاح‌میکردیم‌این‌ماشین‌ریش‌تراش بعضی‌وقتها‌موقع‌اصلاح‌گاز‌میگرفت‌وداد‌رزمنده درمی‌آمد‌وقتی‌اینطور‌میشد ، شهید‌بابک‌کلی‌می‌خندید😂» 💛 ❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••❀ @dookhtaranehmohajjabe ❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••❀
شهید محمد رضا دهقان امیری♥️ شیرکاکائو و کیک بیت رهبری اشک مدافع حرم را در آورد♥️ یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند. من اصرار داشتم که محمدرضا برود. بعد از مشورت، او انتخاب شد. خواهرش میخواست که او را بفرستم اما نمیشد. تا فهمید که رضایت دادیم برود، سر از پا نمیشناخت. دوم دبیرستان بود. اولین بارش بود که تنها میرفت. وقتی از بیت برگشت، چشمها و صورتش قرمز شده بودند. از روحیاتی که در او میشناختم، مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده و از دیدن چهره رهبر منقلب شده است. هر چه اصرار کردیم از فضای آنجا بگوید و دلیل گریههایش چیست، اما یک کلام هم حرف نزد. پافشاری ما را که دید با حالت شوخی گفت: شیر کاکائو و کیکش خیلی خوشمزه بود.!😋🥛🍩
📜 🌸🌵یکی از هم‌سنگرهایش در سوریه می‌گفت: من بستنِ کمربند ایمنی را در سوریه از محمودرضا یاد گرفتم تا می‌نشست پشتِ فرمان کمربندش را می‌بست 💫یکبار به او گفتم:👇🏻 اینجا دیگر چرا می‌بندی..؟! اینجا که پلیس نیست گفت: 🌻🍂 ..؟!🍂🌻
‹👑🍁› ‌ •° همرزم‌شهید: بابڪ♥خیلی‌مؤدب‌بود‌ همہ‌توی‌منطقہ‌میدونن‌وقتی‌اومد‌پیش‌ما‌ بهش‌گفتم‌بابڪ‌♥️چرا‌لباسات‌خاکی‌نیست آخه‌مگہ‌داری‌میری‌مهمونی! تومنطقہ‌واقعاشرمنده‌شدم‌ •° 👑🍁¦⇢ داداش بابک
🎞 رفیق‌شہـید : رفتہ‌بودیم‌راهیان‌نور🥺 موقع‌ای‌کہ‌رسیدیم‌خوزستان، بابڪ‌هرگز‌باکفش‌راه‌نمیرفت🚶🏻‍♂❌ پیاده‌تویہ‌اون‌گرما🌤 میگفت :وجب‌بہ‌وجب‌این‌خاڪ‌ رو‌شهیدان‌قدم‌زدن ..👣 زندگےکردندراه‌رفتند ... 🌱 خون‌شهیدانمون‌دراین‌سرزمین‌ریختہ‌شده🩸 وماحق‌نداریم‌بدون‌وضووباکفش‌دراین سرزمین‌گام‌برداریم ."🖐🏻 هرگز‌بابڪ‌دراین‌سرزمین‌بدون‌وضو‌راه‌ نرفت‌وباکفش‌راه‌نرفت ...🦋 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 رفیق‌شہید: بابک رابطه با نامحرم رو بسیار بسیار رعایت میکرد همیشه حواسش بود که خدایی نکرده دراین بابت گناه نکنه، شهید یک خداشناس به تمام معنا بود من باهاش داخل آموزشات آشنا شدم چیزی که منو به سمتش کشوند خدادوست بودنش بود اینکه و خیلی مرد بود و چیزی داشت که خیلیا نداشتن مردونگیش واقعی بود. همیشه وقتی دورهم بودیم و حرف از شهادت میشد خیلی میگفت دعام کنید شهید شم همیشه تو حرفاش حرف از شهادت بود. دور اول که برای اعزام آموزش میدیدیم قسمت نشد بره و یادمه یه بار اینقدر گریه کرد برای اینکه که نتونست اعزام بشه. همش میگفت من لیاقت نداشتم برم چرا نشد... خیلی ناراحت بود. همیشه هوای دوستاشو توجمع داشت که یوقت کسی باهاش شوخی بد نکنه، تو مشکلات خیلی مردونه کنارت وایمیستاد و اولین کسی بود که برای کمک آستین بالا میزد. ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 رفیق‌شہید: بابک رابطه با نامحرم رو بسیار بسیار رعایت میکرد همیشه حواسش بود که خدایی نکرده دراین بابت گناه نکنه، شهید یک خداشناس به تمام معنا بود من باهاش داخل آموزشات آشنا شدم چیزی که منو به سمتش کشوند خدادوست بودنش بود اینکه و خیلی مرد بود و چیزی داشت که خیلیا نداشتن مردونگیش واقعی بود. همیشه وقتی دورهم بودیم و حرف از شهادت میشد خیلی میگفت دعام کنید شهید شم همیشه تو حرفاش حرف از شهادت بود. دور اول که برای اعزام آموزش میدیدیم قسمت نشد بره و یادمه یه بار اینقدر گریه کرد برای اینکه که نتونست اعزام بشه. همش میگفت من لیاقت نداشتم برم چرا نشد... خیلی ناراحت بود. همیشه هوای دوستاشو توجمع داشت که یوقت کسی باهاش شوخی بد نکنه، تو مشکلات خیلی مردونه کنارت وایمیستاد و اولین کسی بود که برای کمک آستین بالا میزد. ♥️
دوست‌شهید: کلاس‌هاے بسیــــج‌، باهم‌بودیم‌ وطولانے بود یه‌روزبحث‌تحلیل‌ وتفسیرطول‌کشیدخوردیم‌ به‌اذان‌ مغرب‌📿. گفتن‌پنج‌دقیقه‌صبرکنیدکلاس‌ تموم‌شه‌🕐ماهم‌قبول‌کردیم‌. بعدازدودقیقه‌صداے اذان‌بلندشد واستادمشغول‌ صحبت‌بود که‌یک‌دفعه‌بابک‌🧔🏻باصداے بلندگفت‌: آقای‌فلانے،دارن‌اذان‌میگن‌. بذارید‌براے بعدنمازهمه‌برگشتیم‌یه‌ نگاش‌کردیم‌👀 ویه‌نگاه‌به‌استاد بعدش‌بابک‌گفت‌:خب‌چیه‌ اذانه‌ نمیاید!🤔باشه‌خودم‌میرم‌.بلندشدوخیلی‌راحت‌ وشیک‌دروبازکردورفت‌برای‌وضو!🙂 استادم‌بنده‌خدادیداینجوریه‌گف‌باشه‌ بریم‌نماز.😃 ‹♥️🖇›
🎞 🌿❤️ : 🌿بابک رابطه با نامحرم رو بسیار بسیار رعایت میکرد ⚡️همیشه حواسش بود که خدایی نکرده دراین بابت گناه نکنه، شهید یک خداشناس به تمام معنا بود من باهاش داخل آموزشات آشنا شدم چیزی که منو به سمتش کشوند خدادوست بودنش بود🙏🌟 اینکه و خیلی مرد بود و چیزی داشت که خیلیا نداشتن مردونگیش واقعی بود.😇☺️ همیشه وقتی دورهم بودیم و حرف از میشد خیلی میگفت دعام کنید شهید شم همیشه تو حرفاش حرف از شهادت بود. 🤗✨ دور اول که برای اعزام آموزش میدیدیم قسمت نشد بره و یادمه یه بار اینقدر گریه کرد برای اینکه که نتونست اعزام بشه. همش میگفت من لیاقت نداشتم برم چرا نشد😔... خیلی ناراحت بود. همیشه هوای دوستاشو توجمع داشت که یوقت کسی باهاش شوخی بد نکنه، تو مشکلات خیلی مردونه کنارت وایمیستاد و اولین کسی بود که برای کمک آستین بالا میزد.»🌱 ❀✦•┈┈❁❀❁┈┈•✦❀ 🕊 💐
مادر شهید: عروسی دوستش بود. رفته بود توی مزار عکس گرفته بود📸. اومد عکسش رو به من نشون داد. بهش گفتم🗣 دوست عروسی کرده 🤵🏻چرا رفتی توی مزار عکس گرفتی🤨؟ جواب داد: ادم وقتی می‌خواد عروسی کنه باید به فکر مردن😵 هم باشه ...🙂
🎞 |هم‌دانشگاهی‌شهید| دخترے‌میگفت: من‌همکلاسی‌بابک‌بودم. خیلیییی‌تو‌نخش‌بودیم‌هممون... اما‌انقد‌باوقاࢪبودکه‌همه‌دخترا‌میگفتند: " این‌نوری‌انقد‌سروسنگینه‌حتما‌خودش‌ دوس‌دختر‌داره‌و‌عاشقشه !" 😏 بعد‌من‌گفتم:میرم‌ازش‌میپرسم‌تاتکلیفمون‌ ࢪوشن‌بشه... رفتم‌ࢪو‌دࢪࢪو‌پرسیدم‌گفتم : " بابک‌نوری‌شمایی‌دیگ ؟! " بابک‌گفت‌:"بفرمایید ." گفتم:"‌چراانقد‌خودتو‌میگیری ؟!😕 چرا‌محل‌نمیدی‌به‌دخترا؟! " بابک‌یہ‌نگاه‌پر‌از‌تعجب‌و‌شرمگین‌بهم‌کرد و‌سریع‌ࢪفت‌و‌واینستاد‌اصلا!🚶🏻‍♂ بعدها‌ک‌شهیدشد ، همون‌دختراو‌من‌فهمیدیم‌بابک‌عاشق‌کی‌بوده‌ که‌‌بہ‌دخترا‌و‌من‌محل‌نمیداد... 🥺💔| 💛