eitaa logo
دختران محجبه
942 دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
464 فایل
به کانال دختران محجبه خوش آمدید! لینک کانال شرایط دختران محجبه⇩ @conditionsdookhtaranehmohajjabe مدیران⇩ @Gomnam09 @e_m_t_r لینک پی‌ام ناشناس⇩ https://harfeto.timefriend.net/16921960135487 حرف‌هاتون⇩ @Unknown12
مشاهده در ایتا
دانلود
•••❀••• 🌹 "آموزش نارنجک" شلمچه بودیم.🌴 شیخ مهدی می خواست آموزش پرتاب نارنجک بده. گفت:بچه ها خوب نگاه کنین تا خوب یاد بگیرید.😎 خوب یاد بگیرید تا یه وقت خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید!🙄 من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم. اول دستتون رو میذارید اینجا،بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت:حالا اگه ضامن رو رها کنم در عرض چند ثانیه منفجر میشه.💥 داشت حرف میزد و از خودش و نارنجک پرانیش تعریف می کرد، که فرمانده از دور داد زد:آهای شیخ مهدی چکار می کنی؟! شیخ مهدی یه دفه ترسید و نارنجک پرت کرد!😬 نارنجک رفت افتاد رو سر خاکریز،بچه ها صاف ایستاده بودن!و هاج و واج نارنجک نگاه می کردند.که حاجی داد زد:بخواب رو زمین برادر،بخواب!انگار همه رو برق بگیره.هیچکس از جاش تکون نخورد، چند ثانیه گذشت.همه زل زده بودن به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اونور خاکریز. 😨 شیخ مهدی رو کرد به بچه ها و گفت:هان!😑 یاد گرفتین؟!😁دیدید چه راحت بود؟!😎 فرمانده خواست داد بزنه سرش،که یکدفعه صدایی از پشت خاکریز میومد که میگفت: الله اکبر، الموت الصدام!😳 بچه ها رفتن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟!دیدن یه عراقی زخمی شده به خودش میپیچه.😉😂 شیخ مهدی عراقی رو که دید داد زد: حالا بگین شیخ مهدی کاربلد نیست!😐😂 ببینید چیکار کردم!😂 -•-•-•-•-•-•-•-•-•-• 🌱😂😂 @dookhtaranehmohajjabe
··|🗣😂|·· ✌️🏿 😁 یہ روز فرمانده گردانمون بہ بهانه دادن پتو همہ بچہ‌ها را جمع كرد و با صدای بلند گفت:«كی خستہ است؟»☺🤨 گفتیم:«دشمن.»😌 صدا زد:«كی ناراضیه؟»🧐💣 بلند گفتیم:«دشمن»😎 دوباره با صدای بلند صدا زد:«كی سردشہ؟»😜 ما هم با صدای بلندتر گفتیم:«دشمن»👊🏻 بعدش فرماندمون گفت:«خوب دمتون گرم✋🏾، حالا كہ سردتون نیست مےخواستم بگم كہ پتو به گردان ما نرسیده!»🤣😂😂
☺️😁😆😅😴🤣 🤣 یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...😍 برای خودش یه قبری ڪنده بود. 😍 شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.😊 ما هم اهل شوخے بودیم یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😝 گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂 با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاڪریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند.😍 دیگه عجیب رفته بود تو حال! 😉 ما به یڪے از دوستامون ڪه تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، 😂 بگو: اقراء یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😂 رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباڪرم بخون😂😂😂 @dookhtaranehmohajjabe
🌛خيلی از شبها آدم تو منطقه خوابش نمی برد 😴😬 وقتی هم خودمون خوابمون نمی برد، دلمون نمی اومد ديگران بخوابن 😈🙄 یه شب یکــی از بچه ها سر درد عجيبی داشت و خوابيده بود.🤕 تو همين اوضاع یکی از بچه ها رفت بالا سرش و گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😱 🧐 رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟ چی شده؟؟ 😰 🤢 🌱 گفت: هيچی...🤫 🍉 محمد می خواست بيدارت کنه🤪 ❌ من نذاشتم!😐😂 😂
😂 شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل📖 چراغارو خاموش کردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت😭 یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما عطر بزن ...ثواب داره😍 - اخه الان وقتشه؟ بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا😉 بزن به صورتت کلی هم ثواب داره بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود😆 تو عطر جوهر ریخته بود...😂 بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند.🤪 ‌
‹💜☂› •• ‌‌‌‌ ‌‌‌‌بَعدازعملیـٰآٺ‌بود؛حـٰآج‌صـٰادق‌آهنگران‌‌آمدھ‌بود پیش‌رزمندگـٰآن‌برا؎مراسم‌دعـٰآ‌ونوحہ‌خوانۍ؛ برنــٰآمہ‌ڪہ‌تمـٰآم‌شدمثل‌همیشہ‌بچہ‌هـٰآ‌هجوم‌بردندڪہ‌اوراببوسند‌وحرفۍ‌بااوبزنند. حـٰـآج‌صـٰآدق‌ڪہ‌ظـٰآهراًعجلہ‌دآشٺ‌ومۍ‌خواسٺ‌جـٰآ؎دیگر‌؎برود؛حیلہ‌ا؎زدوگفت:صبرڪنید! صبرڪنید!من‌یڪ‌‌ذڪررافرآموش‌ڪردم‌بگویم‌ همہ‌روبہ‌قبلہ‌بنشینند،سربہ‌خـٰآڪ‌بگذاریدواین‌دعـٰآراپنج‌مرٺبہ‌بـٰآاخلآص‌بخوانید. همین‌ڪـٰآررآڪردیم.پنج‌بـٰآرشد‌دھ‌بـٰآر،پـٰآنزدھ‌بـٰآر،خبر؎نشدڪہ‌نشد. یڪۍیڪۍ‌سرازسجدھ‌برداشٺیم‌، دیدیم‌مرݟ‌ازقفس‌پریدھ😂🖐🏻! ‌ •• 💜⃟ ☂¦⇢ •• ♡         ♡ https://eitaa.com/dookhtaranehmohajjabe
رفتم اسم بنویسم برای اعزام به جبهه گفتند سنّت کمه یه کم فکر کردم یه راهی به ذهنم رسید...  رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم « ه » سعیده رو با دقت پاک کردم شد سعید این بار ایراد نگرفتند و اعزامم کردند هیچ کس هم نفهمید از آن روز به بعد دو تا سعید توی خونه داشتیم.. 🤣🤣
🤣 شب جمعہ بود.بچه ها جمع شده بودند تو براے دعاے ک‍ـمیل. چرآغآ رو خاموش کردند.مجلس حآل و هَواے خآصے گرفتہ بود...! هࢪکس زیࢪ لب زمزمہ میکرد و اشک میریخت. یہ دفعہ اومد گفت: "اخوے بفࢪما عطࢪ بزن.ثواب داࢪه"😅 "بزن اخوے بو بد میدے امام زماݩ نمیاد تو مجلسمونـآ.بزن بہ صوࢪتت کلی هم ثواب داره." بعد دعا کہ چراغـآ رو روشن کردند.صورت همہ سیاه بود😕🤣 تو عطࢪ جوهࢪ ریخته بود😕 بچه ها هم یه جشن پتوی حسابی براش گرفتن🤣🤣 🌿