#بدون_تعارف🖐🏻‼️
یہجورۍباغروربهبۍحجابانگاهمیڪنہ،
انگاربلیطوۍآۍپۍبہبهشتداره😏!
چہخبره..؟!
بهکجاچنینشتابان..؟!
.
واقعا چرا ما فقط جمعه ها به یاد امام زمانیم ؟😔💔
برای ظهور آقا دعا کنیم... 🤲
منتظرش باشیم.... ✋😔
الان کسی که به فکرش نیست تو به یادش باش! 🚶♂💔
#استوری
#پیشنهاد_صددرصد_دانلود👌
⌈-🍁🧡-⌋
-
#تباهیات
درروزگارےزنـدگےميكنيمڪﮧ :
✖️ هرزگے“مـُـــــد”اســت !😒
✖️ بـےآبرویـے“ڪلاس”اســـت !😓
✖️ مسـتےودود“تَفـریـح”اســـت !🤕
✖️ رابطـھبانامحــرم“روشـنفڪری”اســت !😭
✖️ گـرگبودنرمـز“مُوفقیـت”اســـت !💔
✖️ بـےفرهنگـے“فرهنـگ”اســت !😔
پشتبهارزشهاواعتقاداتکردننشانـھ“رشـدونبوغ” اســت!🥺
#خجالتنکشیمیهوقت:/
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_5
#محمد
یهو رسول بدون در زدن اومد تو. محکم کوبید رو میز. با خوشحالی گفت: آقا شناسایی شد.
خیلی ترسیده بودم. شُکه شده بودم. قلبم داشت تند تند می زد.
+ چته رسول؟ چرا اینجوری می کنی؟ داشتم سکته می کردم.
- اِ. آقا شرمنده ترسوندَمِتون.
+ صد دفعه بهت گفتم، وقتی ذوق زده میشی، خودتو کنترل کن. یا در بزن بیا تو، یا آروم درو باز کن.
از چهرش معلوم بود به زور جلو خودشو گرفته که نخنده.
با لبخند گفت: چشم آقا. دیگه تکرار نمی کنم.
- امیدوارم. گفتی کی شناسایی شده؟
+ همون عکسی که بهم دادین.
- خب خدا رو شکر.
+ آقا بیاین بریم پایِ سیستم. مشخصاتشو بگم.
با هم رفتیم پائین. رسول نشست پشت سیستم. اطلاعات و عکس همون مرد رو آورد رو سیستم.
- الکساندر محسنیان. متولد ۲۲ ژوئیه ۱۹۸۶ (۳۱ تیر ۱۳۶۴) ۳۶ ساله در ایتالیا. مادرش ایتالیایی و پدرش ایرانیه. یه خواهر کوچکتر به اسم آنیل داره. وقتی دو سال داشته، مهاجرت می کنن ایران. اما وقتی ۳ سالش میشه، به دلیل جنگ ایران و عراق، بر می گردن ایتالیا. در سن ۱۸ سالگی، واسه ادامه تحصیل میره انگلستان و در یکی از بهترین دانشگاه هایِ انگلستان در رشته ی مهندسی هوا فضا قبول میشه. تو کارای کامپیوتری مهارت فوق العاده ای داره.
مکث کرد. بعد از چند ثانیه، همون طور که به مانیتور خیره شده بود گفت: آقا نخبه ایه واسه خودش.
خندیدم. زدم رو شونش و گفتم: به پایِ استاد رسولِ ما که نمی رسه.
- آقا الان تیکه انداختین؟
+ نه. کاملا جدی گفتم. به نظرم هیچ کس تو کارایِ کامپیوتری به گرد پایِ تو هم نمی رسه.
خندید و ذوق زده نگام کرد.
- مخلصیم آقا.
ادامه داد.
- دو سال بعد، در سن ۲۰ سالگی، با دعوت یکی از کارمند هایِ MI6 وارد سازمان میشه و اونجا مشغول به کار میشه. تا الان که به عنوان یه عکاس، وارد ایران شده.
+ بله دیگه. چی از این بهتر؟ دیدن نخبه ست و به دردشون می خوره، جذبش کردن.
نفس عمیقی کشیدم.
+ دستت درد نکنه رسول جان. خسته نباشی.
- ممنون آقا.
+ اطلاعاتشو بفرست رو سیستم من. به بچه ها هم بگو بیان اتاقم. خودتم بیا.
- چشم.
+ چشمت بی بلا.
رفتم اتاقم. بعد از چند دقیقه، بچه ها یکی یکی اومدن و همه ی چیزایی که رسول درباره ی الکساندر فهمیده بود رو بهشون گفتم.
با رسول رفتم کنارِ سیستمش.
+ رسول چک کن ببین شماره ای به اسمش هست.
- چشم آقا.
بعد از چند دقیقه گفت: آقا دو تا خط به اسمشه.
+ خیلی خوب. حالا چک کن ببین تو اینستاگرام و واتساپ و اینجور پیام رسان ها، با کیا در ارتباطه و چه فعالیت هایی داره. هر اطلاعاتی که تونستی به دست بیار. خیلی مهمه رسول.
- چشم آقا. سعیمو می کنم.
#رسول
آقا محمد گفت فعالیت هایِ الکساندر رو تو پیام رسان هایِ مختلف چک کنم.
+ چشم آقا. سعیمو می کنم.
- سعی می کنی؟
یا خدا... ای وایِ من... حواسم نبود... تازه فهمیدم چه گافی دادم. لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود. خب آقا محمد، برادرِ من، یه بار منو ضایع نکن، شاید خوشت اومد.
هول شده بودم.
+ یعنی...... چیزه........ منظورم اینه که..... خیالتون راحت... حتما انجامش میدم.
- اگه خواستی از بچه هایِ سایبری هم کمک بگیر. خبرشو بهم بده.
- چشم آقا.
+ خسته نباشی.
- مخلصیم.
آقا محمد رفت تو اتاقش و منم مشغول کارم شدم و به خودم قول دادم همه سعیمو بکنم که دیگه گاف ندم...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅
پ.ن1: محمد داشت سکته می کرد.😳😱😐💔🤦🏻♀😂
پ.ن2: این همه میگین محمد رسول رو ضایع می کنه. بفرما. الان که بهش گفت هیچ کس تو کارایِ کامپیوتری، به گرد پات هم نمی رسه.😌😎✌️🏻
پ.ن3: و رسول باز هم گاف می دهد و توسط محمد ضایع می شود.😐💔🤦🏻♀😂
لینک کانال👇🏻
@dookhtaranehmohajjabe
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_6
#محمد
رفتم تو اتاقم. سرمو گذاشتم رو میز و چشمامو بستم تا یکم استراحت کنم که یهو صدایِ ایول رسولو شنیدم.
مثلِ برق از جام پریدم. صد دفعه بهش گفتم انقدر بلند نگه ایول. کو گوشِ شنوا؟ آخرش من از دستِ رسول، یا خودمو می کشم، یا دیوونه میشم و سر به کوه و بیابون می زارم.
از اتاق بیرون اومدم و رفتم کنارِ میزِ رسول.
+ چه خبرته رسول؟ باز که سایتو گذاشتی رو سرت.
برگشت سمتم. هول شد. سریع از جاش بلند شد.
- اِ... ببخشید آقا... خیلی ذوق کردم... معذرت می خوام.
+ مثلِ اینکه دلت توبیخ می خواد. نه؟
- ببخشید آقا. واقعا سختمه نگم ایول. اما سیعمو می کنم که از این به بعد آروم تر بگم ایول.
+ رسول...
- جانم آقا...
+ من آخرش از دستِ تو سکته می کنم.
- اِ. آقا. این چه حرفیه؟ خدا نکنه.
هر دو خندیدیم.
+ خب حالا چی شده که انقدر ذوق کردی؟
- آقا بالاخره بعد از یک ساعت تونستم با کمک علی سایبری گوشیشو حک کنم و وارد برنامه هاش بشم.
+ آفرین. خسته نباشین.
- مخلصیم آقا.
+ و نتیجه؟
- آقا یک اکانت تو اینستاگرام داره. کلا زیاد با کسی در ارتباط نیست. نه تو اینستا، نه واتساپ و نه هیچ پیام رسان دیگه ای. آقا من دنبال کننده هایِ اینستاشو چک کردم. یه نفر هست که خیلی مشکوکه.
+ چطور؟
- آخه چتایی که با هم می کنن، خیلی عجیب غریبه. انگار رمزی حرف می زنن.
+ خب اون یه نفر کیه؟
رسول یه عکس نشونم داد.
- آقا این پروفایلِ اینستاشه.
+ خب اینکه یه نیم رخه. تازه اصلا معلوم نیست این نیم رخه خودش باشه. احتمالش هست که فیک باشه.
- بله آقا. متاسفانه عکسِ کاملی ازش نیست. واسه همینم سیستم نمی تونه شناساییش کنه.
+ هر طور شده باید بفهمیم کیه و چه ارتباطی بینِ این آقا و الکساندر هست.
داوود صدام زد.
- آقا محمد.
رفتم کنارش.
+ چی شده؟
- سوژه (الکساندر) از خونش بیرون اومد، سوار ماشین شد و رفت.
+ سعید و فرشید دارن تعقیبش می کنن. رسول هم از بالا دارَتِش.
بعد از ۱۵ دقیقه، تاکسی جلویِ یه رستوران ایستاد و الکساندر پیاده شد و رفت تو رستوران. سعید هم رفت دنبالش.
۵ دقیقه بعد، یه پسر و یه دختر وارد رستوران شدن. قیافه ی پسره خیلی آشنا بود.
سعید باهام تماس گرفت.
- آقا محمد یه دختر و پسر اومدن تو رستوران و کنارِ سوژه نشستن.
+ سعید می تونی چهرشونو ببینی؟
- بله آقا.
+ یه عکس ازشون بگیر که چهره ی هر دوتاشون مشخص باشه. فقط حواست باشه نفهمن.
- چشم.
بعد از چند دقیقه، سعید چند تا عکس برام فرستاد.
الکساندر و همون دختر و پسر که سرِ یه میز نشسته بودن و مشغول صحبت بودن. تو یکی از عکسا، دختره داشت چند تا کاغذ به الکساندر می داد.
خوب که دقت کردم، پسرَ رو شناختم...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم:م. اسکینی
کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅
پ.ن1: باز این رسول گاف داد.😐🤦🏻♀😂
پ.ن2: وای خدا... بیچاره محمد.🤦🏻♀💔😢😂
پ.ن3: پسرِ کیه؟🧐🤔
پ.ن4: تو ناشناس، حدسا و نظراتِتونو بگین. هشتگ مخصوص هم یادتون نره که بشناسمتون.😉😊✨
لینک کانال👇🏻
@dookhtaranehmohajjabe