فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بع عشق مولا علی"علیه السلام"امیرالمومنین 😍😍😍❤️❤️
🌿♥️🌿
♥️🌿
🌿
#سه_دقیقه_در_قیامت ‼️
#پارت_21📚
#بیت_المال
ــــــــــــــــ
از ابتداي جواني و از زماني كه خودم را شناختم، به حق الناس و
بيت المال بسيار اهميت ميدادم.
پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيت المال باش. مبادا
خودت را گرفتار كني. از طرفي من پاي منبرها و مسجد بزرگ شدم
و مرتب اين مطالب را ميشنيدم.
لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعي ميكردم در ساعاتي
كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصي مشغول نشوم. اگر
در طي روز كار شخصي داشتم و يا تماس تلفني شخصي داشتم،
به همان ميزان و كمي بيشتر، اضافهكاري بدون حقوق انجام ميدادم
كه مشكلي ايجاد نشود. با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حالا
باشد خيلي بهتر است. از طرفي در محل كار نيز تلاش ميكردم كه
كارهاي مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم.
اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت:
خدا را شكر كن كه بيت المال برگردن نداري وگرنه بايد رضايت
تمام مردم ايران را كسب ميكردي!
اتفاقاً در همانجا كساني را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند.
گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيت المال. اين را هم بار ديگر اشاره بعد زمان و مكان در آنجا وجود نداشت.
يعني به راحتي ميتوانستم كساني را كه قبل از من فوت كرده اند
ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را ميديدم،
لازم به صحبت نبود، به راحتي ميفهميدم كه چه مشكلي دارد. يكباره
و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد.
من چقدر افرادي را ديدم كه با اختلاس و دزدي از بيت المال به
آن طرف آمده بودند و حالا بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آنها
كه بعدها به دنيا ميآيند، حلالیت ميطلبيدند!
اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من
نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكي از سربازان، در
زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و
گذاشت روي طاقچه و گفت: اينها اينجا بماندتا سربازهايي كه بعداً
ميآيند، در ساعات بيكاري استفاده كنند.
كتابهاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه
شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده ميكردند.
بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم. همراه با
وسايل شخصي كه ميبردم، كتابها را هم بردم.
يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين
كتابها استفاده نميشود.
شرايط مكان جديد با واحد قبلي فرق داشت و سربازها و پرسنل،
كمتر اوقات بيكاري داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلي منتقل
كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده ميشود.
جوان پشت ميز اشارهاي به اين ماجراي كتابها كرد و گفت: اين
كتابها جزو بيت المال و براي آن مكان بود، شما بدون اجازه، آنها
را به مكان ديگري بردي، اگر آنها را نگه ميداشتي و به مكان اول
نميآوردي، بايد از تمام پرسنل و سربازاني كه در آينده هم به واحد
شما مي آمدند، حلالیت ميطلبيدي!
@dookhtaranehmohajjabe
🌿♥️🌿
♥️🌿
🌿
#سه_دقیقه_در_قیامت ‼️
#پارت_22 📚
ـــــــــــــــ
واقعاً ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشتم. من از كتابها
استفاده شخصي نكردم. به منزل نبرده بودم، بلكه به واحد ديگري بردم
كه بيشتر استفاده شود، خدا به داد كساني برسد كه بيت المال را ملك
شخصي خود كرده اند!!!
در همان زمان، يكي از دوستان همكارم را ديدم. ايشان از بچه هاي
بااخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود.
او مبلغي را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخي
از اقلام را براي واحد خودشان خريداري كند. اما اين مبلغ را به جاي
ُ قرار دادن در كمد اداره، در جيب خودش گذاشت!
او روز بعد، در اثر سانحه رانندگي درگذشت. حالا وقتي مرا در
آن وادي ديد، به سراغم آمد و گفت: «خانواده فكر كردند كه اين
پول براي من است و آن را هزينه كرده اند. تو رو خدا برو و به آنها
بگو اين پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اينجا گرفتارم. تو رو خدا
براي من كاري بكن.»
تازه فهميدم كه چرا برخي بزرگان اينقدر در مورد بيت المال
حساس هستند. راست ميگويند كه مرگ خبر نميكند.
من بعدها پيغام اين بنده خدا را به خانواده اش رساندم. ولي نتوانستم بگويم كه
چطور او را ديدم. الحمدلله مشکل ايشان حل شد.
در سيره پيامبر گرامي اسلام نقل است: روز حرکت از سرزمين خيبر، ناگهان به
يكي از ياران پيامبر تيري اصابت کرد و همان دم شهيد شد. يارانش همگي گفتند:
بهشت بر او گوارا باد.
خبر به پيامبر گرامي اسلام رسيد. ايشان فرمودند: من با شما هم عقيده نيستم،
زيرا عبايي که بر تن او بود از بيت المال بود و او آن را بي اجازه برده و روز
قيامت به صورت آتش او را احاطه خواهد کرد. در اين لحظه يکي از ياران
پيامبر گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشته ام. حضرت فرمود: آن را
برگردان و گرنه روز قيامت به صورت آتش در پاي تو قرار ميگيرد.
@dookhtaranehmohajjabe
🌿♥️🌿
♥️🌿
🌿
#سه_دقیقه_در_قیامت ‼️
#پارت_23📚
#صدقه
ــــــــــــــــ
در ميان روزهايي كه بررسي اعمال آنها انجام شد، يكي از روزها براي من خاطره ساز شد. چون در آن وضعيت، ما به باطن اعمال آگاه ميشديم.
يعني ماهيت اتفاقات و علت برخي وقايع را ميفهميديم. چيزي كه امروزه به اسم شانس بيان مي ً شود، اصلا آنجا مورد تأييد نبود، بلكه تمام اتفاقات زندگي به واسطة برخي علتها رخ ميداد.
روزي در دوران جواني با اعضاي سپاه به اردوي آموزشي رفتيم.
كلاسهاي روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسيد، نميدانيد كه چقدر بچه هاي هم دوره را اذيت كردم. بيشتر نيروها خسته بودند و داخل چادرها خوابيده بودند، من و يكي از رفقا ميرفتيم و با اذيت كردن، آنها را از خواب بيدار ميكرديم!
براي همين يك چادر كوچك، به من و رفيقم دادند و ما را از بقيه جدا كردند.
شب دوم اردو بود كه باز هم بقيه را اذيت كرديم و سريع برگشتيم
چادر خودمان كه بخوابيم. البته بگذريم از اينكه هرچه ثواب و اعمال
خير داشتم، به خاطر اين كارها از دست دادم!
وقتي در اواخر شب به چادر خودمان برگشتيم، ديدم يك نفر سر جاي من خوابيده!
من يك بالشت مخصوص براي خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، براي خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم.
چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسي جاي من خوابيده،
فكر كردم يكي از بچه ها ميخواهد من را اذيت كند، لذا همينطور كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم!
يكباره ديدم حاج آقا... كه امام جماعت اردوگاه بود از جا پريد و قلبش را گرفته و داد ميزد: كي بود؟ چي شد؟
وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون. بعدها فهميدم كه حاج آقا جاي خواب نداشته و بچه ها براي اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا گفتند كه اين جاي حاضر و آماده براي شماست!
اما لگد خيلي بدي زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و يك دستش به پشتش!حاج آقا آمد از چادر بيرون و باعصبانيت گفت: الهي پات بشكنه،
مگه من چيكار كردم كه اينجوري لگد زدي؟
جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسي ديگه
ً شما را اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن است ضربه شديد شود.
خلاصه اون شب خيلي معذرت خواهي كردم. بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين ميخوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو برميدارم.
چراغ برداشتم و رفتم توي چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم
يك عقرب به بزرگي كف دست زير بالش من قرار دارد!
حاج آقا هم داخل شد و هر طوري بود عقرب رو كشتيم. حاجي
نگاهي به من كرد و گفت: جان مرا نجات دادي، اما بد لگدي زدي، هنوز درد دارم. من هم رفتم داخل ماشين خوابيدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتيم.
روز بعد، من در حين تمرين در باشگاه ورزشهاي رزمي، پايم
شكست. اما نكته جالب توجه اين بود كه ماجراي آن روز در نامه عمل من، كامل و با شرح جزئيات نوشته شده بود.
جوان پشت ميز به من گفت: آن عقرب مأمور بود كه تو را بكشد،
اما صدقه اي كه آن روز دادي، مرگ تو را به عقب انداخت!همان لحظه فيلم مربوط به آن صدقه را ديدم. يام افتاد عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلانی كه همسايه ماست، خيلي
مشكل مالي دارد. هيچي براي خوردن ندارند. اجازه دارم از پولهايي
كه كنار گذاشتي مبلغي به آنها بدهم؟ گفتم: آخه اين پولها براي خريد موتور است. اما عيب نداره. هر چقدر ميخواهي به آنها بده.
جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحاني كه
لگد خورد؛ ايشان در آن روز كاري كرده بود كه بايد اين ضربه را
ميخورد. ولي به نفرين ايشان، پاي تو هم شكست.
بعد به اهميت صدقه دادن و خيرخواهي براي مردم اشاره كرد.
البته اين نکته را بايد ذکر کنم: «به من گفته شد که صدقات، صله رحم، نمازجماعت و زيارت اهلبيت:و حضور در جلسات ديني و هر کاري که خالصانه براي رضاي خدا انجام دهي جزو مدت
عمرت حساب نشده و باعث طولاني شدن عمر ميگردد.»
1 .آيه 29 سوره فاطر ميفرمايد: «كساني كه كتاب الهي را تالوت ميكنند و نماز
را بر پا ميدارند و از آنچه به آنها روزي دادهايم پنهان و آشكار انفاق ميكنند،
تجارت (پرسودي) را اميد دارند كه نابودي و كساد در آن نيست.»
يا حديثي كه امام باقر(ع) فرموده اند: صدقه دادن، هفتاد بلا از بلاهاي دنيا را دفع ميكند و صدقه دهنده از مرگ بد رهايي مييابد.
@dookhtaranehmohajjabe
🌿♥️🌿
♥️🌿
🌿
#سه_دقیقه_در_قیامت ‼️
#پارت_24📚
#گره_گشایی
ــــــــــــــــ
بيشتر مردم از کنار موضوع مهم «حل مشکلات مردم» به سادگي
عبور ميکنند. اگر انسان بتواند حتي قدمي کوچک در حل گرفتاري
بندگان خدا بردارد، اثر آن را در اين جهان و در آنسوي هستي بهطور
کامل خواهد ديد. در بررسي اعمال خود، مواردي را ديدم که برايم
ً بسيار عجيب بود. مثال شخصي از من آدرس ميخواست. من او را
کامل راهنمايي کردم. او هم دعا کرد و رفت.
من نتيجة دعاي او را به خوبي در نامه عملم مشاهده کردم!
يا اينکه وقتي کاري براي رضاي خدا و حل مشکل مردم انجام
ميدادم، اثر آن در زندگي روزمره ام مشاهده ميشد.
اينکه ما در طي روز، حوادثي را از سر ميگذرانيم و ميگوييم
خوب شد اينطور نشد. يا ميگوييم: خدا را شکر که از اين بدتر نشد،
به خاطر دعاي خير افرادي است که مشکلي از آنها برطرف کرديم.
من هر روز براي رسيدن به محل کار، مسيري را در اتوبان طي
ميکنم. هميشه ، اگر ببينم کسي منتظر است، حتماً او را سوار ميکنم.
يک روز هوا باراني بود. پيرزني با يک ساک پر از وسايل زير
باران مانده بود. با اينکه خطرناک بود اما ايستادم و او را سوار کردم.
ساک وسايل او گلي شده و صندلي را کثيف کرد، اما چيزي
نگفتم. پيرزن تا به مقصد برسد مرتب براي اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرايه بدهد که نگرفتم وگفتم:
هرچه ميخواهي پول بدهي براي اموات ما صلوات بفرست.
من در آنسوي هستي، بستگان و اموات خودم را ديدم. آنها از من به خاطر دعاهاي آن پيرزن و صلواتهايي که برايشان فرستاد، حسابي تشکر کردند. اين را هم بگويم که صلوات، واقعاً ذکر و دعاي معجزه گري است. آنقدر خيرات و برکات در اين دعا نهفته است که
تا از اين جهان خارج نشويم قادر به درکش نيستيم.
٭٭٭
پيامبر اکرم9 فرمودند: «گره گشايي از کار مؤمن از هفتاد بار
حج خانه خداوند بالاتر است.» ثمرات اين گره گشايي آنجا بسيار
ملموس بود. بيشتر اين ثمرات در زندگي دنيايي اتفاق ميافتد. يعني
وقتي انسان در اين دنيا، خودش را به خاطر ديگران به سختي بياندازد،
اثرش را بيشتر در همين دنيا مشاهده خواهد کرد.
يادم ميآيد که در دوران دبيرستان، بيشتر شبها در مسجد و بسيج
بودم. جلسات قرآن و هيئت که تمام ميشد، در واحد بسيج بودم و
حتي برخي شبها تا صبح ميماندم و صبح به مدرسه ميرفتم.
يک نوجوان دبيرستاني در بسيج ثبت نام کرده بود. او چهرهاي زيبا
داشت و بسيار پسر سادهاي بود.
يک شب، پس از اتمام فعاليت بسيج، ساعتم را نگاه کردم. يک
ساعت به اذان صبح بود. بقيه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق
دارالقران بسيج رفتم و مشغول نماز شب شدم.
همان نوجوان يکباره وارد اتاق شد و سريع در کنارم نشست!
وقتي نمازم تمام شد باتعجب گفتم: چيزي شده؟
با رنگ پريده گفت: هيچي، شما الان چه نمازي ميخواندي؟
گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که اين نماز را
بخوانيم. خيلي ثواب دارد. گفت: به من هم ياد ميدهي؟
@dookhtaranehmohajjabe
🌿♥️🌿
♥️🌿
🌿
#سه_دقیقه_در_قیامت ‼️
#پارت_25📚
ــــــــــــــــ
به او ياد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. اما ميدانستم او از چيزي
ترسيده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بيرون آمديم.
گفتم: اگر مشکلي هست بگو، من مثل برادرت هستم.
گفت: روبروي مسجد يک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهديد
ميخواست من را به خانه اش ببرد. حتي تا نيمه شب منتظرم مانده بود.
من فرار کردم و پيش شما آمدم.
روز بعد يک برخورد جدي با آن جوان هرزه کردم و حسابي او
را تهديد کردم. آن جوان هرزه ديگر سمت بچه هاي مسجد نيامد. اين
نوجوان هم با ما رفيق و مسجدي شد. البته خيلي براي هدايت او وقت
گذاشتم. خدا را شکر الان هم از جوانان مؤمن محل ماست.
مدتي بعد، دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند، شش
ماه يا بيشتر درگير مسائل گزينش شدند. اما کل زمان پيگيري استخدام
بنده يک هفته بيشتر طول نکشيد! تمام رفقاي من فکر ميکردند که
من پارتي داشتم اما... آنجا به من گفتند: زحمتي که براي رضاي خدا
براي آن نوجوان کشيدي، باعث شد که در کار استخدام کمتر اذيت
شوي و کار شما زودتر هماهنگ شود. البته اين پاداش دنيايياش بود.
پاداش آخرتياش در نامه عمل شما محفوظ است.
حتي به من گفتند: اينکه ازدواج شما به آساني صورت گرفت و
زندگي خوبي داري، نتيجه کارهاي خيري است که براي هدايت
ديگران انجام دادي.
من شنيدم که مأمور بررسي اعمال گفت: کوچکترين کاري که
براي رضاي خدا و در راه کمک به بندگان خدا کشيده باشيد، آنقدر
در پيشگاه خدا ارزش پيدا ميکند که انسان، حسرت کارهاي نکرده
را ميخورد.
يك روز همسرم به من گفت: دختري را در مدرسه ديده ام كه از
لحاظ جسمي خيلي ضعيف است. چندين بار از حال رفته و.. من پيگيري كردم، او يك دختر يتيم و بيسرپرست است. بيا
امروز به منزلشان برويم. آدرسشان را بلدم.
باهم راه افتاديم. در حاشيه شهر، وارد يك منزل كوچك شديم
كه يك اتاق بيشتر نداشت، هيچگونه امكانات رفاهي در آنجا ديده
نميشد. يك يخچال و يك اجاق گاز در كنار اتاق بود.
مادر و دو دختر در آن خانه زندگي ميكردند. پدر اين دخترها در
سانحه رانندگي مرحوم شده بود.
به بهانه ي خوردن آب، سر يخچال رفتم. هيچ چيزي در اين يخچال
نبود! سرم داغ شده بود. خدايا چه كنم؟!
خودم شرايط مالي خوبي نداشتم. چطور بايد به آنها كمك
ميكردم؟ فكري به ذهنم رسيد. به سراغ خاله ام رفتم.
او همسر شهيد و انسان مؤمن و دست به خيري بوده و هست. او را
به منزل آنها آوردم. شرايط منزلشان را ديد. خودم نيز كمي كمك
كردم و همان شب براي آن دو دختر، كاپشن و لباس مناسب خريديم.
خاله ام آخر شب با كلي وسايل برگشت و يخچال آنها را پر از مواد
غذايي كرد. در ماههاي بعد، تا توانست زندگي آنها را تأمين نمود.
وقتي در آن سوي هستي مشغول بررسي اعمال بودم، مشاهده
كردم كه شوهر خاله ام به سمت من آمد. او از رفقايم بود كه شهيد
شد و در كنار ديگر شهدا در بهشت برزخي، عند ربهم يرزقون بود.
به من كه رسيد، در آغوشم گرفت و صورتم را بوسيد. خيلي از من
تشكر كرد. وقتي علت را سؤال كردم گفت: توفيق رسيدگي به آن
خانواده يتيم را شما به همسر من دادي، نميداني چه خيرات و بركاتي
نصيب شما و همسر من شد. خدا ميداند كه با گرهگشايي از كار
مردم، چه مشکلات دنيايي و آخرتي از شما حل ميشود.
1 .امام صادق(ع) فرمودند: هركس يك حاجت برادر مومن خود را برآورده كند،
خداوند در قيامت، صدهزار حاجت او را برآورده كند كه يكي از آنها بهشت
است و ديگر آنكه خويشان او را به بهشت بفرستد.
@dookhtaranehmohajjabe
🌿♥️🌿
♥️🌿
🌿
#سه_دقیقه_در_قیامت ‼️
#پارت_26📚
#با_نامحرم
ــــــــــــــــ
خيلي مطلب در موضوع ارتباط با نامحرم شنيده بودم. اينكه وقتي
يك مرد و زن نامحرم در يك مكان خلوت قرار ميگيرند، نفر سوم
آنها شيطان است. يا وقتي جوان به سوي خدا حركت ميكند، شيطان
با ابزار جنس مخالف به سوي او ميآيد و... يا در جايي ديگر بيان
شده كه در اوقات بيكاري، شيطان به سراغ فكر انسان ميرود و...
خيلي از رفقاي مذهبي را ديده ام كه به خاطر اختلاط با نامحرم، گرفتار
وسوسه هاي شيطان شده و در زندگي دچار مشکلات شدند.
اين موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد. زناني كه بانامحرم در
تماس هستند نيز به همين دردسرها دچار ميشوند. اينجا بود كه كلام
حضرت زهرا(س) را درك کردم كه ميفرمودند: «بهترين (حالت)
براي زنان اين است (که بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبينند و
نامحرمان نيز آنان را نبينند».
شكر خدا از دوره جواني اوقات بيكاري نداشتم كه بخواهم به
موضوعات اينگونه فكركنم و در همان ابتداي جواني شرايط ازدواج
براي من فراهم شد. اما در كتاب اعمال من، يك موضوع بود كه خدا
را شكر به خير گذشت.
در سالهاي اولي که موبايل آمده بود براي دوستان خودم با
گوشي پيامك ميفرستادم. بيشتر پيامهاي من شوخي و لطيفه و... بود.
آن زمان تلگرام و شبكه هاي اجتماعي نبود. لذا از پيامك بيشتر
استفاده مي ُ شد. رفقاي ما هم در جواب براي ما جك ميفرستادند.
در اين ميان يك نفر با شمارهاي ناآشنا براي من لطيفه هاي عاشقانه
مي ُ فرستاد. من هم در جواب براي او جك ميفرستادم. نميدانستم
اين شخص كيست. يكي دو بار زنگ زدم اما گوشي را جواب نداد.
اما بيشتر مطالب ارسالي او لطيفه هاي عاشقانه بود. براي همين يكبار
از شماره ثابت به او زنگ زدم، به محض اينكه گوشي را برداشت و
بدون اينكه حرفي بزنم متوجه شدم يك خانم جوان است!
بالفاصله گوشي را قطع كردم. از آن لحظه به بعد ديگر هيچ پيامي
برايش نفرستادم و پيام هايش را جواب ندادم.
يادم هست با جوان پشت ميز خيلي صحبت كردم. بارها در مورد
اعمال و رفتار انسانها براي من مثال ميزد. همينطور كه برخي اعمال
روزانه مرا نشان ميداد، به من گفت: نگاه حرام و ارتباط با نامحرم
خيلي در رشد معنوي انسانها مشكل ساز است. مگر نخواندهاي كه
خداوند در آيه 30 سوره نور ميفرمايد: «به مؤمنان بگو: چشمهاي
خود را از نگاه به نامحرم فرو گيرند»
بعد به من گفت: اگر شما تلفن را قطع نميکردي، گناه سنگيني در
نامه ي اعمالت ثبت ميشد و تاوان بزرگي در دنيا ميدادي.
جوان پشت ميز، وقتي عشق و علاقه من را به شهادت ديد جمله اي
بيان كرد كه خيلي برايم عجيب بود. او گفت: «اگر علاقمند باشيد و
براي شما شهادت نوشته باشند، هر نگاه حرامي كه شما داشته باشيد،
شش ماه شهادت شما را به عقب مياندازد.»
خوب آن ايام را به خاطر دارم. اردوي خواهران برگزار شده بود. به
من گفتند: شما بايد پيگير برنامه هاي تداركاتي اين اردو باشي.
1 .امام صادق(ع) در حديثي نوراني ميفرمايد: «نگاه حرام تيري مسموم از
تيرهاي شيطان است. هر کس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند، خداوند آرامش
و ايماني به او ميدهد که طعم گواراي آن را در خود مييابد»
@dookhtaranehmohajjabe
سلام🌹
به یک ادمین جهت پست گذاری نیازمندیم 🍀
شرایط ادمین پست گذاری:
۱_فعال باشد
۲_بانو باشد
۳_هر روز حداقل ۱۰ پست بگذارد
۴_تمام پست های که میگذارد مذهبی باشد
شرایط را داشتین به آیدی مدیر پیام دهید
آیدی مدیر:
@zahra1299