eitaa logo
دوستان شهدای اسلام🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
199 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
51 فایل
آی دی مدیر: @khadem1212 هر گونه انتقادت و پیشنهادات خود را با بنده در میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌸🍃🌸🍃💐 آن قدر از بدنم خون رفته بود كه به سختى مى توانستم به خودم حركتى بدهم تیر و تركش هم مثل زنبور ویز ویزكنان از بغل و بالاى سرم مى گذشت هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها روشن مى شد دور و بری هام همه شده بودند جز من خلاصه كلام جز من جاندارى در اطراف نبود تا اینكه منورى روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم كه برانكارد به دست میان به دنبال مجروح مى گردند با آخرین رمق شروع كردم به و كردن آن دو متوجه من شدند رسیدند بالاى سرم اولى خم شد و گفت: «حالت چطوره برادر❓» سعى كردم دردم را بروز ندهم و گفتم: «خوبم ، الحمدلله» رو كرد به دومى و گفت: «خب مثل اینكه این بنده خدا زیاد چیزیش نشدهبرویم سراغ كس دیگر» جا خوردم اول فكر كردم كه مى خواهند بهم روحیه بدهند و بعد با برانكارد ببرندم عقب اما حالا مى دیدم كه بى خیال من شده اند و مى خواهند بروند زدم به كولى بازى «اى واى ننه مُردم كمكم كنید دارم مى سوزم! یا به فریادم برس » و حسابى مایه گذاشتم. آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانكارد براى اینكه خداى نكرده از تصمیم شان صرف نظر نكنند به داد و هوارم ادامه دادم امدادگر اولى گفت: «مى گم خوب شد بَرَش داشتیم ، این وضعش از همه بدتر بود. ببین چه داد و فریادى مى كنه » دومى تأیید مى كرد و من ، هم درد مى كشیدم ، هم خنده ام گرفته بود كه كم مانده بود با یك تعارف از دست بروم 💐🍃🌸🍃🌸🍃💐 @dashtejonoon1 💐🍃🌸🍃🌸🍃💐
۳ تیر ۱۳۹۸
هدایت شده از دشت جنون 🇵🇸
چشم باز کرد خودش را روی تخت بیمارستان دید😢 بدنش کرخت بود و چشماش خوب نمی دید😑 فکری شد که شده و حالا در بهشت😍 و هنوز حالش سر جا نیامده تا بلند نشود و تو دار و درخت های شلنگ تخته بزند و میوه های بهشتی بلمباند و تو قصر های زمردین منزل کند😇 پرستاری که به اتاق امده بود متوجه او شد🙂 اومد بالا سرش. مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد و بعد گفت: «تو حوری هستی❓» پرستار که خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست😎 و هم احتمال میداد که طرف موجی شده و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد😊و گفت👇 «بله من حوری هستم» مجروح باتعجب گفت: «پس چرا اینقدر زشتی😝» پرستار ترش کرد و سوزن را بی هوا در باسن مبارک مجروح فرو برد💉 و نعره ی جانانه مجروح در بیمارستان پیچید🗣 @dashtejonoon1
۲۱ مرداد ۱۳۹۸
هدایت شده از دشت جنون 🇵🇸
!! نمی دانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع میکرد و... بچه ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس، در حالی که بغل دستی هایشان را خیس میکردند، خود را به نماز برسانند یا... اشکال از بچه ها بود که وضو را می گذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می کردند😅 و مکبّر مجبور بود پشت سر هم یاالله بگوید😊😂 و اِنَّ الله معَ الصّابرین... بنده خدا حاج آقا☺️ ؛ هر ذکر و آیه ای بلد بود میخواند تا کسی از جماعت محروم نماند... مکبّر هم کوتاهی نکرده، چشم هایش را دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد به جای او یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد😁... وقتی برای لحظاتی کسی وارد نشد، ظاهراً بنا به عادت شغلی که داشت(تاکسی) بلند گفت: یاالله نبود...؟؟؟😂 حاج آقا را بریم😊👏 نمی دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده؛ ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن😂.. @dashtejonoon
۲۱ مرداد ۱۳۹۸
💐🌺🌼🍀🌼🌺💐 محمدرضا داخل سنگر شد. دور تا دور سنگر رو نگاه کرد و گفت : « آخرش نفهمیدم کجا بخوابم ؟! هر جا می‌‌‌خوابم مشکلی برام پیش میاد . یکی لگدم می‌‌‌کنه . یکی رُوم می‌‌‌افته . یکی ...» از آخر سنگر داد زدم : « بیا این جا! این گوشه سنگر، یه طرفِت من و یه طرفتم دیوارِ سنگر کسی کاری به کارِت نداره منم که آزارم به کسی نمی رسه » کمی نگاهم کرد و گفت : « عجب گفتی!. گوشه‌ای امن و امان تو هم که آدم آروم و بی‌شرّ و شوری هستی و بعد پتوهاشو آورد، انداخت آخرِ سنگر، خوابید و چفیه‌اش رو کشید رو سرش منم خوابیدم و خوابم برد ، خواب دیدم با یه عراقی دعوام شده ، عراقی زد تو صورتم منم عصبانی شدم و دستمو بردم بالا و داد زدم : یا ابوالفضلِ علی! و بعد با مشت ، محکم کوبیدم تو شکمش همین که مشتو زدم، کسی داد زد : یا حسین! از صداش پریدم بالا محمدرضا بود! هاج و واج و گیج و منگ، دورِ سنگر رو نگاه می‌‌‌کرد و می‌‌‌گفت : «کی بود؟! چی شد؟!» مجید و صالح که از خنده ریسه رفته بودند، گفتند : «نترس؛ کسی نبود؛ فقط این آقای آروم و بی شر و شور، با مشت کوبید تو شکمت »
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰