eitaa logo
دوستان شهدای اسلام
207 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
51 فایل
آی دی مدیر: @khadem1212 هر گونه انتقادت و پیشنهادات خود را با بنده در میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🍃🍃🌼🌼 در دست نوشنه هایش آورده بود: از ناحیه چشم شده بودم. در بیمارستان بعد از عمل گفتند دیگر خود را بدست نمی آورید. امیدم برای رفتن به از بین رفته بود. گریه می کردم و ناراحت بودم. غروب یکی از روزهای در اوج ناامیدی به متوسل شدم. از عمق جان را صدا می کردم. در حال زمزمه بودم که صدای پایی شنیدم. تازه وارد سلام کرد و گفت: ، حالت چطوره؟! با بی حوصلگی گفتم: با من چکار دارید. ولم کنید. راحتم بگذارید.فرمودند: ، شما با ما کار داشتی، مگر بینایی چشمت را نمی خواستی!؟ یک لحظه زبان بند آمد. دستی روی صورتم حس کردم. چشمانم یکباره باز شد. آنچه می دیدم وجود نازنینی بود که در مقابلم قرار داشت. به اطراف نگاه کردم. در همین حین احساس کردم در حال خروج از اتاق است. شتابان به دنبالش دویدم. همین طور که می رفتم فرمود : "برگرد گفتم: نه . بگذارید من با شما بیایم... سراپا نشناخته به دنبالش از اتاق بیرون رفتم. اما کسی را ندیدم. جلوی راه پله پایم پیچ خورد و از پله ها افتادم. وقتی چشم گشودم روی تخت بیمارستان بودم. آنها با تعجب به چشمان یافته من خیره شده بودند و من دنبال گمشده ام بودم. 📚کتاب وصال، صفحه ۱۰۹ الی ۱۱۱ ─═इई🍃🌼🍃ईइ═─ @dashtejonoon1 ─═इई🍃🌼🍃ईइ═─
#سلام_شهید_تشنه_لب🌷 حسین محمدی مفرد از جمله غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر که هم رزم شهید شفیعی بوده، درباره شهادت وی می‌گوید: محمد رضا شفیعی در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم #مجروح شدو #اسیر عراقی هاشد نیمه های #شب بود که خواب بودم که با یک #ضربه بیدار شدم محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست محمد رضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم. مقداری #پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ که بوی بدی هم می‌داد؛ از من خواست که این را از سلول بیرون بیندازم. وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحتشان زیاد بود که #دفع از طریق #شکم انجام می‌شد. با خودم گفتم در داخل#شکم محمد رضا همه چیز جابجا شده است، ولی سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن #بسته به خارج دوباره خوابیدم. ساعت ۱۰ شب بود که محمد رضا دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه #قم بودم و چگونه جان دادم (شهید شدم) و بعد گفت خواهش می‌کنم کمی به من آب بده که خیلی #تشنه هستم و من به چشمان محمد که می‌گفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه می‌کردم. صدای محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبوددستم رابه سمت دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت محمد بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که #دست محمد از قابلمه جدا شد و #پیکرش بر زمین افتاد و به #شهادت رسید. #سالروز_شهادت @shahidmosavinejad