eitaa logo
گلچین دُراَفرا 🎁
167 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
106 فایل
💌به نام خدا کانالی خاص🎁 برای شناختی دقیق از مسائل سیاسی و ... گروه فرهنگی رسانه‌ای دُراَفرا #ایتا https://eitaa.com/joinchat/2362310657C856a7bb690 ارتباط با ادمین : @Atreseeb1414
مشاهده در ایتا
دانلود
*🕊🌹 چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می‌کنم :* *۱. وقتی کار فرهنگی را شروع می کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم.* *۲. وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید ، اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید ، هرگز ...* *۳. اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه شهدا را بخوانید* *۴. سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید* *۵. سخنان امام خامنه‌ای را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.* *۶. دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید.* *۷. خود سازی ، دغدغه اصلی شما باشد.* *"شهید مصطفی صدرزاده"* روزتون شهدائی *🌿🕊شادی روح شهدا فاتحه وصلوات...*
*🟣 جنگ فرسایشی دشمن ...* آگاه باشید که دشمن، دین شما را نه به یک باره که به صورت فرسایشی مورد هجوم قرار می دهد، اگر هوشیار نباشید آنگاه به خود می آیید که فرسنگ ها از اسلام ناب محمدی فاصله گرفته اید. مَثَل جنگ فرسایشی دشمن، مَثَل جهت است؛ در فاصله ای که اگر از مسیر کج بروی ولو به اندازه چند درجه، موقعی که به مقصد میرسی، می بینی که فرسنگ ها از مقصد دوری و کج رفته ای، پس حتی کوچکترین شبهات را هم به خود راه ندهید و کج نشوید. "شهید سیداصغر فاطمی تبار"
🟣 شبی در تنگه ی چزابه خاکریز میزدیم. ناگهان صدای تکبیر یکی از بسیجی‌ها فضای شب را شکافت. به طرف صدا دویدم. یکی از بچه های تأمین لودر بود ترکش خمپاره زمین گیرش کرده بود. از شدت درد صدایش گرفته بود و لب‌هایش به ذکر می جنبید. او را کول گرفتم و به طرف آمبولانس شروع به دویدم کردم. زمین ناهموار بود و شب بسیار ظلمانی برای همین در طول مسیر چند بار زمین خوردم. 🌹وقتی توی آمبولانس خواباندمش، احساس کردم یک پایش نیست. رمقم برید صدای او هنوز به گوش میرسید: «یا مهدی ادرکنی!» 🌹کنارش زانو زدم. نگاهی به من انداخت و با لبهای پریده رنگش لبخند پرسید: «چیه؟ به چی فکر می کنی؟» بریده بریده پرسیدم: «خودت میدونستی پات قطع شده؟» با همان لبخندی که هنوز روی لبهایش بود، جواب داد: «بله!» بی اراده از جا جستم و راه آمده را افتان و خیزان برگشتم تا شاید پای جداشده اش را پیدا کنم ولی افسوس! وقتی دست خالی به کنارش برگشتم، به خواب ابدی فرو رفته بود. هنوز هم لبخند بر لبانش بود. از یادداشت های "شهید هاشم ساجدی"