eitaa logo
دقایقی پیرامون دوران جدید عالم
802 دنبال‌کننده
376 عکس
48 ویدیو
14 فایل
ما به دوران جدیدی از عالم وارد شده‌ایم. به‌تدریج آثار این آغاز، محسوس‌تر می‌شود و تاثیر خود را در تغییر چهره زندگی بشر آشکار می‌کند. در این کانال، این دوران جدید را از سه زاویه مورد تامل قرار می‌دهیم: #روش، #دولت و #استعمار. ارتباط با ادمین: @yas_aa
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ "جغرافیای تاریخی" و "نظریه‌ی ایرانشهری" سید جواد طباطبایی، صاحب نظریه‌ی "ایرانشهری"، از جمله‌ی کسانی است که با استفاده از رویکرد فلسفه‌ی تاریخی و الهام از رهیافت جغرافیاگرایی، ایران را به‌مثابه یک کل تحلیل کرده و طرحی برای آینده ایران ارائه می‌کند. وی با استفاده از داده‌هایی که از این شیوه‌ی مطالعاتی به‌دست آورده است، ادعا می‌کند که ایران تاریخی به‌عنوان یک ملت تاریخی، بعد از ورود اسلام به ایران و به‌ویژه بعد از حمله‌ی مغول، در یک فرآیند زوال و انحطاط قرار گرفته است. وی شواهد این انحطاط را در زوال اندیشه‌ی سیاسی ایرانشهری - که برگرفته از یک نگاه تاریخی است - جست‌وجو کرده و به تصویر می‌کشد. در پست بعدی، مدعای این نظریه و نسبت‌اش با رهیافت فلسفه‌ی تاریخ و جغرافیاگرایی را توضیح خواهیم داد. 👇 @doranejadid
⭕️ معرفی "نظریه‌ی ایرانشهری" هسته‌ی اصلی نظریه‌ی ایرانشهری، انقطاع در تاریخ ممتد یک جغرافیای فرهنگی و یک کلّ تاریخی به‌نام ایران است. وی به تاسی از فلسفه‎‌ی تاریخ هگل و الهام از تاریخ‌نگاری اندیشه در اروپا، ایران را به‌مثابه یک ملت تاریخی با یک آگاهی مستمر و اختصاصی موضوع مطالعه قرار می‌دهد و می‌کوشد یک روایت درجه‌ دو از تحولات ایران و تطورات آگاهی‌ برخاسته از حرکت ایران در تاریخ ارائه کند. وی در قطعه‌هایی از تاریخ به نقاطی می‌رسد که معتقد است این قطعه‌ها، امتداد ایران تاریخی را مختل ساخته‌اند؛ این مطلب را ابتدا تحت عنوان "زوال اندیشه‌ی سیاسی در ایران" و سپس با عنوان "انحطاط تاریخی ایران" توضیح می‌دهد. اگرچه وی از بحران‌های تاریخی متعددی در آثار خود سخن گفته است، مثلا: "سرشت و ماهیت اندیشه‌ی سیاسی ایران"، "نظام سنت قدمایی"، "شکست تلاش‌های تجددخواهانه در سده‌های اخیر" و "امتناع اندیشه"؛ اما ریشه‌ی همه‌ی این مشکلات را در زوال اندیشه و انحطاط ایران پیدا می‌کند. طباطبایی برای یافتن پاسخ، ابتدا به ساحت اندیشه‌ی سیاسی وارد می‌شود و از نظام اندیشیدنِ ایرانی پرسش می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که این اندیشه دچار "زوال" شده و اکنون نیز در حال "انحطاط" به‌سر می‌برد. شاهد وی بر این مدعا، عدم پرسش‌گری از خود "انحطاط ایران" است و می‌پرسد که چرا کسی به این واقعه‌ی تاریخی عکس‌العمل نشان نمی‌دهد و برایش مهم جلوه نمی‌کند؟! البته باید بگوییم که وی این غفلت را از تجربه‌ی انحطاط غرب گرته‌برداری کرده است. طباطبایی به‌دنبال کشف علل و ریشه‌های زوال و انحطاط می‌رود و این کار را از نخستین سده‌های پس از ورود اسلام به ایران شروع می‌نماید. به‌باور وی، اندیشه‌ی فلسفی ایران از همان نخست بومی نبوده است؛ یعنی فلسفه نهالی بود که از یونان به‌عاریت گرفته شد و همین عاریتی‌بودن فلسفه، پای عامل دیگری را به‌میان ‌کشید و موجب انتقال مفاهیم از یونان به ایران گشت. لذا فهم برخی از مفاهیم به‌گونه‌ای که یونانیان استنباط می‌کردند، در ایران اتفاق نیفتاد. سلطه‌ی سطحی‌نگری مذهبی و عقل‌ستیزی حکومت ترکان سلجوقی و غزنوی نیز هر آن‌چه از اندیشه‌های ایرانشهری باقی مانده بود را از میان برد. به‌گمان طباطبایی، رواج عرفان مبتذل و تبدیل صوفیان به متفکران قوم، نشانه‌ی دیگری بر این زوال و انحطاط است. طباطبایی مانع بازگشت به اندیشه‌ی ایرانشهری را، "رواج حاشیه‌نویسی بر سنت قدما" ازیک‌سو، و "اعراض از سنت قدمایی" ازسوی‌دیگر می‌داند و راه‌حلی را برای بیرون‌رفتن از بن‌بست این دوگانه‌ جست‌وجو می‌کند. این راه‌حل عبارت است از: "اجرای تجدد و تاسیس اندیشه‌ی فلسفی دوران جدید". برای این کار باید به بازخوانی سنت بپردازیم و در این راه نیز باید از تجربه‌ی اندیشه‌ی تجدد مدد بجوییم. درواقع، وی تجربه‌ی غرب را هم‌چون آینه‌ای در برابر تاریخ ایران قرار می‌دهد و کاووش در تجربه‌ی تحول فکر غربی را برای ایرانشهری جدید تجویز می‌کند. @doranejadid