🕶!“•••
⋆.
زمستـٰانرسـیدوبـٰادیدنلبخـندشمـٰا
بهــٰاردرقلـبمـٰاشـکوفهمـیزنـد...
⋆.
💭⃟🎬¦⇢ #hero
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
@dokhtarane_hazrate_zahra
#حاجقاسم...؛♥️
[ قسماً بإسمك إني مشتاق إليك ]
به اسمت قسم!
همانا من، مشتاق دیدن رویت هستم💔:))
@dokhtarane_hazrate_zahra
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #من_میترا_نیستم #پارت۳۶ فصل ششم(خانه جدید)💕 کارنامه زینب به مدرسه اش رفتم. مدیر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#من_میترا_نیستم 💕
#پارت۳۷
فصل ششم(خانه جدید)
شاهین شهر بیست کیلومتر با اصفهان فاصله داشت ومحیطش بسیار باز بود طوری که دختر ها توی کوچه وخیابان بدون حجاب دچرخه سواری می کنند.جعفر به خاطر همکارهای شرکت نفتی وهمشهری های جنوبی به خرید خانه در شاهین شهر تمایل داشت.مخالفت بچه ها بود بعد از برگشتن از تهران بابای بچه ها خیل سریع یک خانه دویست متری در خیابان سعیدی فرعی هفت خرید وما از محله دستگرد اصفهان به شاهین شهر اثاث کشی کردیم.
بیشتر مردم شاهین شهر مهاجر بودند شرکت نفتی ها بعد از سال ها کار در مناطق گرم از مسجد سلیمان امیدیه واهواز برای دره بازنشستگی به انجا مهاجرت می کردند. تعدادی از جنگ زده های خرمشهری وابادانی هم بعد از جنگ به شاهین شهر رفتند .ظاهر شهر خوب وتمیز بود ،خیابان کشی های سبز مرتب وفصای سبز قشنگی داشت. اما جوّ مذهبی نداشت. بچه هارا در مدرسه های شاهین شهر ثبت نام کردم زینب کلاس اول دبیرستان بود. او رشته علوم انسانی را انتخاب کرد می خواست در اینده به قم برود در حوزه درس بخواند وطلبه بشود، او انگیزه زیادی برای انجام کارهای فرهنگی در شاهین شهر داشت چند ماه از رفتن ما به شاهین شهر می گذشت که بچه ها به مرخصی امدند وباز دو هم جمع شدیم، با امدن بچه ها خوشبختی دوباره به خانه ما برگشت چند روزی که بچه ها پیش ما بودند، زینب مرتب می نشست واز ان ها می خواست که از خاطرات مجروحان وشهدا برایش صحبت کنند از لحظه شهادت شهدا از وضعیت بیمارستان ابادان وحتی خانه مان در ابادان.
در خانه جدید یک اتاق کوچک داشتیم که مادرم وسایلش را انجا می گذاشته بود واتاق او بود. زینب مینا را که بیشتر حوصله حرف زدن داشت، انجا می برد وبا دقت به خاطراتش گوش می کرد بعد همه حرف هارا جمله به جمله در دفترش می نوشت. زینب در خانه یا می خواند یا مینوشت یا کار می کرد. اصلا اهل بیکار نشستن نبود. چند تا دفتر یادداشت داشت از کلاس های قران قبل از جنگ تا کلاس های اخلاق ونهج البلاغه در شهر رامهرمز وسخنرانی های امام وخطبه های نماز جمعه همه را در دفترش می نوشت خیلی وقت ها هم خاطراتش را می نوشت اما به ما نمی داد بخوانیم. برنامه خود سازی اقای مطهر را هم جدول بندی کرده بود وبعد از دوسال مـبه مو انجام می داد هر دوشنبه وپنحشنبه روزه می گرفت. غذای سالم می خورد، ساده می پوشید وبه مرگ فکر می کرد. بعضی وقت ها بعضی چیزها را برای ما تعریف می کرد یا می خوان، گاهی هم هیچ نمی گفت به...
#پارت۳۷
ادامه دارد...
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
°》🦋🌊《°
1- آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است خدا را تسبیح میگویند فرمانروایی از آن او و ستایش مختص اوست، و او بر هر چیزی تواناست
2 - اوست که شما را آفرید پس برخی از شما کافرند و برخی مؤمن، و خدا بدانچه میکنید بیناست•
📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra