#قران
وبدانیدهرگونہغنیمتیبہدستآوردید،
یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و از آن خویشاوندان و یتیمان و تنگدستان و در راه ماندگان است اگر به خدا و به آنچه بر بندهی خود در روز جدایی حق از باطل روزی که آن دو گروه با هم رو در رو شدند، نازل کردیم ایمان آوردهاید و خداوند بر هر چیزی تواناست.💛👑
درودوسلامبهدوستانوهمراهانعزیز🙂ثوابقرائتمونروهدیہمیڪنیمبہشهدایانقلابو#شهیدشاهرخضرعام
براۍشادۍروحشہداصلوات💚🎶
∞ازتحولیروحۍومعنویِشہیدضرغامدر جریانحوادثقبلازانقلابتاانقلاب اسلامیوشروعجنگتحمیلیحکایتمی کند.📜🔗
تحولیکہریشہدرمفاهیمومعارفعمیق اسلامداردوبازگشتبہخویشتنوتوبہ نصوحرابرایهرانسانِطالبحقیقتبازگو میکندبااشارهبہآیاتآخرسورهفرقان:↓ «شاهرخرابہراستیمیتوانمصداقی کاملبرایاینآیہقرآن:↓
{کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، اینها کسانی هستند که خدا بدیهایشان را به خوبی تبدیل می کند}معرفیڪرد.»♥️🎗
چراکہاومدتیرادرجہالتسپریڪرد.
اماخداخواستکہاوبرگردد🌿
#شهید
#شهیدشاهرخضرعام
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌼راز عزتمندی «حاج قاسم سلیمانی» از زبان یک رزمنده
✍سردار «حسین معروفی» با بیان خاطرهاش از اینکه مهمان خانه شهید «قاسم سلیمانی» شده بود، اظهار داشت: رفاقت من و حاج قاسم خیلی عمیق بود، هرچند وقت یک بار به خانه همدیگر رفت و آمد داشتیم. یک روز خسته و کوفته از اداره برگشتم. نگاهی به موبایلم انداختم تا ساعت را چک کنم که متوجه شدم از طرف حاج قاسم تماس داشتم. سریع تماس گرفتم و حاجی بدون معطلی گفت: «حاج حسین کجایی؟» سلام علیک کردم که حاجی ادامه داد: «امشب همراه خانواده تشریف بیاورید. سفرهای کوچک انداختهایم تا دور هم باشیم.»
بدون وقفه قبول کردم. نزدیک اذان مغرب رسیدیم منزل حاجی. نماز را به امامت حاج قاسم خواندیم و برای شام غذایی که همسرشان پخته بود را خوردیم. بعد از شام با ایشان نشستیم به خاطرهبازی دوران جنگ؛ اندکی من میگفتم و اندکی حاج قاسم.
دیر وقت شده بود که گفتم: «شرمنده، خیلی دیر وقته بیشتر از این مزاحمتان نمیشویم.» سردار نگاهی کرد و با لبخند گفت: «کجا این وقت شب؟ امشب را پیش ما باشید.» با گرفتن رضایت چشمی از همسرم به حاجی رو کردم و گفتم: «چه سعادتی بیشتر از این». حاج قاسم از جایش برخاست و از اتاقی برایمان پتو و تشک نو آورد و در اتاق دیگری برایمان جا انداخت.
از بس روز خستهکنندهای داشتم، تا پلک روی هم گذاشتم خوابم برد. ناگهان با صدای گریه مردانه از خواب پریدم. سر در گم بودم. نمیدانستم اینجا کجاست و ساعت چند است! فقط صدای گریه مردانه از دور به گوشم میرسید. دستم را به چشمانم کشیدم و بعد از اینکه کمی سرحال شدم، اطرافم را نگاه کردم و با خودم گفتم «یعنی کیست که این وقت شب اینطوری گریه میکند!» با دقت گوش کردم، صدای حاجی بود. با خدایش میگفت «الهی العفو الهی العفو الهی العفو» سرم را چرخاندم و ساعت را نگاه کردم، درست ۲۰ دقیقه مانده بود به اذان صبح...
🥀🥀🥀
◾️@dokhtarane_hazrate_zahra
مسلمآنکردهاۍمنرآ،
خودٺاینرآنمیدآنے!
توبآآواۍچشمآنٺ،
موذݩزآدهمےخوآنے...!❤️🌸
تولدتمبآرکزیبآتریݩمعنآۍعشقـ💌🎊
#بیست_آذر
#رفیق_شهید
#شهید_رسول_خلیلی😍💛
@dokhtarane_hazrate_zahra🎉🎀
دوره های آموزشی کاملا رایگان
پدرمـ🧔🏻دفترشعرۍآورد، تکیہبرپشتےداد شعرزیبایےخوآند، ومرآبرد،بہآرامشزیباۍیقین•••🌱🍃 #شعر #کیوانش
بآخودممےگفتم:
زندگے،
رآزبزرگےاستکہدرمآجآریست
زندگےفآصلہآمدنورفتنمآستـ⚰
روددنیآجآریستـ🌊
زندگے،
آبتنےکردندراینروداست
وقترفتنبہهمآنعریآنے؛
کہبہهنگآمورودآمدهایم
دستمادرکفاینرود
بہدنبآلچہمےگردد؟؟🤔
هیچ•••!!!🤷🏻♀🐾
#شعر
#کیوانشاهبداغی
#شعرنو
@dokhtarane_hazrate_zahra🦋💫
#پروف
حــجـاب فریضہ است که ترک آن فرصت قــــضا ندارد🎀
@dokhtarane_hazrate_zahra