شایدنوشتہباشمهرچہدعاکند🐣🌟
#والپیپر
@dokhtarane_hazrate_zahra
عارفےرآپرسیدندازاینجآتابہنزدخداۍمنآن چہمقدآرراهاست؟؟
فرمود: یکقدم👣
گفتند: اینیکقدمکدآماست؟؟
فرمود: پآبگذآرروۍخودت{نفست}
دریغآ‼️
کہمیآنمآورسیدنبہ"یکقدم"
هزآرفرسنگاست•••💔🛣
#تلنگر
@dokhtarane_hazrate_zahra🌪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
زندگے،حسشکوفآیےیکمزرعہ، دربآوربذر🌱 زندگے،بآوردریآست دراندیشہمآهے،درتنگ🐠 زندگے،ترجمہروشنخآک
زندگے،پنجرهاۍبآز،
بہدنیآۍوجود🌇
تآکہاینپنجرهبآزاست،
جہانۍبآمآست✌️🏻
آسمآن،نور،خدآ،عشق،
سعآدتبآمآست💞
فرصتبآزۍاینپنجرهرآدریآبیم⚠️
#شعر
#کیوانشاهبداغی
#شعرنو
@dokhtarane_hazrate_zahra🍬✨
الله اکبر ...... 📿
ندای اذان می آید. 🔊⏰
عاشقان بسم الله 💡
نمازتسردنشه🍂
التماس دعا داریم 🤲
یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻۱۱ روز مانده...
از شهادت خبرت بود و نگفتی هرگز🍂
پیش چشم همگان دست تو آخر رو شد...💔
#مردمیدان🦋✨
#روز_شمار
#انتقام_سخت
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@dokhtarane_hazrate_zahra
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
دوره های آموزشی کاملا رایگان
#زندگینامه_شهیدحسن_باقری #پارتبیستم #داستان به رضايي و باقري گفتم « نوارهايي كه داديم تا مكالمات ب
#زندگینامه_شهیدحسن_باقری
#پارتبیستویکم۲پارت
#داستان
كنار هم نشسته بودند. سلام نماز را كه داد، گفت « قبول باشه.»🍀
احمد دلش مي خواست بيش تر با هم حرف بزنند. ناهار را كه خورند. ، حسن ظرف ها را شست . بعد از چايي ، كلي حرف زدند.خنديدند. 😊گفت « حسن بيا به مسئول اعزام بگيم ما مي خوايم با هم باشيم. مي آي ؟ » - باشه اين طوري بيش تر باهم ايم.
*** – آقا جون مگه چي ميشه ؟ 🍁ما مي خوايم باهم باشيم. – باكي؟ - اون پسره كه اون جا نشسته . لاغره . ريش نداره. مسئول اعزام نگاه كردو گفت «نمي شه .» - چرا ؟ - پسرجون ! اوني كه تو مي گي فرماندهس. حسن باقريه. من كه نمي تونم اونو جايي بفرستم. اونه كه ما رو اين ور و اون ور مي فرسته . معاون ستاد عمليات جنوبه.
@dokhtarane_hazrate_zahra🌿🗒