#فایل_صوتي_شيطان_شناسی
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
✍خدا شيطان را آفرید،
و به ما امر کرد، با او دشمنی کنید😳
🔻آیا این آفرینش،و این دستور خدا، باهم تناقض ندارند؟
#کانال_صوتي_استاد_شجاعي
@ostad_shojae
20.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ لشکرعشق🇮🇷🇮🇷
🔹کاری از گروه سرود شهید سلیمانی پایگاه مقاومت بسیج خضر نبی (ع)حوزه سه روح الله ناحیه مقاومت بسیج شهرستان میبد🔹
صدابردارومیکس🎤:محمد دهقانی
تصویربرداری📸:ابولفضل شیخی
مربی گروه:امیرحسین فیاضی
مدیرفرهنگی:محمدحشمتی
تدوین:رسانه هنری ستاره نهم
@soroodsoleimanimeybood
@shohada_Khajeh
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #من_میترا_نیستم💗 #پارت39 فصل ششم (خانه جدید)💗 یک شب یکی از همسایه ها ما را برای عر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#من_میترا_نیستم💗
#پارت۴۰
فصل ششم (خانه جدید)🍃
زینب همان شب در خانه دعا را حفظ کرد.
شب که خوابید، خواب عجیبی دید و صبح خوابش را برای من تعریف کرد. او خواب دید که یک زن سیاهپوش در کنارش می نشیند و دعای نور را برایش تفسير
می کند. آنقدر زیبا تفسیر را می گوید که زینب در خواب گریه می کند.
زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را با
یک گروه کودک یاد می دهد؛ کودکانی که در حکم بزرگان بودند. او دعای نور را در خواب می خواند. البته نه خواندن عادی؛ بلکه از عمق وجودش، وقتی زینب دعا را می خوانده، رودخانه و زمین و کوه هم گریه می کردند.
زینب آن شب در عالم خواب حرف هایی شنید و صحنه هایی دید که خبر از یک عالم دیگر می داد. او از من خواست که خوابش را برای هیچکس حتى مادرم تعریف نکم.
با وجود روحیه معنوی اش در جمع دوستان و خانواده رفتارش خیلی عادی بود. با خوشرویی و لبخند با همه برخورد می کرد. یک روز قرار بود از طرف جامعه زنان به اردو بروند. صبح زود با هم از خانه بیرون رفتيم. قرار بود او را به جامعه زنان برسانم و
خودم به خانه برگردم.
آنجا که رسیدیم، تعدادی دانش آموز و معلم جمع شده بودند. تا رسیدیم، زینب رفت و یک سفره نان اورد و مقداری پنیر و خرما هم که از قبل تهیه کرده بودند روی سفرها گذاشت و خیلی فرز و زرنگ نان و پنیر و خرما را لقمه کرد. ساندویچ درست می کرد و در کیسه فریزر میگذاشت تا در اردو به دخترها بدهد. خیلی از معلم ها نشسته بودند و نگاه می کردند
اما زینب تند، تند کار می کرد. من بعد از رساندن زینب به انجا به خانه خانه برگشتم.
در مسیر برگشت به خانه به زینب فکر می کردم. او خیلی زود توانسته بود ادم های مثل خودش را پیدا کند و با شاهین شهر کنار بیاید. زینب در جمع، از همه شادتر و فعال تر بود. کتاب انجیل و تورات را گرفته بود و در خانه مطالعه می کرد. دوست داشت همه چیز را بداند و همه فکرها را با هم مقایسه کند
مرتب از من می پرسید: «مامان، اگه جنگ تموم شه ، برمی گردیم آبادان ؟»
آبادان را خیلی دوست داشت. خیلی دلش می خواست دوره دبیرستان را در آبادان درس بخواند.
با وجود علاقه زیادش به آبادان، در شاهین شهر طوری زندگی می کرد و دنبال فعالیت هایش بود که انگار برای همیشه قرار است آنجا بماند. هر روز ظهرکه از مدرسه به خانه برمیگشت، اول به «مسجد المهدی» فردوسی می رفت و نماز ظهر و عصرش را به جماعت می خواند. اگر دستش می رسید، نماز صبح هم به مسجد میرفت. زینب از همه کس و همه چیز درس می گرفت. رادیو معلمش بود؛ خطبه های نماز جمعه تهران یا اصفهان را گوش می کرد و نکته های مهمش را می نوشته روزنامه دیواری درست می کرد و از سخنرانی های امام، خطبه های نماز، کتاب های آقای مطهری و
شریعتی مطلب جمع می کرد و در روزنامه دیواری می نوشت. این بار سرنماز، سجده اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه
کرد.
بلندش کردم. گفتم: «مامان، تورو به خدا این همه گریه نکن. آخه توچه ناراحتی داری ؟» با چشمهای مشکی قشنگش که از زور گریه سرخ شده بود، گفت: ((مامان با به می کنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار میاد. یه بار
گ، مملکت خیلی مشکل داره ، امام بیشتر از همه غصه خوره . برای من که مادر زینب بودم و خودم عاشق امام، این حرفها سنگین بود. از اینکه زینب این همه می فهمید و رنج می برد، داغ شدم. ای کاش زینب این همه نمی فهمید. ای کاش کمتر رنج می برد. ما در خانه مینشستیم و فیلم سینمایی نگاه می کردیم، زینب نماز یا کتاب می خواند.
او معمولا عصرهای پنجشنبه برای خیرات مرده ها حلوا درست میکرد. خودش پای اجاق گاز می ایستاد و بوی حلوا را توی خانه راه می انداخت. او حتی مرده ها را هم از یاد نمی برد.
ادامه دارد ...
#پارت۴۰
پایان فصل ششم🍃
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
"»♥️📿«"
3 - و او را از جایی که گمان نمیبرد روزی میدهد و هر کس بر خدا توکل کند او برای وی کافی است همانا خدا [به ثمر] رسانندهی امر خویش است بیتردید خدا برای هر چیزی اندازهای نهاده است•
📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
بدترینچیزاینهڪهجوابمادروپدرو
باهانوچیـھبدی💔••!
ولۍزنگیِغریبـھرفیقتوباجـٰانم🚶🏻♂
#همیـنقدرتبـآهیـم!!🤦🏻♀️🙄
#تبآهیآت 😐✊🏻
@dokhtarane_hazrate_zahra