🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#من_میترا_نیستم
#پارت۲۹
شهرام باشادی وشیطنت بین مسافرها می دوید انها هم سر به سرش می گذاشتند. شهرام هوشگل و خوش سرو زبون بود. او هنوز اچه بود ومثل دختر ها غصه نمی خورد. همه چیز برایش حکم بازیو سرگرمی داشت. چند ساعت روی اب بودیم از روی شط باد سردی می امد همه به هم چسبیدیم شهرام هم سردش شد و خودش را زیر چادر من قایم کرد تمام مسیر زیر لی دعا خواندم واز خدا خواستم مارا سلامت به ابادان برساند. وحشت کرده بودم اما نباید به روی خودم می اوردم. اگر اتفاقی پیش می امد جعفر از چشم من میدید. وقتی ساحلِ پُر از نخل را از دور دیدم انگار همه دنیا را به من دادند.
در روستای چوءـیده از لجن پیاده شدیم دختر ها روی زمین سجده کردند وخاک ابادان را بوسیدند. در ظاهر سه ماه از شهرمان دور بودیم ولی این مدت برای همه ما مثل چند سال گذشته بود. ظاهز ابادان عوض شده بود. خیلی از خانه ها خراب شده بودند در محله ها خبری از مردم وخانواده ها نبود. از ابادان شلوغ و شاد وپر رفت و امد قبل از جنگ هیچ خبری نبود. ابادان مثل شهر مرده ها شده بود تنها صدایی که همه جا شنیده می شد صدای خمپاره و توپ بود سوار یک ریوی ارتشی شدیم وبه سمت خانه مان رفتیم.
به خانه که رسیدیم متوجه شدیم که تعداد زیادی از رزمنده در خانه ماهستند خبر نداشتیم مهران، خانه ما را پایگاه بچه های بسیج کرده است. اوهم از برگشتن ما خبر نداشت. در خانه باز بود شهرام داخل خانه رفت مهران از دیدن شهرام ومن ومادرم و دختر ها که بیرون ایستاده بودیم مات و متحیر شد. او باور نمی کرد که بعد از ان همه دعوا با دختر ها واوردن اسباب به رامهرمز ما برگشته ایم، بیچاره انگار دنیا روی سرش خراب شد وقتی قیافه غم زده ولاغر تک تک ما را دید، فهمید ما از سر ناچاری مجبور به برگشتن شدیم به رگ غیرتش بر خورد که ماد و خاهرهایش این همه زجر کشیدند.
داخل کوچه نشستم تا بسیجی ها از خانه خارج شدند وبه مسجد رفتند از رفتن رزمنده ها خیلی ناراحت شدیم انها خیلی ازما خجالت کشیدند خانه ما شبیه سرباز خانه شده بود تمام فرش ها ورخت خواب ها کثیف بود. معلوم بود که بسیجی ها گروه گروه به خانه ما امدند و بعد از استراحت می رفتند. ازدور که نگاهشان کردم دلم شکست یاد مادرهایی افتادم که شب وروز منتظر جوانشان بودند. برای همه انها دعا کردم. خدارا شکر کردم که خانه وزندگی ما در خدمت جنگ بود. خدا می دانست که ما جای دیگری ندشتیم ومجبور بودیم به ان خانه برگردیم، وگرنه راضی به رفتن بسیجی ها از خانه نبودم.
مینا و زینب داخل اتاق ها می چرخیدن و انچه را مثل خانه..
ادامه دارد
#پارت۲۹
@dokhtarane_hazrate_zahra
•:'⛓🔥':•
5 - بیگمان کسانی که با خدا و رسولش دشمنی و مخالفت میکنند خوار و ذلیل میشوند، چنان که پیشینیان آنها خوار و ذلیل شدند و همانا آیات روشن [خود] را فرستادهایم، و کافران را عذابی خفتبار است
6 - روزی که خداوند همه آنان را برانگیزد و بدانچه کردهاند آگاهشان سازد خدا حساب آن [اعمال] را نگه داشته و آنها فراموش کردهاند، و خدا بر هر چیزی گواه است
📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
#فاطمیه🖤
بچه سید نیسٺم″!
امآ وسط روضه دݪم خواسٺ
ݕگویَم مـآدَر...:)🖤
@dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«#استوری ویژه»#فاطمیه
[ جرڪاللهیابقیــهالله ]
تسلیتآقاجانِغریبــــم !
فاطمیه،برشماتسلیت🖤
برایغمگینترین،روزهایتان
آیتالڪرسی،میخوانم💔
🌿↷
🦋|°•@dokhtarane_hazrate_zahra
#تلنگرانھ... ⃠🚫
وقتیبمیرم،اکانتمافلاینمیشہ🔇
دیگہتوصفحہامعکسینمیزارم،🖥
کہلایکبشہوکامنتبزارن♥️
گوشیامخاموشمیشہوهیچپیامی؛
ازدوستوآشنانمیاد..📬🍂
پسچیمیمونہ؟؟!!🤔
←قرآنیکہوقتیزندهبودمخوندم🌿
←پنجوعدهنمازیکہمیخوندم 🖇
←احترامیکہبہپدرومادرمگذاشتم🍭
←حجابمرورعایتکردم 🧕
←دروغنگفتموتهمتنزدم 💛
←کارهاۍخوبیکہکردم 🌱🎨
←همهکارهاییکہاینجاانجامدادم
←درقبرآنلاینخواهدبود؛⏳🌈
چقدرحواسمون به لحظاتمون تواین دنیاهست رفیق🤔😔!!!!
#اللّهُم_عَجِّل_لِولیکَ_الفَرج♥️
@dokhtarane_hazrate_zahra