ماشینتکهجوشمیورد؛حرکتنمیکنی
کنارزدهومیایستی
وگرنهممکناستماشینآتشبگیرد
خودتهمهمینطوریوقتیجوشمیآوری ،
عصبانیمیشوی؛تختهگازنروبزنکنار!
ساکتباشوهیچنگو
وگرنههمبهخودتآسیبمیزنی
همبهاطرافیان🧡🔥
#تلنگر #حکایت_خودم
❁•@dokhtarane_hazrate_zahra•❁
#تلنگر
تلنگࢪانہ🌱
اگࢪآقااباالفضلازماسوالڪنند:ꜜ🌱
منبࢪاےیاࢪےڪࢪدناماممازآبگذشتم...
دستهایمࢪادادم...✋🏻
چشممࢪادادم...
تیࢪࢪاباچشممخࢪیدم...
زخمهاࢪاباجانودلقبولڪࢪدم... ♥️
ولےدستازیاࢪےامامزمانمبࢪنداشتم،!
‹شمابࢪاےامامزمانتانچڪاࢪکردید؟؟›
چہجوابےمیشودداد؟! 💔
آیابخاطࢪامامزمانمان
تنهاازیڪگناهگذشتہایم؟!
#اللھمعجلالوݪیڪاݪفࢪج🌱
╔══❖•° 🌸 °•❖══╗
@dokhtarane_hazrate_zahra
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°•{🥀💔}•°•
_مگه شهید میمیره...!؟(:♥
#استوری ••
•┈••✾•✨❄️✨•✾••┈•
@dokhtarane_hazrate_zahra
هدایت شده از "رازِپَـــــرۈاز"
یک تن میانِ چند نفر
حرفِ ساده نیست💔
مادر زدن به پیش پسر
حرفِ ساده نیست...🥀
#فاطمیه
#تلنگر ‼️
اگهبهمونبگن
اینچندروزروبهڪسیپیامنزن!📩
بیخیالِ
چڪڪردنتلگرامواینستاگرام شو📲
بههیچڪسزنگنزن!📞
اصلاچندروزموبایلتروبدهبهما...📱
چقــدربهمونسختمیگذره؟؟!!🤔
حالااگهبگنچندروز قرآننخونچی؟!😟
چقدربهمونسختمیگذره؟!😓
بانبودنِڪدومشبیشتراذیتمیشیم؟🤔
نرسهاونروزڪهارتباطبا بقیهروبه
ارتباطباخداترجیحبدیم😣😖
همگی قبول دارید؟
🖤🥀¦➺ #تلنگر ••❥
ـ ـ ـ ــــــــ❁ــــــــ ـ ـ ـ
🌿↷
🦋|°•@dokhtarane_hazrate_zahra
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #من_میترا_نیستم #پارت۳۵ فصل ششم(خانه جدید)💕 جبهه ان.» بعد از جاگیر شدن در خانه جدید،
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#من_میترا_نیستم
#پارت۳۶
فصل ششم(خانه جدید)💕
کارنامه زینب به مدرسه اش رفتم. مدیر مدرسه از او تعریف کرد، یکی از معلم هایش انجا بود و به من گفت:«دخترت خیلی موٌمنه» افتخاری بالاتر از این برای یک مادر نیست که بچه هایش باعث سربلندی اش باشند. خدا را شکر کردم که زینب وخواهروبرادرهایش همیشه باعث سر افرازی من بودند.
حمید یوسفیان در خرداد سال۶٠شهید شد، جنازه او را به اصفهان اوردند ثدر تکه شهدا دفن کردند. شهادت حمید خیلی دلم را سوزاند، اگر حمید و خانوداه اش به ما کمک نمی کردند معلوم نبثد که سرنوشته من و بچه هایم چه می شد. ما در مراسم تشییع جنازه حمید شرکت کردیم وکنار مادرش بودیم. زینب ان روز امتحان داشت ونتوانست به تشییع جنازه بیاید اما به من و مادر یزگش خیلی سفارش کرد وگفت:«شما حتماً شرکت کنید.»
بعد از امتحان خرداد هم با شهلا سر قبر حمید یوسفیان رفتند. مادر حمید چندر روز بعد از شهادت پسرش خواب دید که شهیدی امده وصندوق صندوق میوه روی قبر حمید گذاشته است. مادرحمید می گفت:«توی خواب اون شهید رو خوب می شناختم انگار خیلی با ما اشنا بود.»
من وبچه ها مرتب برای شرکت در دعای کمیل وزیارت عاشورا به تکه سهدا می رفتیم. زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع ان ها به گلزار شهدای اصفهان می رفت مقداری از خاک قبور شهدا را می اورد وتبرکی نگه می داشت. زینب هفت میوه درخت کاجو هفت مشت خاک تبرکی شهدا را در بین وسایلش گذاشته بود. هنوز در محله دستگرد بودیم که یک روز همراه زینب برای زیارت به تکه شهدا رفتیم. زینب من را سر قبر«زهره بنیانیان» از شهدای انقلاب برد وگفت:«مامان نگاه کن فقط مرد ها شهید نمی شن زنا هم شهید می شن» زینب همیشه ساعت ها سر قبر زهرا بنیانیان می نشست وقران می خواند. ماه اخری که در محله دستگرد بودیم مینا ومهری همراه مهران پیش ما امدند دختر ها اول راضی به امدن نمی شدند می ترسیدند برادرشان برای خارج کردن انها از ابادان نقشه کشیده باشد اما مهران قول داد ان هارا به ابادان بر گرداند. همزمان با امدن بچه ها بابای مهران هم از ماهشهر به اصفهان امد او تصمیم گرفت خانه ای در اصفهان بخرد تعداد زیادی از کارگرهای بازنشسته شرکت نفت خوزستان در انجا خانه خریده بودند.
مینا ومهری برای پیدا کردن خانه همراه پدرشان به شاهین شهر رفتند. بچه ها محیط غیر مذهبی انجا را که دیدند با خرید خانه در انجا مخالفت کردند شاهین شهر بیست کیلو متر با اصفهان فاصله داشت...
#پارت۳۶
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸