eitaa logo
درج دل🌻زهرا عوض‌بخش
158 دنبال‌کننده
53 عکس
12 ویدیو
0 فایل
راه ارتباطی: @zahra_a_213
مشاهده در ایتا
دانلود
پا که گذاشتم تو عرصه نوشتن تصور کردم کتابی نوشتم قابل برای نقد. تو رؤیا عین بچه‌های کلاس اولی که وسایل مدرسه‌شان را شب اول مهر می‌چینند بالای سرشان شب قبل از جلسه نقد لباس‌هایم را از خشکشویی گرفته بودم.به همه التماس کرده بودم دسته‌گل ظریفی برای تقدیر بگیرند و گل پول توی جوب است. بعد عین جودی ابود یک متن بلند بالا از عرقی که برای نوشتن کتاب ریخته بودم روی کاغذ دستنویس کرده بودم. یه گارد سنگین هم برای ریختن شتک و پتک منتقدان گرفته بودم و عین برندگان جشنواره فیلم فجر با سیمرغ بلورین داشتم از پله‌های جایگاه می‌آمدم پایین. خب دنیا این‌طوری‌ست دیگر. کاری با آدم می‌کند که یادم تو را فراموش! شب قبل از جلسه تا پاسی از شب مهمان‌داریِ روز مزد و ختم روضه خانگی‌مان بود. تف تو ریا بعد از چهارده روز، وقتی خانه خالی شد عین قیری که سر ظهر خرماپزان توی یک کوچه در حال آسفالت می‌چسبد ته کفش و هیچ جوری کنده نمی‌شود چسبیدم ته هال و تا ظهر روز بعد هیچ جوری از زمین کنده نمی‌شدم. دم غروب کلی گشتم تا یک دست لباس شسته رفته برای خودم جفت‌جور کنم. هر چه گشتم کتابم را پیدا نکردم. وقتی از همسرم یک کتاب نو گرفتم یک ساعت بیشتر به جلسه نقد نمانده بود.