6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستگیری دو نفر از #لیدر های اصلی اغتشاشات شمال تهران با شناسایی مردم
🔻سربازان گمنام آقا امام زمان (عج) در مجموعه سازمان اطلاعات فراجا با عنایت خداوند متعال و با همکاری اطلاعاتی مردم شریف ایران روز گذشته موفق به شناسایی و دستگیری دو نفر از لیدرهای اصلی اغتشاشات اخیر در شمال تهران شدند، شایسته است از همه عزیزانی که ما را در راه برقراری امنیت و خنثی سازی حوادث اخیر یاری کردند صمیمیانه تشکر می کنیم.
از عزیزان و رسانه هایی که بدون چشم داشت اعلامیه های این سازمان را منتشر می کنند مخصوصاً کانال های ایتایی نهایت تشکر و قدردانی را به عمل می آوریم.
همچنان از مردم شریف ایران و همه رسانه ها درخواست داریم ضمن انتشار اعلامیه های این سازمان ما را با گزارشات خود یاری نمایند ،
🔰سازمان اطلاعات فراجا
،
#صدای_عمارها #آشوب#شورش #اغتشاش #ترور_کور #سوریه_سازی #جوکرهای_ایرانی #منوتو #بیبیسی #ایران_اینترنشنال #مزدوران_فارسی_زبان #منافقین #اعترافات #سوزاندن_سرباز_وطن #سلبریتی_اجاره_ای #فضای_ول_مجازی#تحریک_اقوام#تجزیه_ایران#بلاگر
،
صفحه ما را در هورسا به دوستان خود معرفی کنید ،،113.114📞
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهمت #بلاگر پکیج فروش پرحاشیه به حجت الاسلام حامد کاشانی
پس از اینکه آقای کاشانی در یکی از سخنرانیهای خود انتقاداتی به پکیج فروشها و رویا فروشان فضای مجازی و کسانی که بخاطر فروش بیشتر اقدام به تحریف تاریخ و زندگی معصومین علیهم السلام می کنند داشتند ، این بلاگر پر حاشیه مجددا ضمن تاکید بر مواضع قبلی خود ، تهمتی به جناب کاشانی زدند که ایشون جوابشو سالها قبل داده بودند
💠@Dost_an
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰🖥 رئال موشن/ بِلاگری، بَلای خیانت و فروپاشی خانواده!
🔻چگونه ما را به سقوط میکشانند...
#سواد_رسانه
#بلاگر
🌷🌷🌷
مرداد پارسال بود که گوشیم توسط یک راس سارق توی بی ار تی از جیبم زده شد. سریعا فهمیدمو بعد از کلی بحث و دعوا ازش گوشی رو گرفتم،
ملت همیشه در صحنه مارو جدا کردن و گفتن اقا ول کن تو که گوشی رو گرفتی برو دیگه😏
سارق محترم خیلی ریلکس از اتوبوس پیاده شد و دوباره منتظر موند تا اتوبوس بعدی بیاد.
(قشنگ فهمید بود این ملت عین خیالشون نیست و وایساد تا اتوبوس بعدی بیادو جیب بقیه رو بزنه )
طاقت نیاوردم دزد ول باشه و ایستگاه مطهری منتظرش موندم و از بی ارتی با بدبختی و تنهایی کشیدمش بیرون اونم یه مشت به من زدو دِ فرار
حالامن بدو اون بدو
نزدیک فاطمی دوتا از دستفروشا گرفتنش و د بزن منم با اونا زدمش والبته نوش جونش
خلاصه تحویل پلیس دادیم و همون لحظه شش عدد گوشی از جیب و کیف مبارک سارق در آوردن و بردنش کلانتری.
و اما قسمت جالب و البته حال به هم زن ماجرا از اینجا شروع میشه.
توی کلانتری ۱۰۵ سنایی دو تا از مالک های گوشی های سرقتی اومدن و موبایلشون رو گرفتنو یه تشکر کردن و رفتن، یادمه یه دختره ایفون ۱۲ داشت با گریه اومد و وقتی گوشی رو گرفت انگار ریست فکتوری شد و کلا یادش رفت که یه دزدی وجود داره!
از گریه های دختر هم مشخص بود کلا دار و ندارش همون گوشی آیفونه و بس.
خلاصه به هردو مالک گوشی گفتم بمونید شکایت کنیم الان میریم دادسرا گفتن باشه ولی رفتن پی کار خودشون.
دو روز بعدش از اگاهی وحدت اسلامی (شاهپور) با من تماس گرفتن و گفتن آقای عبدی سارق به ۱۵ تا سرقت اعتراف کرده و فردا دادسرای هفت تیر باش، مامور آگاهی گفت فقط ازت خواهش میکنیم حضور داشته باش چون تو سارق رو گرفتی شاکی اصلی تویی
گفتم بقیه چی؟
گفت بقیه هم قراره بیان به همه زنگ زدیم.
حتی اسم و سن شاکی هام به من گفت
روز دادگاه رسید:
سارق رو از اگاهی اوردن
من بودم و من بودم و من
هیچ یک از شاکی ها نیومده بودن.
(اونجا بود که واقعیت تالاپی خورد تو سرم که چقدر ما دوستداریم بدبخت باشیم )
قاضی بهم گفت جوون تو که تا اینجا کار اومدی، شش ماه دیگه هم وقت بعدی دادگاهه بیا واگرنه شاکی نداشته باشه ازاد میشه ها
شش ماه بعد هم رفتم باز هم تنها بودم😕
اون روز به قاضی گفتم من دلیل اومدنام فقط اینه که بتونم واسه مدتی یک انگل از جامعه کم کنم همین!
یادمه اسم سارق پرویز بود یه حرفی زد که تا عمر دارم یادم نمیره
" گفت ببین تو تنت میخاره واگرنه هیشکی نمیاد پی مال کسی که خودش دنبالش نیست "
پرویز خان بی راهم نمی گفت، من تنم میخارید که افتادم دنبال زنده کردن گوشی ملت خواب زده، ملتی که فقط یادگرفتن تو اینستاگرام داف و جنتلمن و لاکچری باشن
و تولینکدین سنیور و متخصص و همه چی بلد
اما در زندگی اجتماعی به شدت hashtag#بی_عار و ناتوان در hashtag#مطالبه_گری!
ملتی شدیم که رفتیم دنبال hashtag#محتوا لوده و جفنگ بازی یک عده hashtag#بلاگر و#اینفلوئنسر که فقط بخندیم.
او او او کنیم و واگعی رو از کیک تشخیص بدیم و چای دبش رو به مسخره بگیریم
چرا؟
چون این راحت ترین راه برای فرار از واقعیته
کارلو کلودی توی کتاب پینوکیو میگه:
پینوکیو میره به یک شهر بازیی که میتونه صبح تا شب بازی کنه و لذت ببره، اولش همه چیز خوبه تا زمانی که می فهمه داره کم کم تبدیل به یک خر میشه، وقتی پینوکیو تبدیل به خرکامل شد صاحب شهربازی پینوکیو و دوستانش رو به یک زمین دار فروخت تا از اونا کار بکشن و پول دربیارن.
چشمامون رو بیشتربازکنیم و کلاهمون رو بدیم بالاتر که همه چیز از خودما شروع میشه!!
پ.ن
مطلبی قدیمی ، اما عبرت انگیز !
💠@Dost_an