eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
941 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌻🍃 شهید محمود رضا بیضایی: اگر " العجل " بگوییم و براے ظهورآماده نشویم کوفیــان آخــرالـزمــانـیــم ظهور تو پایان جنگهاست .. 🌺اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج 🌺 🌻 @dosteshahideman 🍃🌻🍃
💠برادر بزرگوار شهید اکبر شهریاری : 🌷آرزویش شهادت در راه اسلام و قرآن بود و در آخرین سفری که به کربلا داشت میگفت: من حاجتم را از آقا گرفتم. 🌷یک روز قبل از شهادت، یکی از دوستانش که مجروح شده بود و اکبر به بالای سرش رسید، به اکبر میگوید: محمود بیضائی شهید شده و چند شب قبل از شهادت در خواب دیده بود که با تو (یعنی شهید شهریاری) در باغی بزرگ و سرسبز در حال قدم زدن است. فردای آن روز اکبر هم در اطراف حرم مطهر حضرت زینب(ع) بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل شد. 🌺| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
❤️ 🔹صدای هلهله داعشی ها👹 می آید. تیر و ترکش💥 از آسمان می بارد. تنگ تر شده است. ⇜عباس آنطرف روی تپه ای افتاده😔 ⇜ نفس های آخر را می زند ⇜محمد اینانلو ⇜رضا عباسی ⇜و مجید قربانخانی روی زمین افتاده اند😢 تیری در خشاب ها نیست❌ سه چهار نفری👥 توی سنگرهایمان کز کرده ایم می خواهد در آن معرکه سر بلند کند 🔸عباس روی زانو می نشیند بلند فریاد می زند: (سلام الله علیها) شلیک می کند💥 پنج، شش داعشی را می زند می کنند تک تیراندازشان عباس را می زند.... 🔹آه عباس بلند می شود: (سلام الله علیها) عباس به زحمت😓 چند تیر دیگر هم می زند؛ را هم می زنند. محمد فریاد می زند: عباس سنگر بگیر برو توی سنگر ⭕️نمی شود عباس را عقب آورد ما آمدیم😔 ، آسمانی شد 🌹| @dosteshahideman 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🍃 😍 ✅شهادت ، مرگ انسان های زیرڪ و هوشیاراست ڪہ نمیگذارند این جان بہ مفتی از چنگشان در برود .👌❤️ 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📎 خاطرات شهید سه‌شنبه بود ،ساعت دو و بیست دقیقه، یک کوله داشت که هر وقت می‌خواست برود سفر از آن استفاده می‌کرد، آن سال از من خواسته بود که شال عزایی که دو ماه محرم و صفر روی شانه‌اش بود را نشویم، آن را همان‌طور همراه با چفیه در ساکش گذاشت‌، دو دست لباس هم بیشتر از من نخواست، برادر کوچکترش هم بود، موقع خداحافظی احساسی داشتم، می‌دانستم که دارد به جنگ می‌رود، سرش را انداخت پایین و از در خارج شد دیگر نتوانستم تحمل کنم یک‌باره به او گفتم: بایست تا با هم خداحافظی کنیم، دستش را گذاشت روی در و نگاهی عمیق به من کرد، دویدم به سمتش آینه قرآن را برداشتم و از زیر آن که ردش کردم به سمت ماشین رفت، وقتی رفت به سمت ماشین طاقت نیاوردم و با تشر گفتم: حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم، برگشت، خواستم صورتش را ببوسم اجازه نداد، دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بعد روی سینه‌اش کشید و عقب رفت. اتفاقا هم‌رزمش بعد از شهادت به من گفت: که از حسن پرسیده: چطور با مادرت خداحافظی کردی؟ که جواب داده است: نگذاشتم صورتم را ببوسد، ترسیدم پاهایم برای رفتن سست شود. 🌷شهید حسن قاسمی دانا🌷 راوی: مادر شهید @dosteshahideman ─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
🕊🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊 🕊 ◦✾❴عاشقانه هاے شهدایے❵❁◦: لِباسهایِ‌خونی‌اش‌راگذاشته‌بودندداخِلِ یِک‌کیسه‌یِ‌پلاستیڪی... روزِسوم‌کِه‌خانه‌خَلوت‌تَرشـد رَفتم‌ڪیسه‌راآوردم... خون‌هَم‌اگربِماندبویِ‌مُردارمیگیـرد! بااحتیاط‌گِره‌اش‌رابازڪردم‌و لِباسهاراآوردم‌بیـرون... بویِ‌عطرپیچیدتویِ‌خانه.. عطرِگلِ‌مـحمدی!عـطری‌کِه‌حَسـن‌میزد:)) ♥️💍 🕊| @dosteshahideman 🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا