eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
950 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ اميرالمؤمنين عليه السلام پنج سال حكومت كرد، و در طول اين مدت آجرى بر آجر و خشتى روى خشت ننهاد، و زمينى را به خود اختصاص نداد و درهم سفيد و دينار سرخى به ارث نگذاشت. 📚 المناقب لابن شهر آشوب جلد ۲ ، صفحه ۹۵ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ روزانه🌸🍃 7 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_احمد_مشلب •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ روزانه🌸🍃 8 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
1_6981012.mp3
7.88M
سوره مبارکه •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 💠برای محمودرضا/ صد و شصت و هشت ▪️احمدرضا بیضائی 🌷می گویند وقتی از شهدا می نویسید، اغراق نکنید. چشم! بی اغراق می نویسم که تو مصداق این جملات بودی: 🌷 حراست از وحی، ادامه راه انبیا و ائمه، صلحا، شهدا، حفاظت از مکتبی که پیامبر (ص) برای آن زحمتها کشید و جنگید، امام حسین(ع) برایش شهید شد، خون ها و جان ها برایش دادند. تکلیف است نه ماموریت.!! الگوست. یک پاسدار و رزمنده، بایستی از خیلی چیزها که حرام هم‌ نیست بگذرد. 🌷خصایل پاسداری: روحیه شاد و بشّاش، ایثار، شهادت طلبی، میل به کار، ترک دنیا، امیدواری، صبر و مقاومت، توکل، رُحَماء بَینَهُم، کار برای خدا، امین بیت المال بودن، دلسوز، عارف و عابد، متحمل مشکلات بودن، داشتن اخلاق اسلامی، کنترل خود در هر شرایطی، پرهیز از عصبانی شدن و اشتباه نمودن، درک محتوای عمیق اسلامی مسئولیت، توجه نمودن خود و نیروهای به نماز، وفای به عهد داشتن و دقیق بودن در وعده ها و حضور به موقع در جلسات، رعایت کردن سلسله مراتب، یادی از شهدا کردن، ارزیابی دقیق و صحیح نیروها و برادران بسیجی جهت کادر سازی . ▪️فرازی از یک سخنرانی منبع: حسین نجفی، مهدی باکری در یادها و خاطره ها، اداره کل حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان آذربایجان شرقی، چاپ دوم، اسفند ۱۳۸۹. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 📿 نور معنوے مانند آب حیات است تمام قواے جسمے و روحے انسان به این نور محتاجند پس باید سعے ڪرد هر لحظه به نور نزدیڪ تر و از ظلمات دور تر شویم🌱 🌹 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ♡ ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟؟ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ؟ ﺑﺎ همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ،ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﺮﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ ... ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﻐﻔﺮﺗﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺖ…؟ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ ⬅️فراز تصویری بسیار زیبا و جاویدان 🎙قاری: استاد مرحوم شعبان عبدالعزیز صیاد 💠سوره: نحل آیه ۱۲۶ ⏱مدت فراز: ۱دقیقه و ۲۵ثانیه 🌷ثواب تلاوت آیات تقدیم به شهید مدافع حرم .شهید محمود رضا بیضائی 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ‍ 🌹خاطرات طنز شهدا🌹 😂امتحانات😂 🌸بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم. يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند . 🌺بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم. خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند. يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد، همه بدون توجه، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند. 💐 يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند. ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت: [برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي !] همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزي نگرفتند .😂🙃😜 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ حاج حسین یکتا: 👇 این که رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند ما در یک پیچ تاریخی قرار گرفته‌ایم، یعنی همین که این جبهه نیاز به نیروهای مخلص دارد؛ بدریون بدر کبری باید وارد میدان شوند و بچه‌ها را بسازند، چرا که ما در نبرد آخرالزمانی هستیم. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🌷سخت است که دلت بابای را بخواهد ولی او نباشد ... 🌷سخت است دلت آغوش گرمش را بخواهد ولی او نباشد ... 🌷سخت است دلت دستان قوی اش را بخواهد ولی او نباشد ... 🌷سخت است بوسه گرمش را بر روی پیشانیت بخواهی ولی او نباشد ... 🌷سخت است گرمی صدایش را بخواهی ولی او نباشد ... 🌷سخت است نگاه گیرای او را بخواهی ولی او نباشد ... 🌷سخت است دلت عطر تن بابای را بخواهد ولی او نباشد ... 🌷سخت است ... هممممههههه چیییز سخت است ... 🌷بی او همممهههه چیز سخت است، همه چیز ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت چهل و چهار دنبالم از آسانسور خارج شد ... - هر وقت از بیمارستان مرخص شدی در این مورد صحب
⚘﷽⚘ قسمت چهل و پنج دوباره نشستم روی صندلی ... آدرنالین خونم بالا رفته بود ... اما نه به اندازه ای که بتونم بیشتر از این بایستم و وزنم رو توی اون حالت نیم خیز ... روی دست هام نگه دارم ... - من ... نمی خواستم ... زبانش با لکنت باز شده بود ... - نمی خواستی یه مامور پلیس رو بکشی ... همین طوری چاقو .. یهو و بی دلیل رفت توی پهلوی من ... اونم دو بار ... نظرت چیه منم یهو و بی دلیل یه گوله وسط مغزت خالی کنم؟ ... صورتش می پرید ... دست هاش می لرزید ... دیگه نمی تونست کنترل شون کنه ... - اما یه چیزی رو می دونی؟ ... من حاضرم باهات معامله کنم ... تو هر چی می دونی در مورد لالا میگی ... عضو کدوم گنگه ... پاتوق شون کجاست ... و اینکه چطور می تونیم پیداش کنیم ... منم از توی پرونده ات ... یه جمله رو حذف می کنم ... و فراموش می کنم که خیلی بلند و واضح گفتم ... من یه کارآگاه پلیسم ... نظرت چیه؟ ... به نظر من که معامله خوبیه ... دیرتر از دوست هات آزاد میشی ... اما حداقل زمانیه که غذای سگ نشدی ... اون وقت حکمت فقط یه اقدام به قتل ساده میشه ... به علاوه در رفتن مچم از لگدی که بهش زدی ... ترسش چند برابر شد ... - اون یکی کار من نبود ... من با لگد نزدم توی دستت ... از چهره اش مشخص بود من پیروز شدم ... - اما من می خوام اینم توی پرونده تو بنویسم ... اقدام به قتل پلیس ... و ضرب و جرح در کمال خونسردی ... نظرت چیه؟ ... عنوانش رو دوست داری؟ ... مطمئنم دادستان که با دیدنش خیلی کیف می کنه ... دستش رو آورد بالا توی صورتش ... و چند لحظه سکوت کرد... - باشه مرد ... هر چی می دونم بهت میگم ... کیم خیلی وقته توی نخ اون دختره است ... اسمش سلناست ... اما همه لالا صداش می کنن ... یه دختر بی کس و کاره و توی کوچه ها وله ... بیشتر هم اطرافِ ... اون رو که بردن بازداشتگاه ... منم از روی صندلی اتاق بازجویی بلند شدم ... تمام وجودم از عرق خیس شده بود ... چند قدم که رفتم دیگه نتونستم راه برم ... روی نیمکت چوبی کنار سالن دراز کشیدم ... واقعا به چند تا دوز مورفین دیگه نیاز داشتم ... اوبران نیم خیز کنارم روی زمین نشست ... - تو اینجا چی کار می کنی؟ ... فکر کردی تنهایی از پسش برنمیام؟ ... لبخند تلخی صورتم رو پر کرد ... نمی تونستم بهش بگم واقعا برای چی اونجا اومدم ... - نمیری دنبال لالا؟ ... - یه گروه رو می فرستم دنبالش ... پیداش می کنیم ... تو بهتره برگردی بیمارستان ... پاشو من می رسونمت ... حس عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... - لوید ... تا حالا فقط جنازه ها رو می دیدم و سعی می کردم پرونده شون رو حل کنم ... اما این بار فرق داشت ... من اون حس رو درک کردم ... حس اون بچه رو قبل از مرگ ... وحشت ... درد ... تنهایی ... اگه برگردم دیگه سر بازجویی خبرم نمی کنید ... جایی نمیرم ... همین جا می مونم ... باید همین جا بمونم ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•