eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
988 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ سرمان هم برود باز محال است جهان توی تاریخ ببینند حرم ات فتح شده •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ سرمان هم برود باز محال است جهان توی تاریخ ببینند حرم ات فتح شده •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ شهيد بزرگوار موسي رجبي از نيروهاي مردمي و جهادي ساكن اسلامشهر تهران بودند كه داوطلبانه به ياري نيروهاي جبهه مقاومت اسلامي مستقر در سوريه پيوستند. اين شهيد بزرگوار داوطلبانه و به اختيار خود پاي در ميدان جهاد و مدافعت از حريم آل الله بويژه حرمين شريفين در سوريه گذاشت. با اينكه نيروي ويژه نظامي نبود. ولي دوره هاي پيش نياز ـ تخصصي مختلفي را جهت حضور و مقابله با گرگ ها و دشمنان اسلام كه در لباس ميش به ميدان آمده بودند ، با موفقيت و توان بالا گذراند. طبيعتاً يگان هاي مستقر در سوريه و خطوط جبهه مقاومت اسلامي از مليت هاي مختلفي تشكيل شده است كه نياز به يك مركز فرماندهي پشتيباني و راهبردي متمركز دارد. از اين روي افرادي خاص و با توانايي هاي ويژه و همراه با دارا بودن شرايط و ضريب امنيتي و اعتماد بالا براي اين امور انتخاب و بكار گيري مي شوند. شهيد موسي رجبي جواني از سرزمين شهيدان باكري و از خانواده زحمت كش و ارادتمند به آستان اهل بيت عصمت و طهارت، پاي در عرصه دفاع از حرم گذاشته بود. شهيد از حُسن اعتماد مسئولين در منطقه سوريه بويژه پشتيباني خطوط و يگان هاي رزم بهرمند بودند و توانست فردي موثر باشد. از آنجائيكه موشك هاي نقطه زن و برخي سلاح هاي دقيق نظامي نياز به ارسال و دريافت اشعه هاي ( اپتيكي و يا ليزري ) بر روي اهداف دارد. اين شهيد بزرگوار توانست توانمنديها و علم خود را در اين زمينه بروز داده و يادگاري را از خود به ارمغان گذارد. بدليل حساسيت و اهميت مراكز پشتيباني و تحقيقاتي كه مورد رصد و هدف دشمنان اسلام بويژه صهينويستي ها قرار مي گيرد . اين شهيد بزرگوار با ويژگيهايي آشكار و پنهاني كه داشته است در راه مدافعت از حرم در كشور سوريه و همچون سرورش حسين ابن علي عليه السلام در سوريه به فيض شهادت نائل گرديد. اين شهيد بزرگوار با وجود دو فرزند خردسال و نوجوانش، پاي بر روي حوائج دنيوي خود گذاشت و راه سرخ شهادت كه همانا راه رسوال الله و فرزندان اطهرش است را انتخاب نمود. و سرانجام در روز پنج شنبه 31 خرداد سال 97 در حاليكه روزه بوده به همرزمش ميگويد خواب ديدم شهيد ميشوم . غسل شهادت ميكند و بعد از انكه روزه خود را با افطار باز ميكند و نماز ميخواند به درجه رفيع شهادت نائل ميشود. شهيد موسي رجبي مي گفت خوش به حال شهيد حججي ، شهدا همه پيش خداجايگاه خاصي دارن اما اگه شهيد بي سر بشي يعني امام حسين هم به نوكري قبولت كرده مثل اربابت شهيد بشي خيلي لذت داره. پيكر شهيد موسي به مشابه مولايش امام حسين (ع) بي سر شد و دو تا از انگشتهاي دستش و همونايي كه انگشتر مينداخت قطع شد.. پيكر مطهر شهيد مدافع حرم موسي رجبي با حضور مسئولان شهرستان اسلامشهر در روز پنج شنبه هفتم تيرماه در اين شهرستان تشييع و در گلزار شهداي امامزاده عقيل اسلامشهر در جوار ديگر شهدا به خاك سپرده شد. شهيد موسي رجبي از جمله شهداي با معرفت و عاشق شركت در ميدان‌هاي مختلف از جمله دفاع از حرم اهل بيت(ع) بود و اين اواخر هم در سوريه حضور داشت. فعاليت شهيد رجبي در سوريه مشتمل بر : پشتيباني از رزم و مدافعين حرم در جبهه‌هاي مختلف در برابر داعش و كساني كه دست پرورده استكبار جهاني هستند، بود. روحيه خاص خودش را در ميدان‌هاي نبرد و خط مقدم داشت و در آخر هم به آرمان بزرگش كه شهادت در راه خدا و دفاع از حرم حضرت زينب(س) بود رسيد. همرزم شهيد رجبي با اشاره به خصوصيات اخلاقي شهيد مي‌گويد: از ويژگي‌هاي بارز او ارادت بسيار زياد به حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و حضور در هيأت‌هاي امام حسين(ع) بود. در منطقه‌اي كه حضور داشت در حين پشتيباني از رزمندگان مدافع حرم در مأموريتش به شهادت رسيد. هميشه از يك طرف شجاعت و حماسه رزمندگان مدافع حرم را تعريف مي‌كرد و از طرفي هم از شقاوت و بد دلي دشمنان مي‌گفت. صداقتش خيلي بارز بود و در ميان همكارانش معروف به انساني صادق بود. هم در دل و نيت و هم در رفتار و عملش انسان صادقي بود. در خانواده هم همينگونه بود. هم در ميان برادران خودش و هم در خانواده و با همسر و فرزندان عزيزش هم همينگونه بود. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیّت‎نامه شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ». پس از عرض سلام و تهیت به پیشگاه ارواح مقدس انبیا و ائمه معصومین (علیهما السّلام) بالاخص حضرت بقیت الله (ارواحنا له الفداء) چند سطری به عنوان سنتی از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) که إن‎شاء‎الله تعالی تذکری برای ما و برایم باشد. إن‎شاء‎الله باقیات و صالحاتی برایم باشد. شکر پروردگار عالمیان که ما را  برانگیخت و ما را لایق دانست و هدایت کرد. و رسولان متعددی بالاخص رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهما السّلام) را بر ما ارزانی داشت تا بتوانیم ره‎گشای خوبی در این جهان، در مقابل شیاطین باشیم. خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در این دنیا، و عمل می‎کنند به وظایف خود، به امید تزکیه‎ی نفس و ترفیع درجه و لذّت عبادت و خشوع قلب! کسی به آن می‎رسد که مراقبت‎های سخت بر اعمال و گفتار خود داشته باشد. قرآن، قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است. اسلام را در تمام شئوناتش حفظ کنید. رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است را یاری کند. إن‎شاء‎الله خداوند عز و جل جزای خیر به شما عنایت فرماید! و السّلام علیکم و علی عبادالله الصالحین احمد علی نیری ۲۶/۱۱/۱۳۶۴ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈
رفیق مذهبے✋🏿! وقتے تنبلی میکنی و میگذرے جملہ توفیق نداشتم را بہانه نڪن 👀•• _ شهادت را به اهل درد میدهند (: @dosteshahiseman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و هفتم ✨ حالم خیلی بد بود.واقعا ناراحت بودم.😞😣دی
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و هشتم ✨ _پسرخاله ش؟؟!! آقای پورسینا؟!!!😳 -بله بیشتر خوشحال شد.گفت: _خداروشکر.واقعا مرد خوبیه.😊 _ بعضی کارهای خدا رو زمان میبره تا آدم بفهمه.صبا و پسرخاله ش الان باهم خوشبختن.این مراحل زندگی برای هر دو شون باید طی میشد تا الان باهم خوشبخت باشن.صبا میگفت از زندگی با شما خیلی چیزها یاد گرفته که باعث شده الان زندگیش با همسرش خیلی خوب باشه. بعد چند لحظه سکوت گفتم: _کسیکه قسمت شماست هم احتمالا تا حالا پیش کس دیگه ای امانت بوده تا برای زندگی با شما آماده بشه. وحید بالبخند به من نگاه کرد.آقای اعتمادی گفت: _نه.بهتره دیگه کسی رو درگیر مشکلات کاری خودم نکنم..من الان روی کارم بیشتر تمرکز میکنم و موفق تر هستم.👌 چیزی نگفتم تا وحید چیزی بگه.به وحید نگاه کردم،به جلو نگاه میکرد.گفتم: _ولی یکی از همکاران شما میگفت مأموریت های بعد از ازدواجش خیلی موفق تر از مأموریت های قبل ازدواجش بوده. وحید بالبخند به من نگاه کرد.آقای اعتمادی گفت: _اون همکارم حتما همسر خیلی خوبی داره.باید قدرشو بدونه.ولی خانم موحد،انصافا همچین همسری خیلی کم پیدا میشه.🙁 وحید باخنده نگاهم میکرد.😁👀منم خنده م گرفته بود.😁🙊خنده مو جمع کردم و گفتم: _آرامش برادرم برای من خیلی مهمه. هرکسی رو لایق زندگی با برادرم نمیدونم.اگه به من اعتماد دارین،کسی رو بهتون معرفی میکنم که همچین همسری باشه براتون. وحید به شوخی گفت: _علیرضاجان،خانومم اراده کرده شما ازدوج کنی.تا شیرینی عروسی تو نخوره هم کوتاه نمیاد.پس بهتره زودتر راضی بشی وگرنه به زور راضیت میکنه.😁 آقای اعتمادی هم خندید.😃گفتم: _آقای اعتمادی،دو هفته دیگه دورهمی منزل ماست.حتما تشریف بیارید.تا اون موقع هم فکر کنید و اون موقع نتیجه ش رو بگید.👌 آقای اعتمادی بعد یه کم سکوت بالبخند گفت: _اگه زودتر به نتیجه رسیدم چی؟😅 خنده م گرفت.😄وحید هم بلند خندید و باخنده گفت: _چقدر هم هولی.حداقل مثلا فردا میگفتی.😂 آقای اعتمادی بالبخند گفت: _واقعا نمیخواستم دیگه ازدواج کنم ولی به درستی حرفهای خانومتون اعتماد دارم.☺️ وحید به من گفت: _حالا اون خانم محترم کی هست؟ به آقای اعتمادی گفتم: _موافقید کسی باشه که مثل شما قبلا ازدواج کرده باشه؟ -بله،اینطوری بهتره.😇 -از طرفی کسی باشه که شرایط شما رو هم کاملا درک کنه و حتی بهتره که قبلا تجربه کرده باشه.درسته؟👌 وحید سؤالی نگاهم میکرد.آقای اعتمادی گفت: _اگه اینطور باشه که خیلی بهتره.😊 گفتم:.... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو 💎کپی با ذکر صلوات...📿
دوست شــ❤ـهـید من
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و هشتم ✨ _پسرخاله ش؟؟!! آقای پورسینا؟!!!😳 -بله بیشتر
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و نهم ✨ گفتم _شما از دوستان صمیمی شهید صبوری بودید؟ -بله -شهید صبوری از زندگی شخصیش راضی بود؟ وحید با اخم نگاهم میکرد.😠سؤالی به وحید نگاه کردم.یه کم سکوت شد.آقای اعتمادی گفت: _منظور شما...که...نه خانم موحد.!! 😳 -چرا نه؟!!😐 وحید با اخم گفت: _اون بنده خدا به اندازه کافی توزندگیش سختی کشیده،دوباره با کسی ازدواج کنه که معلوم نیست فردا زنده هست یا نه؟😠 از حرف وحید تعجب کردم.گفتم: _وقتی امین شهید شد،خیلی ها درمورد منم همین رو میگفتن.پس منم نباید با شما ازدواج میکردم؟!!....🙁بابا هم همین حرف رو گفته بود ولی شما بهش گفتی شما کسی رو میشناسید که مطمئن باشید فردا زنده هست،یادته؟ -هرکسی تحمل و ایمان تو رو نداره.😕 -مگه نمیخواستی همسر همکارات مثل زهرا روشن باشن؟ فاطمه سرمدی مثل زهرا روشنه.اگه میخوای علیرضا اعتمادی مثل وحید موحد باشه باید ازدواج کنه.. با فاطمه سرمدی. وحید هنوز با اخم نگاهم میکرد.خواست چیزی بگه،گفتم: _وحیدجان،خودت خوب میدونی این مسئولیتی که رو دوش من گذاشتی چقدر برام سخته.من آدمی نیستم که بخاطر حسادت خودم به کسی بگم همسرشو طلاق بده یا بخاطر کم کردن عذاب وجدانم بگم با کسی ازدواج کنه. مطمئن باش به درستی حرفی که میگم مطمئنم.اگه شما به من ایمان نداری من از خدامه که این مسئولیت رو از دوشم برداری.😐 دیگه کسی چیزی نگفت.آقای اعتمادی رو رسوندیم... وقتی دوباره حرکت کردم،احساس کردم وحید داره نگاهم میکنه.نگاهش کردم، عاشقانه نگاهم میکرد.مثلا باحالت قهر گفتم: _چرا پیش نامحرم دعوام کردی؟☹️ وحید لبخند زد و گفت: _چرا پیش نامحرم گفتی قبلا ازدواج کردی؟😊 -از اینکه من قبلا ازدواج کردم ناراحتی؟🙁 -نه.ولی دلیلی نداره هرکسی بدونه.😎 -اتفاقا به نظر من خوبه بعضی همکارات یه چیزایی از زندگی ما بدونن که فکر نکنن من و شما از سختی هاشون بی خبریم.😊 وحید یه کم فقط نگاهم کرد.بعد گفت: _من علیرضا رو راضی میکنم.تو هم با خانم سرمدی صحبت کن.... زهرا.. 😊 نگاهش کردم.مثلا باناراحتی گفتم: _بله😒😌 بالبخند گفت: _زهراجانم😍 لبخند زدم. -جانم☺️ -خیلی دوست دارم..چون تو خیلی خوبی.😊 دو ماه بعد ششمین سالگرد ازدواج من و وحید بود....😍💞 میخواستم بعد شش سال انتظار وحید، شش سال باهم بودنمون رو جشن بگیرم ولی ترجیح دادم فقط من و وحید و بچه هامون باشیم.☺️☝️نمیدونستم وحید میدونه یا نه.وحید اونقدر کار داشت و کارش سخت بود که یادش رفته باشه.😊 همه چیز آماده بود.... من و بچه ها منتظر بودیم تا وحید بیاد تو خونه..😊 وقتی درو باز کرد،من و بچه ها جیغ کشیدیم.وحید دم در خشکش زد.یه کم به ما نگاه کرد.بچه ها سه تایی پریدن بغلش.😍😍😍👦🏻👦🏻👧🏻 وحید رو زانو نشست و بچه ها رو بغل کرد.بعد😁🤗 مدتی بلند شد و به من نگاه کرد. بالبخند گفتم: _سلام همسر عزیزم☺️ سلام عزیز دلم....بعد شش سال انتظار، شش ساله کنار تو خوشبخت ترین مرد دنیا هستم.😇 -یادت بود؟!!!☺️ لبخند زد. -مگه میشه سالگرد بهترین روز زندگیم یادم نباشه.😉 خیلی خوشحال شدم.😃دوباره رفت بیرون.گفتم: _کجا میری؟ -الان میام. همونجا منتظرش ایستاده بودم.بچه ها رفتن دنبال بازی.چند دقیقه بعد با یه دسته گل خوشگل💐❤️ و چند تا هدیه اومد.🎁🎁🎁از دیدن گل خیلی خوشحال شدم. گفتم: _این مال منه؟😍 -بعله..خیلی طول کشید تا اونجوری که میخواستم بشه.گل فروشه دیگه حوصله ش سر رفته بود.البته بازهم اونجوری که میخواستم نشد ولی دیگه شما به بزرگی خودت ببخش.😊 گل ازش گرفتم. -خیلی خوشگله..😍ممنونم...☺️البته از شما انتظار کمتر از این هم نمیرفت دیگه. به خودم اشاره کردم و گفتم: _آخه شما خیلی خوش سلیقه ای.😌 وحید بلند خندید... به هدیه ها اشاره کردم و گفتم: _اینا هم مال منه؟😎 -نه دیگه.همون گل خوشگله برای شما بسه.😉این مال بچه هاست.صداشون کن. -خوش بحال بچه ها.چه بابای خوبی دارن.😍 -ما اینیم دیگه.😉 بچه ها رو صدا کردم و اومدن. ادامه دارد... ✍نویسنده بانو 💎کپی با ذکر صلوات...📿
⚘﷽⚘ می گفت، شبـ🌙ـی به خانه با نشانـه برمیگردد می گفت، ولی دلــ💓ـم گواهی می داد یک روز به روی بر می گردد😔 🌙 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا