⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸پیامبر اکرم (ص):
🔹هر كس به نيازمند كمک مالى كند و با مردم منصفانه رفتار نمايد چنين كسى مؤمن حقيقى است. (خصال،ج۱ ، ص ۴۷)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رأی میدم به عشق رهبرم ...❤
🇮🇷| #ایران_قوے
#ما_منتظر_انتخاباتیم
@dosteshahideman
|🕊| #رسم_شیدایـے
هیچگاهمستقیمبهنامحرمنگاهنمےکرد
وبهشدتمقیدوچشمپاکبود😌!
اوقاتےکهدرمهمانےهاۍخانوادگےبود؛
اگربانوانحضورداشتند،حریمشرعےرا
رعایتمےکرد.اگرجمعبابتموضوعے
مےخندیدندسرشراپایینمےانداخت
ومےخندید..((:🌱
[💌] شهیدمحمدرضادهقان
〖 @dosteshahideman 〗
⚘﷽⚘
زندگینامه سردار شهید حسین قجه ای
فرمانده گردان سلمان فارسي لشگر27محمدرسول الله(صلّی الله علیه و آله و سّلم)
روز چهاردهم شهريورماه سال 1337 حسينعلي در زرين شهر اصفهان در دستان خسته پدر کشاورزش جاي گرفت و در سايه تربيت عالمانه پدر رشد نمود. در سن 7 سالگي به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک ديپلم تحصيل نمود. از کودکي علاقه زيادي به ورزش کشتي داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان اصفهان براي چند سال متوالي معرفي گشت و به مسابقات انتخابي تيم ملي راه يافت.سال 1353 وارد فعاليتهاي سياسي شد. سال 1356 به قم مهاجرت کرد و توسط مأموران ساواک دستگير شد. چند مرتبه نيز به منظور فعاليتهاي سياسي به شيراز و قم سفر کرد.سرانجام انقلاب اسلامي پيروز شد. چند ماه بعد ازپيروزي، منافقين دست به كار شدند و در مدارس به تبليغ وسيع پرداختند. افكار نوجوانان و جوانان را تحت تاثير قرار داده، سعي مي كردند به هر نحوي كه شده، آنها را جذب كرده،از مسير اسلام و انقلاب و امام باز دارند.
در مدرسه اي كه حسين درس مي خواند، يكي از معلمين گرايش شديدي به سازمان منافقين داشت و اهداف اين گروهك پليد و وابسته را براي دانش آموزان طرح مي كرد. حسين چندين بار سعي كرد با صحبت، او را از اين كار باز دارد كه موفق نشد، تا سرانجام به درگيري شديد ميان او و معلم منجر شد. از همان جا حسين عزم خود را براي مبارزه با خط نفاق و گروهك هاي وابسته جزم كرد و فهميد كه دشمنان هنوز نمرده اند، بلكه لباس عوض كرده اند. فرماندهي سپاه زرين شهر وتشكيل گروه ضربت براي مبارزه با مواد مخدر و توزيع كنندگان آن، يكي ديگر از فعاليت هاي حسين پس از انقلاب بود. در پي صدور فرمان امام خميني مبني بر تشكيل سپاه پاسداران، حسين به اين نهاد انقلابي پيوست و در تشكيل و سازماندهي سپاه زرين شهر نقش تعیین کننده داشت وخود نیز فرماندهی آن را به عهده گرفت. دوستانش درباره آن روزها چنين مي گويند:
در ايامي كه حسين فرماندهي سپاه زرين شهر را بر عهده داشت، برنامه خاصي براي خود تنظيم كرده بود. بعد از ساعت 12 شب كه مي ايستاد به نماز شب ما مي رفتيم براي گشت در شهر وقتي بر مي گشتيم مي ديديم هنوز در حال نماز است. معمولا قبل از شروع نماز يكي دو ساعت ورزش مي كرد، آن هم ورزش هاي سنگين. هفته اي يكي دوبار فاصله پادگان غدير اصفهان تا زرين شهر را از ميان كوهها پياده طي مي كرد. طي اين مسير 24 ساعت طول مي كشيد.گاهي هم به كوه مي رفت و در آنجا به مناجات مي پرداخت.وقتی دشمنان ایران استان های کردستان،سیستان وبلوچستان،مازندران وخوزستان را به آشوب کشاندنداوبه کردستان رفت تا با ضد انقلاب به مبارزه بپردازد
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
.
در بازگشت به زادگاهش فرماندهی عمليات سپاه پاسداران زرين شهر را به او سپردند. براي مدتي نيز فرمانده توپخانه سپاه مريوان و دزلي را پذيرفت. هنوز مدتي نگذشته بود که به عنوان فرمانده عمليات سپاه مريوان و دزلي معرفي گرديد. حسينعلي ماهها با ضدانقلاب جنگيد و در عمليات محمد رسول الله (ص) با سمت فرمانده عمليات حاضر شد.
حسين احترام زيادي براي پيشكسوتان كشتي قائل بود. یکی از دوشتانش از او چنین می گوید: قبل از انقلاب چند بار با هم مسابقه داديم كه با توجه به سابقه بيشتر فعاليت من دركشتي، او هرگز حرمت پيشكسوتي مرا نشكست. حتي در يكي از مسابقات كه در شهر اصفهان برگزار ميشد من و او بايد با هم كشتي ميگرفتيم. او گفت كه حاضر نيست با من كشتي بگيرد. علت را پرسيدم، پس از امتناع بسيار گفت: «چون شما خسته ميشوي و نميتواني با حريف بعدي كشتي بگيري و براي تيم مقام بياوري.» سرانجام پس از كلي اصرار و خواهش به كشتي با من تن داد. اما با شناختي كه از مهارت و قدرت بدني او داشتم، متوجه شدم كه به عمد تن به شكست داد تا حرمت من و تيم شهرش حفظ شود.
حسين در کردستان فرماندهي محور دزلي بود، هميشه کوملهها را زير نظر داشت، آنان از حسين ضربههاي زيادي خورده و براي همين هم براي سرش جايزه گذاشته بودند. يک روز سر راه حسين کمين گذاشتند. او پياده بود، وقتي متوجه کمين کوملهها شد، سريع روي زمين دراز کشيد و سينه خيز و خيلي آهسته خودش را به پشت کمين کشيد و فردي را که در کمينش بود به اسارت درميآورد. و به او گفت : حالا من با تو چکار کنم؟ کومله در جواب گفت : نميدانم، من اسير شما هستم. حسين گفت: اگر من اسير بودم،با من چه ميکردي؟ کومله گفت:«تو را تحويل دوستانم ميدادم و بيست هزار تومان جايزه ميگرفتم. حسين گفت:«اما من تو را آزاد ميکنم. سپس اسلحه او را گرفته و آذارش کرد. آن شخص، فرداي آن روز حدود سي نفر از کوملهها را پيش حسين آورد و تسليم کرد آنها همه از ياران حسين در جنگ تحميلي شدند.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
بعد از آن برای شرکت در عمليات فتحالمبين با سمت فرمانده گردان سلمان فارسي به جبهه جنوب رفت.عمليات بيتالمقدس و جاده اهواز – خرمشهر در تاريخ 15/2/1362 جایگاه عروج این سردار ملی وافتخار آفرین ایران بزرگ است.اودر سن 25 سالگي شربت شهادت را نوشيد و بر اثر اصابت گلوله به سرش به ديدار معبودش شتافت.
روز عاشورا به دنیا آمد
بحث سر نامگذاری بچه بود؛ اعضای خانواده هر کدام اسمی را پیشنها دادند، حاج جواد سرش را انداخت پایین تا کسی اشکهایش را نبیند و گفت: «به جز حسین چه اسمی میشه گذاشت، اسم دیگری برازنده این روز و این بچه نیست؛ آخر امروز عاشوراست، روز آقام حسینه».
حاج جواد بعد از خواند اذان در گوش بچه و نامیدن او؛ پسرش را به سبنهاش چسباند و آهسته تو گوشش گفت: «حسینم، میخوام نوکر خوبی برای حسین زهرا(سلام الله علیها ) باشی، باباجون میخوام پیش سیدالشهدا(علیه السلام ) روسفیدم کنی».
میگفت: «خداوند به واسطه مریضی ما را آزمایش میکند»
شهید حسین قجهای خواهر مریض و معلولی در خانه داشت، از مدرسه که میآمد اول سراغ این خواهر میرفت و او را نوازش میکرد؛ برای مسابقات کشتی هم که به مسافرت میرفت به همه اهل خانه سفارش خواهر مریضش را میکرد، از همه بیشتر به او اهمیت میداد و میگفت: «مواظب باشید خداوند به واسطه این بچه ما را آزمایش میکند».
غیبت کردنش هم بر اساس وظیفه شرعی بود
از غیبت کردن به شدت پرهیز میکرد، حتی پشت سر دشمنانش؛ هنگامی هم که مجبور شده بود به قول خودش غیبتی کند در دفترچه محاسباتش اینگونه مینوشت:
روز پنجشنبه؛ بنابر وظیفه شرعی لازم دانستم برای شناساندن بعضی از منافقان پشت سرشان حرف بزنم. روز جمعه؛ روز رأی گیری بود مجبور شدم برای افشای بعضی چهرهها غیبت کنم.
تقلب ممنوع!
سازماندهی تظاهرات مردم زرین شهر اصفهان بر ضد سلطنت پهلوی در عهده حسین بود به همین دلیل، کمتر به درس و مدرسه میرسید. امتحان فیزیک بود، متوجه شدم که چیزی ننوشتهاست، جواب چند سؤال را نوشتم و به سختی برایش فرستادم، اهمیتی نداد، فکر کردم که متوجه نشده، اشاره کردم، باز هم اهمیتی نداد. پس از پایان جلسه امتحان با عتاب به من گفت: «دیگر از این کارها برای من نکن، هرچه بلد بودم مینویسم، نمره و قبولی با تقلب به درد نمیخورد».
نیروهایی تربیت کرد که از فرماندهان جنگ شدند
پس از پیروزی انقلاب، حسین به عدهای از جوانان پرشور و انقلابی آموزش مختصری داد تا باهم به نگهبانی از مراکز نظامی و صنایع اطراف شهر بپردازند. پس از دستور تشکیل سپاه پاسداران، به همت حسین، سپاه پاسداران زرینشهر شکل گرفت، در همان مدت کوتاهی که در سپاه زرینشهر بود آن چنان عمل کرد که رفتارش الگو و سرمشق همه مدیرها بود؛ او نیروهایی تربیت کرد که اکثراً از فرماندهان جنگ شدند.
سهم غذای خود را به بچههای کُرد میداد
سلحشوری، ایمان و توکل حسین از همان اوایل انقلاب او را به کردستان کشاند؛ حسین روستا به روستا و شهر به شهر برای آزادسازی کردستان جنگید و سرانجام به دزلی رسید؛ روستای سوقالجیشی که پس از چندین مرتبه ناکامی نیروهای اسلامی با رشادتهای بی بدیل او آزاد و شد مقر فرماندهی حسین قجهای. مدتی که در پادگان سنندج محاصره بودیم، پس از چند روز برای هر دو نفر یک قوطی کنسرو آوردند؛ حسین گفت: «هر کس میتواند سهم کنسروش را نخورد با من شریک شود، من میخواهم سهمم را به بچههای کُرد در اطراف پادگان بدهم».
کار سختتر، اجرش بیشتر
هیچجای کردستان امنیت نبود، فقط چند ساعت در روز امکان تردد در جادهها وجود داشت، شبها هم منطقه دست ضد انقلاب بود؛ پس از چند روز با سختی بسیار به دزلی و پیش حسین رسیدم، گفتم: «اینجا کجاست که انتخاب کردی و آمدهای؟» با لبخند همیشگی گفت: «مگر نخواندهای و نمیدانی که هر چه کار سختتر باشد اجر و ثوابش هم بیشتر است؟!». کردستان هنوز ناآرام بود اما حسین با سلاح در شهر حرکت نمیکرد و میگفت: «من نیامدهام با این مردم بجنگم و برای آنها قدرتنمایی کنم؛ اینها تشنه محبت هستند، باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود» الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کُرد را تسخیر کرد.
از پدر خواست تا در جبهه کردستان بماند
هفت ماه میشد که از حسین یک سره در کردستان بود؛ یک روز هم نتوانست منطقه را ترک کند؛ از تلفن و نامه هم خبری نبود؛ بالاخره حاج جواد ـ پدر شهید ـ کشاورزی را رها کرد و برای کسب اطلاع از او راهی دیار آشوبزده کردستان شد. پدر به سختی خودش را به دزلی رساند؛ وقتی حسین پدر را دید، گفت: «حاجی! خوب شد اومدی، اینجا شدیداً به نیرو احتیاج داریم». حاج جواد ۹ ماه بدون مرخصی در کردستان ماند.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•