⚘﷽⚘
واما نكاتى كه به مادر وخواهران وبرادران ودوستان دارم مادرجان سلام گرم مرا باهزار دعا وآرزوبرايت بپذير انشاءالله كه فرزند كوچكت را مى بخشى كه خوب نفعى بتو داد چه كنم كه اسلام اين چيزهاسرش نمى شود اگر من كه ادعاى مسلمان بودن را مى كنم به جنگ با كفر مى روم توقع داريد كه آمريكا واسراييل بيايد وبا صدام بجنگد زمانيكه اشك چشمان پر ازمحبت تو را ديدم يك لحظه شيطان گولم زد ولى خيلى زود بخود آمدم وديدم كه من نمى توانم به نداى امام زمانم جواب منفى بدهم تنها بخاطر چند قطره اشك وبدنبالش يك عمر پشيمانى نه مادرم هرگز نه آنها اشك چشم تونمى تواند سد من شود بلكه درحال حاضر فكر مى كنم كه كوهها هم اگر سد شوند حتما همگى را ازسرراه برخواهد داشت زيرا عشق به اسلام عشق به حسين عشق به شهادت وبالاخره عشق به محبوب را هيچكس وهيچ چيز نمى تواند اورا ازدل يك فرد مسلمان بيرون كند مادرتنها خواهش من ازتواين است كه درسرقبرمن زمانيكه بدنم را درقبر مى گذارند اگربدنى باشد زمانيكه خبرمرگ مرا بخواهند به تو بدهند وهرزمانيكه به يادم مى افتى خواهشم اين است كه هرگزمادرگريه نكن زيرا كه دشمن خوشحال مى شود ومن نمى خواهم دشمن مرگم را جشن بگيرد حتى مرده من ازدشمن بيزاراست پس تو بخند ،بخند مادرتا دشمن اسلام گريه كند آنقدر گريه كند كه چشمانش ازحدقه بيرون زند مردن من رابه همگى تبريك بگو حتى جشن بگيريد تا دشمن رمز شهادت را ندانسته بميرد برادران وخواهران من كوچكترازآن هستم كه بخواهم به شما نصيحت كنم ولى ذكر چند نكته ضرورى است دراول هميشه به ياد خدا باشيد وهرگز اورا فراموش نكنيد دلهاى خودر ا با قرآن آشنا كنيد وسعى كنيد وهرروز ويا هرهفته حداقل يك سوره ازقرآن را بخوانيد وبه آن هم عمل كنيد خواند ن قرآن خالى جاير نيست نمازرا هميشه سروقت بخوانيد وحتى المقدور جماعت بخوانيد برادر وخواهرم زياد به مال اندوزى فكر نكن سعى نكن درخانه ات را چهارتا كنى ووسايل خانه ات را لوكس ترازهمه جلو ه دهى غيبت نكن تهمت مزن دل هيچ فردى را نشكن اگر كسى به درخانه ات آمد حتما به ا وچيزى بده حتى اگر يك تكه نان باشد حرص ثروت دنيا را نزن روزى خواهى مرد بالاخره فكر آخرت را بكن دوستان عزيزم همگى شما بايد درخط اصيل الله وامامحركت كنيد ازهيچ چيز وهيچ كس نترسيد حق را بگوييد حتى اگر به ضررتان هست به اسلام كمك كنيد مالا قدما وخطا ازاين به بعد دردرگاه خداهيچ عذرى قابل قبول نيست زيرا كه امام حجت را برهمه تمام كرده است درخاتمه پيروزى ونصرت اسلام ومسلمين راهرچه زودتر آرزومندم صحت وسلامتى كامل امامان را خواهانم كه درزندگى وجودم براى اسلام مفيد نبود شايدمرگم بتواند كارمثبتى را انجام داده باشم
برمشامم مى رسد هرلحظه بوى كربلا بردلم ترسم بماند آرزوى كربلا
تشنه آب فراتم اى اجل مهلت بده تا بگيرم دربغل قبرشهيد فاطمه
كربلا يا كربلا يا كربلا يا كربلا كربلا يا كربلا يا كربلا ياكربلا
من حسينم كارمن پيكارباشد پيكارم نابودى فرزند استعمار باشد
كربلا كربلا يا كربلا يا كربلا .والسلام عليكم ورحمه الله وبركاته چهارم محرم الحرام مهدى ظل انوار
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
•°🌱
#السلام_علیک_یا_سیدالشهدا
تشنگان عشق را با مُشت آبی جان بده
کربلا دورست، مارا باسرابی جان بده
زندگی یعنی سلام سادهای سمت شما
ایها الارباب مارا باجوابی جان بده
عشقـــ♥️ــــ ما حسین ابن علی است
@dosteshahideman
~🕊
#تلنگر💥
#کلام_شهید
+بهشگفٺم:
«چرایه طورلباس نمےپوشے
ڪھدرشأنوموقعیت
اجٺماعیتباشه؟
یھڪمبیشٺرخرج خودتڪن.
چراهمشلباساےسادھ وارزونمےپوشے؟
توڪه وضعت خوبه».
-گفت:
«توبگوچراباید
یه چیزایي داشتہ باشمڪه
بعضیا حسرٺداشتناوناروبخـورن؟ چرابایدزرقوبرقدنیاچشمام
روڪورڪنه؟
دوسټدارم
مثل بقیه مردمزندگےڪنم».
#شهیده_اعظم_شفاهي♥️🕊
📚منبع:آن روزهشٺصبح، صفحه21و22
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣1⃣ #فصل_سوم آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا ه
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣1⃣
#فصل_سوم
فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم کاغذ را به خانه پدر صمد برد. همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد.
چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم. خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣1⃣ #فصل_سوم فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم کاغذ را به خانه پدر
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣1⃣
#فصل_سوم
خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود.
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•