⚘﷽⚘
وصیت نامه
وصيت نامه: شهيد احمد خطيبي
“بسمه الله الرحمان الرحيم”
و لا تحسن الذين قتلو في سبيل ا…امواتاو…
هرگز نپنداريد آنان كه در راه خدا كشته شدند مرده اند بلكه زنده اند و نزد پروردگار خويش روزي مي جويند . “قرآن كريم”
اسلام نيمه جان شد و از قالب اصلي اش خارج شد و بصورت افيوني براي فريب وبه خاموشي كشاندن امتهاي مسلمان در دست جهانخواران و عمالشان در آمده بود . اسلام را از محتوا خارج كرده بودند اسلام را از اسلام گرفته بودند خدا را از اسلام گرفته بودند و بتهايي نظير زمان جاهليت و بلكه صد چندان بدتر جانشين آن كرده بودند. اسلام مي رفت تا در مرداب كفر و فساد كه غرب و شرق براي ما به ارمغان آورده بودند بگندد و فنا شود كه مردي از سلاله يامبر و علي مردي با خون جوشان حسين چون نوري بسان سيلي بر اين مرداب تاخت و آن را از اين مرداب نجات داد . حركتي و جنبشي از نو در آن پديد آورد و سد هاي كفرو
شرك و الحاد و فساد و ديگر مظاهر شيطان را در هم كوبيد و خرد كرد. اسلام دوباره زنده شد و چون سيلي به حركت در آمد و اين براي جهانخاران نشانه طوفاني بود كه در آن خرد و نابود خواهند شد. چاره چه بود؟در فكر چاره افتادند و با انواع نيرنگ ودسيسه در هر گوشه از اين آب و خاك سعي در زدن ضربه اي بر اين سيل كوبنده را داشتند. ولي خون جوشان جوانان پاك باخته پيرو و مقلد خميني بت شكن اين دسيسه ها و نيرنگها و تو طئه ها را خنثي كرده و بر كوبندگي اين سيل مي افزود. عمال داخلي شان را بكار گرفته هر روز و هر ساعت در گوشه اي از اين آب و خاك تو طئه اي را ايجاد كرده و سعي در نابود كردن اين حركت را نمودند. گاهي نيز خود به قدرت نمائي مي پرداختند. ولي ما اميدمان به خداي يكتا بود وهست. اين ابلهان ميدانستند كه آفريننده اين جهان پشتيبان ماستو اينان نميدانستند كه سينه هاي سپر شده جوانان مسلمان سپر گلوله هايشان است و مشتهاي گره كرده شان و فرياد الله اكبر كه از حلقومشان در مي آيد كوبنده شان است . اينان نمي دانستند و نخواهند دانست كه از هر قطره خون جوانان اين وطن رزمنده اي بپا مي خيزد و پرچم ا…اكبر قيام خميني را در دست مي گيرد و راه شهيدان به خون غلطيده اين انقلاب را ادامه مي دهد . آنگاه كه از عمال داخلي شان ما يوس شدند به آخرين تير تركش كمان خود رجوع كردند و صدام كافر ملحد را و اين سگ خوار زنجير شان را به جاي اين انقلاب انداختند و چه خوش خيال و خوش خواب در دندانهاي اين سگ را خرد كرد و موقعي كه سگ زنجير يشان را شكست خورده يافتنه بودند در اين خط يعني خط ليبراليسم سعي در وارد آوردن كو بنده ترين ضربه بر اين انقلاب را نمودند و آخرين نيرو يشان را در اين راه بكار بسته يعني از سوي در جبهه هاي خارجي يعني در مرز ها توسط صدام يزيد كثيف و از داخل توسط ساز مان هاي با صطلاح مجاهدين خلق ؤپيكارؤرنجبران نهضت با صطلاح آزادي جبهه ملي ساوا كيها سر مايه داران مال باخته در اثر انقلاب كه از روند كوبنده اين انقلاب به هراس افتادند كه همه و همه در خط ليبراليسم تجمع كرده بودند و سعي در وارد آوردن كوبنده ترين ضربه خود بر پيكر اين انقلاب كرده بودند و چون نمي توانستند توسط ليبرا لها مستقيما شخص امام را مورد حمله قرار دهند اطرافيان امام را زير فشار قرار داده اند و به باد تهمتهاو فحشها و ناسزا ها گرفته اند از سوئي سعي در لكه دار كردن نهادهاي انقلابي يعني سپاه پا سداران و ديگر نهادهاي انقلابي را گرفته اند چونكه با نابودي اينها شخص امام تنها مي ماند و اينان به راحتي مي توانند به نيت پليدشان دست يابند
و تاكنون نيز چه ماهرانه در راه به ثمر رسيدن نقشه پليدشان پيش رفته اند ولي غافلند از اينكه همان خوني كه جلوي تو طئه اربابا نشان را گرفت جلوي دسيسه آنان را نيز خواهند گرفت . برادران عزيز وصيتم به شما ادامه آگاهانه خط امام است . امام را رها نكنيد قدر وجود پاكش را بدانيد. برادران عزيز امام را ناراحت نكنيد و راهش را ادامه دهنده با شيد . برادران عزيز و خواهران عزيز اجازه ندهيد كه امام و اطرافيان او را بكوبند. برادران عزيز ميدان ميدان امتحان حق و باطل است ميدان آزمايش مردان حق است . از اين ميدان كار زار پيروز در آئيد.
ادامه دارد.......👇👇👇👇👇👇
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
وصیتنامه شهید احمد خطیبی
قسمت دوم
خون شهيدانمان را پاسدار باشيد و ضد انقلاب را از انقلابي باز شناسيد وصيتم به شما همين است و اين نه وصيت من بلكه پيام خون شهيدان اين خاك است . پيامي است كه از حلقوم يكايك اين شهيدان در مي آيد ندائي است كه از پيكر هاي پاره پا ره شده اين شهيدان بر مي خيزد. به اين ندا لبيك گوئيد كه اين ندا همان نداي امام است . برادران امام را در يابيد كه اسلام زنده است. برادران مواظب باشيد دشمن ماهرانه نيرنگ ميزند مواظب باشيد فريب نيرنگهايشان را نخوريد . برادران پاسدار خون شهيدان باشيد پوياي خط خميني كبير باشيد پرچمي را كه از دست ما بر زمين مي افتد شما بر گيريد و با نداي خروشان و كوبنده ا… اكبر به جندا… بپيونديد وصاياي امام را بدقت گوش فرا دهيد و بكار ببنديد . خود را فراموش كنيد و خدا را در يابيد . بر نفس خويش لگد زده و آنرا به گوشه اي پرتاب كنيد و بسوي ا… پيش رويد قرآن را بخوانيد براي روشن شدن راه قرآن بخوانيد نهج البلاغه را بخوانيد اينها را در يابيد . برادران در يابيد پيام ما به شما فقط ادامه راه امام است . پيام ما به شما پشت سر امام حركت كردن است و ديگر هيچ. هوشيار باشيد كه فريب نخوريد جبران اشتباه شما بسيار مشكل است و مصيبت وارده در اثر اشتباه شما بسيار سنگين مواظب باشيد مورد لحن و نفرين نسلهاي آينده قرار نگيريد. قيام ما نور اميدي است در دل تمام مستضعفين و مسلمانان جهان اين نور را خاموش نكنيد كه از انسان ما بدور است.
” والسلام”
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد #شهیدان است
🌷قرار عاشقی با شهید #احمد_خطیبی🌷
🇮🇷فرمانده گردان محمد رسول الله( ص) لشکر ۱۴ امام خمینی ره ، متولد اصفهان
تاریخ تولد 1341/4/24
تاریخ شهادت 1364/3/21
قرار عاشقی با معرفی شهدا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔰 ۲۷ تیرماه ۱۳۶۷ ،سالروز پذیرش قطعنامه ۵۹۸
🔹 قسمتی از پیام امام خمینی(ره) که روز ۲۹ تیرماه در مورد پذیرش قطعنامه منتشر شد؛
در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مسئله را مطرح نمایند که ثمره خونها و شهادتها و ایثارها چه شد.
اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفه شهادت بیخبرند و نمی دانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگی نهاده است حوادث زمان به جاودانگی و بقا و جایگاه رفیع آن لطمهای وارد نمی سازد.
و ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو نماییم.
مسلّم خون شهیدان، انقلاب و اسلام را بیمه کرده است.
🔻من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش میکنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.
نگذارید پیشکسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣0⃣1⃣ #فصل_یازدهم اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمری اش را داد به من و گفت
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
ترس به سراغم آمد. درِ خانه همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم می ترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچه ها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زن همسایه بچه ها را گرفت. دویدم سر خیابان. هر چه منتظر تاکسی شدم، دیدم خبری از ماشین نیست. حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمی کرد. آن موقع خیابان هنرستان از خیابان های خلوت و کم رفت و آمد شهر بود. از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود. تمام آن مسیر را دویدم. از آرامگاه تا خیابان خواجه رشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمی توانستم حتی یک قدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسباب کشی و شب نخوابی و مریضی معصومه، و از آن طرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود؛ اما باید می رفتم. ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمی آمد. به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: «من با آقای ابراهیمی کار دارم. بگویید همسرش جلوی در است.»
سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت. شماره گرفت و گفت: «آقای ابراهیمی! خانمتان جلوی در با شما کار دارند.»
صمد آن قدر بلند حرف می زد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را می شنیدم.
می گفت: «خانم من؟! اشتباه نمی کنید؟! من الان خانم و بچه ها را رساندم خانه.»
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣1⃣1⃣ #فصل_دوازدهم ترس به سراغم آمد. درِ خانه همسایه را زدم و ماجرا را
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
رفت روی لبه دیوار از آنجا پرید توی حیاط. کمی بعد سرباز در را باز کرد. گفت: «هیچ کس تو نیست. دزدها از پشت بام آمده اند و رفته اند.»
خانه به هم ریخته بود. درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم. اما این طور هم آشفته بازار نبود. لباس هایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخواب ها هر کدام یک طرف افتاده بود. ظرف و ظروف مختصری که داشتیم، وسط آشپزخانه پخش و پلا بود. چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود.
صمد با نگرانی دنبال چیزی می گشت. صدایم زد و گفت: «قدم! اسلحه، اسلحه ام نیست. بیچاره شدیم.»
اسلحه اش را خودم قایم کرده بودم. می دانستم اگر جای چیزی امن نباشد، جای اسلحه امنِ امن است. رفتم سراغش. حدسم درست بود. اسلحه سر جایش بود. اسلحه را دادم دستش، نفس راحتی کشید. انگار آب از آب تکان نخورده بود. با خونسردی گفت: «فقط پول ها را بردند. عیبی ندارد فدای سر تو و بچه ها.»
با شنیدن این حرف، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین. پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیرخشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم. طلاها هم نبود.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
صمد مرتب می گفت: «عیبی ندارد. غصه نخور. بهترش را برایت می خرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصلِ کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است.»
کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچه ها را از خانه همسایه آورده بودم. هر کاری کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. می ترسیدم توی اتاق و آشپزخانه بروم. فکر می کردم کسی پشت کمد، یخچال یا زیر پله و خرپشته قایم شده است. فرشی انداختم گوشه حیاط و با بچه ها نشستم آنجا. معصومه حالش بد بود؛ اما جرئت رفتن به اتاق را نداشتم.
شب که صمد آمد، ما هنوز توی حیاط بودیم. صمد تعجب کرده بود. گفتم: «می ترسم. دست خودم نیست.»
خانه بدجوری دلم را زده بود. بچه ها را بغل کرد و برد توی اتاق. من هم به پشتوانه او رفتم و چیزی برای شام درست کردم. صمد تا نصف شب بیدار بود و خانه را مرتب می کرد.
گفتم: «بی خودی وسایل را نچین. من اینجابمان نیستم. یا خانه ای دیگر بگیر، یا برمی گردم قایش.»
خندید و گفت: «قدم! بچه شدی، می ترسی؟!»
گفتم: «تو که صبح تا شب نیستی. فردا پس فردا اگر بروی مأموریت، من شب ها چه کار کنم؟!»
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•