⚘﷽⚘
دوست دارم
روزی شهید شوم
که از شهادت
خبری نیست......♥️
شهداکجا
ماکجا
اللهم_الحقنی_بالشهداء🌟
#شهیدمحمودرضابیضایی🌼
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
#صبحتون_شهدایے ✋🕊
🍀🍀🍀
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
🔹 پسرم حسین در سرزمینی به خاک سپرده میشود که به آن کربلا گویند، زمین ممتازی که همواره گنبد اسلام بوده است، چنانکه خدا، یاران مؤمن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد. (کامل الزیارات، ص ۲۶۹، باب ۸۸، ح ۸)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
۲۱۹
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمودرضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣0⃣2⃣ #فصل_شانزدهم با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بر
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید؛ آن هم به سلیقه خود بچه ها. هر چه می گفتم این خوب نیست یا دوام ندارد، می گفت: «کارت نباشد، بگذار بچه ها شاد باشند. می خواهیم جشن بگیریم.» آخر سر هم رفتیم مغازه ای و برای من چادر و روسری خرید. یک پیراهن بلند و گشاد هم خرید که گل های ریز و صورتی داشت با پس زمینه نخودی و سفید. گفت: «این آخرین پیراهن حاملگی است که می خریم. دیگر تمام شد.»
لب گزیدم که یعنی کمی آرام تر. هر چند صاحب مغازه خانمی بود و ته مغازه در حال آوردن بلوز و دامن بود و صدایمان را نمی شنید، با این حال خجالت می کشیدم.
وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه ها با خوشحالی می آمدند لباس هایشان را به ما نشان می دادند. با اسباب بازی هایشان بازی می کردند. بعد از ناهار هم آن قدر که خسته شده بودند، همان طور که اسباب بازی ها دستشان بود و لباس ها بالای سرشان، خوابشان برد.
فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه ها را بردم و شستم.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می خندید و می آمد. بچه ها دوره اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه ها را بغل کرد و بوسید و گفت: «به به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته ای.»
خندیدم و گفتم: «آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری.»
بلند شد و گفت: «این قدر خوبی که امام رضا(ع) می طلبدت دیگر.»
با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: «می خواهیم برویم مشهد؟!»
همان طور که بچه ها را ناز و نوازش می کرد. گفت: «می خواهید بروید مشهد؟!»
آمدم توی هال و گفتم: «تو را به خدا! اذیت نکن راستش را بگو.»
سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: «امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته اند. رفتم ته و توی قضیه را درآوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم.»
گفتم: «پس تو چی؟!»
موهای سمیه را بوسید و گفت: «نه دیگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانم هاست. باباها باید بمانند خانه.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_علی_محجوب
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
نام شهید: علی محجوب ………….نام پدر: نسیم……..محل تولد: تهران …..تاریخ تولد: ۱۳۴۵
مدرک تحصیلی: دیپلم…….وضعیت تأ هل: مجرد……… شغل شهید: روحانی
محل کار: در حال تحصیل در قم……….تاریخ شهادت: ۱۰/۶/۶۷……..نام عملیات: تپه های شیخ محمد
نحوه شهادت: اصابت تیر در سینه………محل شهادت: تپه های شیخ محمد
نشانی مزار: آرامگاه نظر آباد………….مدت حضور درجبهه: ۱۳ماه………دفعات اعزام: ۴ بار
تاریخ آخرین اعزام: سال۶۶ ……….ارگان اعزام کننده: بسیج هشتگرد
یگان خدمتی: بسیج ساوجبلاغ……………….آخرین مسئولیت در جبهه: مبلغ
فرازهایی از زندگی پسرم علی را برای شما عزیزان به روی کاغذ می آورم که ایشان از نظر اخلاقی فرزندی بسیار با تقوا و پرهیزگار بود از زمان کودکی پسری آرام و گوشه گیر بود هیچ زمان در هیچ شرایطی موردی پیش نیاورد که باعث ناراحتی افراد خانواده شود در دوران بلوغ که مصادف با شکوفایی انقلاب بود در فعالیتهای اجتماعی و انقلابی مقداری از درس عقب مانده بود مورد مواخذه خانواده قرار گرفت و در پاسخ سوالهای پدر و مادر می گفت الان برهه ای از زمان رسیده که وجود من و امثال من در این فعالیتهای بسیار مثمر ثمر باشد تا اینکه بعد از گرفتن دیپلم ایشان از طریق حوزه به عنوان مبلغ دینی در چند مرحله به جبهه های نبرد اعزام شدند که آخرین اعزام ایشان سال۶۶ بود که در همان سال به فیض شهادت نائل آمد.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
💐🕊🌿🕊💐🌿
🍂💐🕊💐
🍂🌾
💐
🕊
#وصیت_نامه
#شهید_علی_محجوب
بسم الله الرحمن الرحیم
أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ﴿۲:عنکبوت﴾
آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم رها مى شوند و مورد آزمايش قرار نمى گيرند.
دنیا، دنیای امتحان و آزمایش است. قلم روی کاغذ گذاشتهام اما چون وقت بسیار تنگ است، نمیدانم که چه بنویسیم؟
خدایا، مدتی را به من فرصت دادی که در این دنیا باشم و در این دنیا مرا مبتلا به آزمایشهای متفاوتی کردی و در جاهای مختلف من را امتحان متعددی کردی و در واقعههای بسیاری من را امتحان کردی و من هم اقرار به مردود بودن تمام آزمایشها میکنم. میدانم که هیچ وقتی نشد که سالم از امتحان دریابم ولی باز با تمام این احوال لطفت را از ما کم نکردی و همیشه عنایات را بر ما جاری ساختی. خوب این هم تعجب ندارد چون تو کریمیو از کریم جز این انتظار نمیرود.
خدایا، من گناه بسیار از جاها به منجلاب های گناه و معصیت افتاده ام و با دست خودم فاصله زیادی بین خودم و تو انداختهام. خدایا، اعتراف میکنم به این که با انجام همین گناه بعد تفریطی بین من و تو افتاده و این سیاهی قلبم هم معلول همین معاصی است.
خدایا، اگر فرصت بود بیشتر از این درددلها را روی کاغذ میآوردم ولی متاسفانه؛ وقتی شروع به نوشتن کردم که کارهای زیادی را باید انجام بدهم و هم این که فعلاٌ تمرکز حواس به آن صورت که بتوانم مطلبی را بنویسم، ندارم. از پدر بزرگوارم، بهخاطر تمام زحماتی که در مدت عمرم کشیده، تشکر میکنم و از ایشان حلالیت میطلبم و از ایشان میخواهم که مرا ببخشند. چون میدانم که حق فرزندی را خوب ادا نکردم و همچنین از برادران و خواهران گرامیم که همیشه مایه دلگرمی من در تنهاییها بوده اند، حلالیت میطلبم و امیدوارم که مرا از دعا فراموش نکنند.
⚡قسمت اول
🌹تاریخ ولادت: ۱٣۴۵
🌷تاریخ شهادت: ۱۳۶٧
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
💐🕊🌿🕊💐🌿
🍂💐🕊💐
🍂🌾
💐
🕊
#وصیت_نامه
#شهید_علی_محجوب
فقط تنها حرفی که دارم اشاره به آیه اول صفحه است که ای برادران و خواهران عزیز، دنیا، دنیای آزمایش الهی است و تمام این وسایل و امکاناتی که در اختیار شماست، جهت امتحان در اختیار شما گذاشته شده و هیچ چیز در دنیا مال شما نیست. همه چیز به طور امانت در اختیار شماست و برای ثابت شدن حرفم متذکر میشوم به این که به زندگانی گذشتگان نگاه کنند؛ در بین آنها همه جور انسان بود؛ فقیر، ثروتمند، مریض، سالم، زن و مرد و پیر و جوان والی آخر. هیچ کدام آنها در این دنیا باقی نماندند و مرگ به سراغ همه آنها رفت و در آن موقع نه پول، نه فقر، نه با فرزند بودن و نه فرزند نداشتن و نه پیر بودن و نه جوان بودن، هیچ کدام نتوانستند به داد آنها برسند و مرگ همه آنها را در خود فرو برد.
عزیزان من از زندگانی گذشتگان عبرت بگیرید و دل به مادیات و دنیا نبندید که جاده ای است برای رسیدن به هدف و هدف چیز دیگر است. به رحمت خداوند امید داشتهباشید که خداوند غفور و رحیم است. هر چند گناهان ما بزرگ باشد. (اَللّهُمَّ إِنْ عَظُمَتْ ذُنُوبِي فَأَنْتَ أَعْظَمُ، وَ إِنْ كَبُرَ [كَثُرَ] تَفْرِيطِي فَأَنْتَ أَكْبَرُ،) خدایا، بار گناهانم کمرم را شکسته و کثرت معاصی نور چشم دلم را گرفته و معاصی را در برابر گناهان ضعیف ساخته، اما با تمام این احوال امید و رجاء زیادی به بخشش تو دارم.
خدایا، به اسم جلالهات قسم میخورم در این شب مبارک قدر (شب23رمضان) که هیچ موقع از زحمت و فضل و بخششت ناامید نشده و نمیشوم. خدایا، نکند؛ مرا نبخشی که در آن صورت وضع بسیار بدی را پیدا میکنم.
خدایا، تو خودت مسائلی را از من میدانی که نمیشود، بر روی کاغذ آورد. من که در این دنیا نتوانستم خودم را بهتو نزدیک کنم، اگر در آن دنیا هم قرار باشد که در جوار رحمت تو نباشم، جداً که خیرالدنیا و الاخره خواهم بود.
خدایا، تنها تو میدانی که چهقدر به بخششت امیدوارم. خدایا، لحظات حساسی را پشت سر میگذارم و احتیاج شدیدی به توجه تو دارم. از تو میخواهم که حالت سکینه را به من عنایت کنی تا با یادت دشمنان تو را از بین ببرم. خدایا، مادرم را در آن دنیا گرفتاریهایش را بر طرف کن و به من توفیق بده تا حد امکان یادآوری میکنم من الان در موقعیتی نیستم که همه چیز در ذهنم باشد. پس اگر مسئلهای در رابطه با من اتفاق افتاد خودتان حلش کنید. عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم.
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در وقت شکفتن
ما نیز به جز خاکستری برسر نکردیم
بی دست و پاتر از دل خود کس ندیدم
زآنرو که رقصی با سر بی تن نکردیم
باران زابر توبه باریدیم صد بار
اما بهجز دامان خود را تر نکردیم.
⚡قسمت آخر
🌹تاریخ ولادت: ۱٣۴۵
🌷تاریخ شهادت: ۱۳۶٧
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•