eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
940 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ شهيد محمود نعمتیان جوشقانی اول خرداد ماه 1340در روستای جوشقان استرک از توابع شهرستان کاشان به دنیا آمد .پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود. وی دوره تحصیلی ابتدایی را در روستا به پایان رساند و برای ادامه تحصیل عازم شهرستان کاشان شد.محمود از کودکی و بعد ها در اوقات فراغت تابستان در کشاورزی کمک کار پدر بود. سال دوم دبیرستان بود که یک روز عکسی از امام خمینی (ره) را به خانه برد ، مسرور و خوشحال عکس را به همه نشان می داد و می گفت : «خوشحالم از این که امام به زودی به وطن باز خواهد گشت ».عکس را در اتاق نصب کرد که هنوز هم در همان جا به عنوان یادگار از او باقی مانده است .وی چند روز بعد رساله ای از امام را خریداری کرد و به خانه برد و برای همه می خواند .در تظاهرات و راهپیماییها شرکت می کرد .شبها به همراه دوستانش برای شعارنویسی روی دیوار از خانه بیرون می رفتند .این کار آنها باعث ناراحتی عده ای از افرادی که هنوز با انقلاب همراه نشده بودند ،شده بود و مورد تهدید قرار گرفته بودند. شب ورود امام چند مینی بوس از مردم روستا برای مراسم استقبال عازم تهران شدند.پدر و برادران محمود نیز عازم شدند. محمود علاقه زیادی برای همراهی آنها داشت ولی پدر به وی گفت تو بمان که اگر ما برنگشتیم سرپرست خانواده باشی . پس از پیروزی انقلاب با کوشش و جدیت بیشتر به تحصیل ادامه داد .پس از اخذ دیپلم برای خدمت مقدس سربازی ثبت نام کرد و بعد از دوره آموزشی داوطلب اعزام به جبهه شد. یازده ماه در جبهه سرپل ذهاب خدمت کرد .همان زمان برای ورود به دانشکده افسری ثبت نام کرد و با موفقیت در آزمون وارد دانشکده شد.در زمان تحصیل نیز چند بار داوطلبانه عازم جبهه شد . پس از موفقیت در مراحل تحصیل در دانشکده و از آن جایی که هرگاه موفقیتی در زندگی کسب می کرد به احترام مادر برای وی هدیه ای می خرید، هدیه ای برای مادر تهیه کرد و با جعبه ای شیرینی تقدیم وی کرد و گفت : « به خاطر زحمات و دعاهای شماست که من حالا به این مرحله رسیده ام ». محمود نه تنها در خانواده به خوش اخلاقی و خوش رفتاری معروف بود بلکه در بین سایر اطرافیان نیز به این دلیل مورد توجه بود .هنگام برخورد با نوجوانان و کودکان مانند آنها می شد به طوری که فکر می کردی هنوز در دنیای نوجوانی و کودکی است . نزدیک به پایان تحصلیش بود که به فکر ازدواج افتاد و از خانواده خواست دختری شایسته و مومن به او معرفی کنند .در سال 64  در مجلسی در کمال سادگی و بی آلایشی ، با دختر عمه اش ازدواج کرد .هشتم آبان ماه 1364 در روز جشن فارغ التحصیلی اش قسم یاد کرد تا پایان عمر در این لباس مقدس رهرو راه شهیدان و خدمت گذار اسلام ناب محمدی و میهن اسلامی اش باشد . پس از اخذ مدرک فوق لیسانس علوم نظامی ماموریت یافت تا به مدت هشت ماه برای آموزش تکاوری و چتربازی به شیراز برود .با اجاره خانه ای محقر همسرش را نیز به شیراز برد .پس از پایان دوره آموزش ،همسرش را نزد خانواده برد . در این زمان خداوند دختری به آنها عطا کرد. محمود به عنوان فرمانده یکی از گروهان های پیاده نیروی زمینی در جبهه حضور یافت. به طور مکرر در جبهه حضور می یافت .هر وقت از جبهه می آمد برای همسر و دخترش هدیه ای می آورد گویی که از سفر زیارتی برگشته بود .در آخرین مرخص اش در روزهای پایانی سال ، همراه خانواده اش قصد زیارت امام رضا (علیه السلام ) را کرد و به تهران رفت تا از آنجا با هواپیما عازم مشهد شوند ولی دو مرتبه که سوار هواپیما شده بودند به دلیل حملات هوایی سفر انجام نشده بود و با توجه به مدت زمان اندک مرخصی اش به زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها ) رفتند.  دوباره به جبهه رفت این بار مرخصی اش با 15 روز تاخیر همراه بود که این باعث نگرانی خانواده شده بود .نگرانی ها و شایعات در باره وضعیت وی با آمدنش در بیستم ماه مبارک رمضان آن سال پایان یافت .دلیل تاخیرش را پاتک دشمن و جابه جایی محل اسقرارشان ، بیان کرد و گفت دسترسی به وسایل ارتباطی نداشته اند.و این آخرین باری بود که در بین خانواده حضور داشت .با پایان یافتن مرخصی اش ، عازم جبهه شد .خانواده طبق معمول او را تا پای ماشین بدرقه کردند . دخترش را تا لحظه حرکت ماشین در بغل گرفته بود .هنگام حرکت دخترش را غرق بوسه کرد و به همسرش داد. پس از انجام دو مرحله موفق از ماموریت محوله در بانه در بازگشت از مرحله سوم خمپاره دشمن به خودرو وی اثبات کرد .محمد و راننده اش به بیرون پرتاب شده بودند و نفر سوم در خودرو به شهادت رسیده بود .راننده که خود نیز زخمی بود برای کمک به طرف قرارگاه رفت . هجدهم خرداد ماه 67 بر اثر شدت جراحات محمود ، امید به زنده ماندنش نبود وهنگام انتقال به قرارگاه در آمبولانس به شهادت رسید.پس از تشییعی باشکوه در کاشان و جوشقان استرک در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد . •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ بسم رب شهداء و الصدیقین اللهم اسئلک ان تجعل وفاتی قتلا فی سبیلک خداوندا از تو می خواهم که مرگم را شهادت در راه خودت قرار دهی .    (امام جعفر صادق) سخن با در خواست طول عمر برای امام امت از الله آغاز می کنم . شهادت دعوتی است بر همه نسل ها در همه عصر ها : اگر می توانی بمیران (جهاد) و اگر می توانی بمیر(شهادت) که این شهادت باعث ننگ دشمنانت خواهد گردید. مادر جان من با چنین آگاهی بود که این راه که ادامه دهنده راه سرور شهیدان حسین بن علی (ع) است برگزیدم و ای کاش که هزاران جان داشته و فدای او و راهش که همانا راه الله است می نمودم ولی چه سود که همین قدر توان بیش نداشتم و مرگ را در آغوش خود کشیدم و افتخار بدان ای مادر که فرزندت این راه و روش را برگزید . پدر ، مادر ، خواهر و برادر : این است پیام من . صبر و شکیبایی را پیشه خود سازید و در بلیات و سختی ها چون کوه محکم و استوار بر جای بمانید و از طوفان های حوادث هر چند هم که سنگین باشد برخود نرلزید. ای مادر ، مبادا در مرگ من ناراحت گردی و رنج بکشی که شادی تو باعث شادی روح من است . هم شهری ها و هم روستائیان عزیز : در همه حال و در همه جهات دین را در دنیا و مال دنیا مفروش و از آنچه نمی دانید لب فرو بندید و در همه حال ثناگوی الله باشید تا شاید الله بر شما رحم کرده و راه راست را پیشه شما گرداند . جنازه مرا در مزار جوشقان مقابل مدرسه ابتدایی به خاک بسپارید و یا هر کجا خودتان مایل بودید و من را مجبور نمی سازم ولی همانجا که گفتم بهتر است . امید است که همه مردم مرا حلال کرده و ببخشند . •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد است 🌷قرار عاشقی با شهید 🌷 🇮🇷فرمانده گروهان پیاده نیروی زمینی ، متولد کاشان تاریخ تولد 1340/3/1 تاریخ شهادت 1367/3/18 قرار عاشقی با معرفی شهدا •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣1⃣2⃣ #فصل_شانزدهم هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش
⚘﷽⚘ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣1⃣2⃣ شام بچه ها را که دادم، طفلی ها خوابیدند. اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد. رفتم خانه همسایه مان، خانم دارابی، خیلی با هم عیاق بودیم، چون شوهر او هم در جبهه بود، راحت تر با هم رفت و آمد می کردیم. اغلب شب ها یا او خانه ما بود یا من به خانه آن ها می رفتم. اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهرشوهرش پیشش بود. یک دفعه خانم دارابی گفت: «فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید. حالت خوب است؟!» گفتم: «خوبم. خبری نیست.» گفت: «می خواهی با هم برویم بیمارستان؟!» به خنده گفتم: «نه... این دفعه تا صمد نیاید، بچه دنیا نمی آید.» ساعت دوازده بود که برگشتم خانه خودمان. با خودم گفتم: «نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید.» به همین خاطر همان نصف شبی خانه را تمیز کردم. لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم. بعد رفتم، بخوابم. اما مگر خوابم می برد. کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد. خوشحال شدم. گفتم حتماً صمد است. اما صمد کلید داشت. رفتم و در را باز کردم. خانم دارابی بود. گفت: «صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته، دنبالت آمده اند.» گفتم: «نه، فعلاً که خبری نیست.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣1⃣2⃣ خانم دارابی گفت: «دلم شور می زند. امشب پیشت می مانم.» هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می آید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچه ها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین که معاینه ام کردند، مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد. فردا صبح همسایه ها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز می کرد، یکی به بچه ها می رسید، یکی غذا می پخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند. خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم. عصر بود که حاج آقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید، ناراحت شد. به ترکی گفت: «دختر عزیز و گرامی بابا! چرا این طور به غریبی افتادی. عزیزکرده بابا! تو که بی کس و کار نبودی.» بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید و گفت: «چرا نگفتی بچه ات به دنیا آمده. گفتند مریضی! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید.» همان شب حاج آقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقا شمس الله که با خانمش همدان زندگی می کردند. خانم او را آورد پیشم. بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید بیرون را انجام داد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
هدایت شده از دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ به چشمهایم خواب نمی آید خیال تو باز خواب را از چشمهایم ربوده است 🌙 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۴ شهریور ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 05 September 2021 قمری: الأحد، 27 محرم 1443 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️22 روز تا اربعین حسینی ▪️30 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️31 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️36 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ای دلارامی ... که جان ما تـ❤️ـویی بی تـ❤️ـو ما را ... یک نفس آرام نیست‎ سلام حضرت دلـ❤️ـبر ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•