⚘﷽⚘
🥀 #خاطرات_افلاکیان
🍃 #شکرانه_این_همسر
-"توی #جبهه این قدر به خدا می رسی؛میای خونه،یه خورده ما رو ببین!" #شوخی می کردم.
آخه هروقت می آمد،هنوز نرسیده،باهمان لباس ها می ایستاد به #نماز.ماهم مگر چه قدر پهلوی هم بودیم؟!
نصفه شب می رسید،صبح هم #نان و #پنیر به دست،بندهای پوتینش را نبسته سوار ماشین می شدکه برود.
نگاهم کرد و گفت:"وقتی تو رو می بینم،احساس می کنم باید دو رکعت #نماز_شکر بخونم."
#سردار_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#فرمانده_لشکر27 محمد رسول الله(ص)
#یادگاران،ص33
#گلزار_شهدای_شهرضای_اصفهان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
✍ #خاطرات_افلاکیان
#علت_اذان_دادن_شهید_پشت_چراغ_قرمز
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و #قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت...
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز...
ترمز زد و ایستاد...
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
#الله_اکبر_و_الله_اکــــبر…
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب!
#اشهد_ان_لا_اله_الا_الله…
هرکی آقا مجید رو نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟!
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت:
“مگه متوجه نشدید؟
پشت چراغ قرمز یه #ماشین_عروس بود که عروس توش #بی_حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن.
من دیدم تو روز روشن جلو چشم #امام_زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !”
🌷 #شهید_مجید_زین_الدین( #برادر_سردار_شهید_مهدی_زین_الدین)🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
✍ #خاطرات_افلاکیان
#سپر_انسانی
شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچهها را براي رفتن به خط آماده ميكرديم. حاجي هم دور بچهها ميگشت و پا به پاي ما كار ميكرد.
درگيري شروع شده بود. آتش عراقيها روي منطقه بود.
هر چي ميگفتيم « #حاجي! شما برگردين عقب يا حداقل برين توي سنگر.» مگر راضي ميشد؟
از آن طرف، شلوغي منطقه بود و از اين طرف، #دلنگراني ما براي حاجي.
دور تا دورش حلقه زده بودند. اينجوري يك سنگر درست كرده بودند براي او.
حالا خيال همه راحتتر بود.
وقتي فهميد بچهها براي حفظ او چه نقشهاي كشيدهاند، بالاخره تسليم شد.
چند متر آنطرفتر، چند تا #نفربر بود. رفت پشت آنها.
🌷 #سردار_شهید_محمد_ابراهیم_همت🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•