⚘﷽⚘
شرط عروسی
لباس من و خانمم #ساده باشه!
به هیچ عنوان سر و صدا راه نیفته!
ماشین هم گل کاری نشه!
اینها شرطهای مجلس عروسیش بود.
می گفت:
«رفقام شهید شدند؛ اصلاً نمی تونم به خودم اجازه بدم مجلس سرور و شادی راه بیاندازم.»
حتی نگذاشت بوق بزنیم.
گفت: «اگر بوق بزنید، از ماشین پیاده می شوم.»
شهید احمد اسدی
شیرین تر از زندگی، ص70
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
بانـو ها و نازبانـو ها #توجه کنند😉😍
#حمایت_از_کالای_ایرانی🇮🇷
🔹معتبرترین کانـال فروش انواع
#چادر های
😉 #ساده😉 #لبنانی😉 #نماز😉 #و...
فروش انواع #ملزومات_حجاب😍
#روسری #ساق #انگشتر #کیف #دستبند #و...
🔰 #عرضه_مستقیم_از_تولیدی🔰
#تهران
لینک کانال جهت عضو شدن و
سفارش کالا😘😍👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2769158157C0a0bd90306
دوست شــ❤ـهـید من
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #سیزده شب سر سفره شام
⚘﷽⚘
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #چهارده
لباس #ساده و #محجبی را انتخاب کردم و همراه سلما وقت آرایشگاه گرفتیم.
آن روز از ظهر آرایشگاه بودم. آرایش #ساده و #ملایمی را به خواست من به چهره ام داد و روسری لبنانی کار شده و سفیدی را روی لباس پوشیدم و موهایم را پنهان کردم.😇
قیافه ام تغییر کرده بود و از حالت دخترانه درآمده بودم.
صالح دسته گل نرگس🌼 را به دستم داد و مرا همراهی کرد، سوار ماشین گل زده ی خودش شوم.🚗
چادر سفید را #روی_چهره_ام کشیده بودم. مولودی ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی را روشن کرد و با هم به محضر رفتیم.
۱۴ سکه طلا و آینه و قرآن و ۱۴ شاخه گل نرگس مهریه ام شد که به درخواست صالح سفر سوریه هم به آن اضافه شد.😥
همه برای آزادی سوریه صلوات فرستادند و بغض گلویم را فشرد.
صالح خوب توانسته بود از همین اول با دلم بازی کند.😣😞
💞 #محرم_که_شدیم 💞
حلقه ها در دستمان جای گرفت و راهی رستوران شدیم. مهمانان مان همان ها بودند که برای نامزدی دورمان جمع شده بودند و چند فامیل دورتر.
صالح بی قرار بود و مدام پیش من می آمد و کمی با من حرف می زد و دوباره نزد مهمانان می رفت.
چادرم را برداشته بودم. لباس و روسری ام محجب بود و آرایشم ملایم.
چند قطعه عکس گرفتیم و شام خورده شد و به خانه ی پدر صالح رفتیم. کت و شلوار دامادی و پیراهن سفید اتو شده به صالح می آمد
ــ قربون دومادم بشم من...😍
شرم کرد و گفت:
ــ خدا نکنه. من پیش مرگ عروس محجبم بشم.☺️
سلما در این حین چند عکس غیر منتظره از ما گرفت که آنها از بهترین عکس هایمان بودند و بعدا صالح بزرگشان کرد و به دیوار اتاقمان نصبشان کردیم.☺️
شب وقتی که مهمانها رفتند زهرا بانو و بابا هم با بغض بلند شدند که ما را تنها بگذارند. 😢😢
خودم هم دلتنگ بودم. انگار یادم رفته بود منزل پدرم دیوار به دیوار اینجا بود.
مثل یک زندانی که قرار ملاقاتش تمام شده بود دلم پر پر می زد.
خودم را به آغوش زهرا بانو انداختم و هق زدم.😭 بابا با چشمان اشکی ما را از هم جدا کرد و پیشانی ام را بوسید و با دو دستش صورتم را گرفت و گفت:
ــ بابا جان... سربلندم کنی. #دعای_خیر منو مادرت همیشه با زندگیته.🙏 همیشه پشتیبان مردت باش. هیچی اندازه ی زن با شعور و مهربون دل مرد رو به زندگی گرم نمی کنه. تو دختر زهرا بانویی... مطمئنم شوهر داری رو از مادرت یاد گرفتی.
دستش را بوسیدم😘😭 و آنها راهی شدند.
ادامه دارد...
🖇نویسنده👈 #طاهره_ترابی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
مثل بچه بسیجی ها زندگی می کرد خیلی #ساده و به دور از تجملات. نمی پذیرفت در خانه حتی #مبل داشته باشد. روحیه اش اینطور بود .
اینطور نبود که از روی تصنع باشد و بخواهد #تظاهر به زهد کند
🍃🍃🍃🍃🍃
📚منبع ؛ کتاب #تو_شهید_نمیشوی
خاطرات شهید #محمودرضا_بیضایی
🌹 هدیه به روحش #صلوات
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•