دوست شــ❤ـهـید من
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
یاد #شهید_ابراهیم_هادی به خیر؛ موتورسواره که ظاهر درستی هم نداشت از تو کوچه با سرعت پیچید تو خیابون جلوی موتورش.
ابراهیم شدید ترمز کرد بعدشم طرف واستاد و با عصبانیت داد زد؛ هو چیکار می کنی؟
ابراهیم هم پهلوان کشتی بود و بدن قوی ای داشت
ولی لبخندی زد و گفت؛ #سلام_خسته_نباشید✋😊
طرف جا خورد معذرت خواهی کرد و رفت....
به همین راحتی.
#شادی_روحش_صلوات
👈 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
❤️| @dosteshahideman
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
دوست شــ❤ـهـید من
🖇نقش ابراهیم هادی در شفا گرفتن یک پسر ۹ ساله
.
ماجرای ما از پانزده سال قبل آغاز شد.
زمانی که باردار بودم.
ماههای آخر بارداری حال و شر ایط من بد شد. ماه هشتم بارداری بودم که دکتر گفت: بچه در شکم شما مرده،شوکه شدم،خیلی گریه کردم. سراغ چند پزشک دیگر و .. گفتند: یک درصد احتمال دارد بچه زنده باشد. در همین شرایط نیز باید سریع سزارین کنیم و بچه را درآوریم.
آن شب متوسل به امام رضا (ع) شدم.
گفتم: فرزندم را از شما میخواهم.
اگر پسر و زنده بود نامش را رضا میگذارم.
عمل جراحی انجام شد.
ناباورانه فرزندم سالم به دنیا آمد.
ولی وزن او نهصد گرم بود.
با نذر و نیاز این بچه بزرگ شد، اما با مشکلات. دیر زبان باز کرد.سه سالگی راه افتاد.
پسرم مراحل رشد را طی کرد.اما ضعف جسمی همواره با او بود.
تا پایان دوره راهنمایی این وضع ادامه داشت.
برای ورود به دبیرستان به دلیل دور بودن، همسرم مخالفت کرد و گفت: فرزند ما مشکل داره و نمیتونه این مسیر طولانی رو بره.
سال تحصیلی شروع شد و رضای ما خانهنشین شد.
خیلی برایش ناراحت بودم.
خودش هم خیلی اذیت میشد. نمیدانستم چه کنم.
آن ایام به کلاسهای جامعه القرآن کهنوج میرفتم. مسئول آنجا یک روز برای ما در مورد شهدا صحبت کرد و کتاب یک شهید را به ما داد و گفت: حتما این کتاب را بخوانید. برای دهه فجر مسابقه کتابخوانی داریم.
نام کتاب سلام بر ابراهیم بود.
آن شب کتاب را شروع کردم، با خاطرات این شهید خیلی گریه کردم.
آخر شب بود که کتابم را بستم و زیر بالش گذاشتم، همینطور با این شهید درددل کردم تا خوابم برد...
به محض اینکه خوابم برد احساس کردم درب اتاق باز شد.
شهید ابراهیم هادی وارد شد، درحالیکه یک کاسه در دست داشت.
من با تعجب نگاه میکردم.
شهید جلو آمد و کاسه را در مقابل من گرفت. داخل کاسه چند برگه بود.
مثل حالت قرعهکشی.
یکی از این برگهها را برداشتم.
روی آن نوشته بود: «دخیلش کن»
با تعجب گفتم: دخیلش کنم. به کی؟ به کجا؟
ابراهیم هادی گفت: به همان کسی که فرزند نهصد گرمی شما را به اینجا رساند،به امام رضا (ع).
از خواب پریدم.
با خودم گفتم: چطور پسرم را دخیل کنم. چطور رضا را به مشهد ببرم.
اصلا شرایط مالی خانواده ما خوب نبود.
گفتم: خدایا با کدام پول پسرم را مشهد ببرم.
اما با خودم گفتم: خدا وسیلهساز است.
حتما خودش کمک میکند.
صبح فردا به جامعه القرآن آمدم.
خوابم را برای مسئول موسسه تعریف کردم. گفت: انشاالله خیر است.
حتما برو مشهد.
🖇ادامه.....👇
گفتم: آخه شرایط مالی نداریم.
از طرفی چند بار تا حالا این بچه را بردم مشهد اما تغییری نکرده.
روز بعد خبر دادند که از طرف سازمان تبلیغات، چند نفر از اعضای هیئت را به مشهد میبرند.
ما هم اسم نوشتیم.
چند روز بعد،به طرز عجیبی نام ما هم در قرعهکشی برای مشهد انتخاب شد!
مسئول موسسه گفت: اگر خدا بخواهد شرایط سفر جور میشود.
این بار که مشهد رفتی به امام رضا بگو من را ابراهیم هادی فرستاده.
هفته بعد ناباورانه در حرم امام رئوف بودم. همراه با پسرم رضا که مشکل حرکتی داشت.
رو به حرم آقا گفتم:من رضا را خدمت شما آوردم.
من حواله شده از طرف #شهید_ابراهیم_هادی هستم.
هرطور صلاح میدانید ...
به لطف خدا و عنایان امام رضا علیه السلام بعد از سفر مشهد ، حال پسرم خوب شد.
#سلام_بر_ابراهیم۲
#شهید_ابراهیم_هادی
🕊| @dosteshahideman
🌷🕊
🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊
🕊🌷🕊🌷🕊
⚘﷽⚘
✍ #برگی_از_خاطرات
راوی : برادر شهید
محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود.... میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت ،
مجموعه کتابهایش را خوانده بود.... #همپای_صاعقه را واو به واو خوانده بود. تقریبا همهکتابخانهاش به جز چند کتاب ، کتابهای دفاع مقدسی بود #خاکهای_نرم_کوشک را با علاقه بسیاری خواند ، سری #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان #ویرانی_دروازه_شرقی ، #ضربت_متقابل ، #سلام_بر_ابراهیم و این کتابهایی که در دسترس همه است..... تقریبا تا آخرین کتابهایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود.... #کوچه_نقاشها را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخواندهام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود..... به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت. علاقه ی خاصی به بهشت زهرا و مزار شهدا داشت.
#محمودرضا_بیضایی
🍁| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#شهیدانہ✨🕊
محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود👌.... میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت ، مجموعه 📚کتابهایش را خوانده بود....
همپای صاعقه را واو به واو خوانده بود. تقریبا همهکتابخانهاش به جز چند کتاب ، کتابهای دفاع مقدسی بود🌸 #خاکهای_نرم_کوشک را با علاقه بسیاری خواند ، سری #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان✨ #ویرانی_دروازه_شرقی ، #ضربت_متقابل ، #سلام_بر_ابراهیم و این کتابهایی که در دسترس همه است..... تقریبا تا آخرین کتابهایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود🙂.... #کوچه_نقاشها را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخواندهام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود..... به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت🕊. علاقه ی خاصی به بهشت زهرا و مزار شهدا داشت.🌹
راوی : برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#سالروز_ولادت
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
یاد #شهید_ابراهیم_هادی به خیر؛ موتورسواره که ظاهر درستی هم نداشت از تو کوچه با سرعت پیچید تو خیابون جلوی موتورش.
ابراهیم شدید ترمز کرد بعدشم طرف واستاد و با عصبانیت داد زد؛ هو چیکار می کنی؟
ابراهیم هم پهلوان کشتی بود و بدن قوی ای داشت
ولی لبخندی زد و گفت؛ #سلام_خسته_نباشید✋😊
طرف جا خورد معذرت خواهی کرد و رفت....
به همین راحتی.
#شادی_روحش_صلوات
👈 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#سلام_بر_ابراهیم
🔻شخصی در محله ابراهیم #معتاد بود و برای این که پول #مواد خودش را به دست آورد خیلی خانواده اش را اذیت می کرد #ابراهیم برای ترک این آقا خیلی تلاش کرد. وقتی دید که ترک نمی کند، به آن شخص گفت من پول مواد #یکسال شما را می دهم به شرطی که دست از سر خانواده ات برداری و به همین خاطر خانواده او یک سال راحت بودند.
💶او #هر_هفته وقتی مزد کار سخت خودش در بازار را میگرفت، قسمتی از آن پول را به جوان معتاد می داد تا خانواده اش را اذیت نکند!
🌻ابراهیم هر چه کرد برای رضای خداوند انجام داد و خدا هم این گونه او را در بین مردم بلند مرتبه کرد.
این ماجرای ابراهیم بسیار عجیب بوده و در کمتر خاطرات شهیدی به چنین ماجرایی برخورد کرده ایم.
#شهید_ابراهیم_هادی
#یادش_با_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_الفرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•