🕊🕊🕊🕊
#شهیدگمنام...
نمیدانست وقتی دارد پشت سرت آب میریزد
آخرین بار است
نمیدانست وقتی برگشتی و نگاهش کردی آخرین بار بود😔
اگر میدانست آنقدر به تماشایت مینشست که او را هم با خود ببری
مادر نمیدانست سفارشاتت به ما برای چیست
مادر نمیدانست نگاه نگرانت از گوشه چشمانت به ما برای چیست😔
مادر نمیدانست چرا در حال رفتن برگشتی و نگاهش کردی
مادر نمیدانست خداحافظی بی برگشت چیست
مادر نمیدانست...😔
اما حال خوب میداند
خوب میداند تنهایی چیست
خوب میداند دلتنگی چیست
خوب میداند استخوان ندیده چیست
خوب میداند تشییع بی جنازه چیست😔
حال خوب از بر است پدر بودن را
آن روزها فقط شنیده بود
اما حال با تمام وجودش لمسش کرده
کاش مادر میدانست.....😔
#گاهی_خداحافظی_ها_درد_دارد_تا_ابد 😔
🕊| @dosteshahideman
🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
⚘﷽⚘
دلت ڪہ بگیـرد ...
دوای دردت #شهید_گمنام است!
ڪنار سردار بی پلاڪ ...
فقط تو باشے و او
و یڪ درد و دل حسابے
دردِ دلے از جنس چادرخاڪی مادر...
#شهیدگمنام💔
🌷| @dosteshahideman
گمنامیعنۍکسۍکھ...
حتۍنخواستبھاندازهنامۍ
ازدنیاسهمداشتھباشد🌿
✨♥️¦⇢ #شهیدگمنام
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#خاطرات_شهید
یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام و بیصدا به اتاقش رفت.
صدا کرد: مادر، برایم چای میآوری؟ برایش چای ریختم و بردم.
وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست.
پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه رنگ با آرم «الله» بیرون آورد.
پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش».
خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری».
اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است»
وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند».
نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود....
به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#شهیدگمنام
@dosteshahideman