#تلنگر_شهدایی
ارزشها را بشناس و اشخاص را با ارزشها بسنج ؛
حمایتها باید از ارزشها باشد ،
اول ارزشها ، بعد اشخاص ،
نه اول اشخاص بعد ارزشها ...
#شهیدآیت_الله_دکتربهشتی
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج.....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃| @dosteshahideman
🌷🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
#عاشقانہ_شــهدا ❤️
#خاطرات_شهدا 🌷
💠هرروز عاشق تر از دیروز
🔸میگفت: زهرا، باید #وابستگیمون کمتر کنیم💕 انگار میدونست که قراره چه اتفاقی بیفته. گفتم: این که خیلی خوبه😍 ۲ سال و ۸ ماه از زندگی مشترکمون💍 میگذره. این همه به هم وابستهایم💞 و روز به روز هم بیشتر #عاشق_هم میشیم.
🔹گفت: آره،خیلی خوبه ولی اتفاقه دیگه...! گفتم. آهاااان؛ اگه #من_بمیرم واسه خودت میترسی⁉️ گفت: نه #زهرا زبونتو گاز بگیر. اصلاً منظورم این نبود🚫
🔸حساسیت بالایی بهش داشتم. بعد #شهادتش یکی از دوستاش بهم گفت: "حلالم کنید"😔 پرسیدم: چرا⁉️گفت: با چند تا از رفقا👥 #شوخی میکردیم. یکی از بچهها آب پاشید رو #امین.
🔹امین هم چای☕️ دستش بود. ریخت روش #ناخودآگاه زدم تو صورت امین😔 چون ناخنم بلند بود، #صورتش زخمی شد💔 امین گفت: حالا جواب #زنمو چی بدم❓گفتیم:یعنی تو اینقده #زن_ذلیلی
🔸گفته بود: نه❌…ولی همسرم💞 خیلی روم #حساسه. مجبورم بهش بگم شاخه درخت🌲 خورده تو صورتم. وگرنه پدرتونو در میاره😅
🔹از #مأموریت برگشته بود. از شوق دیدنش میخندیدم😍 با دیدن #صورتش خنده از لبام رفت. گفتم: بریم پماد بخریم براش. میدونست خیلی حساسم مقاومت نکرد🚫 با خنده گفت: منم که اصلاً خسته نیستتتم😉
🔸گفتم: میدونم خستهای، خسته نباشی.
تقصیر خودته که #مراقب خودت نبودی. بااااید بریم #پماد بخریم. هر شب🌙 خودم پماد به صورتش میزدم و هر روز و شاید #هرلحظه جای خراشیدگی💔 رو چک میکردم و میگفتم: پس چرا #خوب_نشد⁉️😔
راوےهمسر شهید
#شهید_امین_کریمی
🍃| @dosteshahideman
🌷🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
ذڪر امشب
ڪُنَد از چشمِ جهان
جاری #اشڪ
جرم عشّاق مگر چیست....!
به جز عشق وَ عشق
✨💫شهــــید محمود رضا بیضایی
شبت.بخیر.علمدار
🌷| @dosteshahideman
🌱🌹🌱🌹🌱
🌹🌱🌹🌱🌹
شهادت انتخاب مدل مرگ نیست، انتخاب مدل زندگی است.
؛
؛
💫شهید اقا محمود رضا بیضایی💫
🌿🌸صبحتون معطر به عطر شهدا🌿🌸
@dosteshahideman
🌹🌱🌹🌱🌹
🌱🌹🌱🌹🌱
دوست شــ❤ـهـید من
🌺☘
🌺☘
🌺☘
.
هستیِ ماست نوکریِ اهل بیتِ او
ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم
👇👇
@dosteshahideman
🌺☘
🌺☘
🌺☘
🌺🌺
#سقایے💔
اوایل که #اعزام شدیم به #سوریه، هر فردی را #مسئول کاری کرده بودند.☺️👌
یکی از #مسئولیت های #آقا_محمد آب رسوندن به #خط بود..
پیش خودم گفتم این همه راه اومدیم #سوریه،
بعد این بنده #خدا😒، راضی شده که با اون #مسئولیتی که در #سپاه_کربلا داشت فقط آب برسونه؟؟😒
بعد که #محمد_آقا ،بعد اون همه #شجاعت و #دلاوری هایی که اونجا خلق کرد به #شهادت🕊
رسید٬ پیش خودم گفتم، چقدر من ظاهر بین بودم...😔
#حضرت_عباس_ع هم روز #عاشورا , #سقا بود😭💔
#مدافع_حرم
#شهید_محمد_بلباسے
راوی:همرزم #شهید
🌺🌺
🌸 @dosteshahideman
🌺🌺
❤️🍃❤️❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
#لحظہ_ای_تفڪر
☝️"ی ڪم به خودت دقیق شو"
ببیـ🔍ــن بـراے امـام زمانت،چه خاصیتی دارے؟
حیــف❗️
اونقدرمشغول چراغهاے اطرافمون شدیم😔
ڪه خورشـیدمون هــزارسال پشت ابـر مونده😔
#العجــــلآقاےمـــــݩ💔
#شرمندهامآقا😔
#سه شنبه های_امام_زمانی😭
#دل_جمکران_است😔
👇👇
@dosteshahideman
🌺☘
🌺☘
🌺☘
💠داستان واقعی به نقل از مرحوم آیت الله بهجت(ره) درباره شرط درک حضوری حضرت ولی عصر(عج)، تهذیب نفس است.
روزی مرحوم آیت الله بهجت(ره) فرمودند:
🌷در تهران استاد روحانیای بود که «لُمعَتین» را تدریس میکرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده میشود.
روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن، قلم نِی بود و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند) که خیلی به آن علاقه داشت، گم میشود و وی هر چه میگردد آن را پیدا نمیکند و به تصوّر آنکه بچه هایش برداشته و از بین بردهاند، نسبت به بچهها و خانواده عصبانی میشود، مدتی بدین منوال میگذرد و چاقو پیدا نمیشود و عصبانیت آقا نیز تمام نمیشود.
🌷روزی آن شاگرد بعد از درس به استاد میگوید: «آقا، چاقویتان را در جیب جلیقۀ کهنۀ خود گذاشتهاید و فراموش کردهاید، بچهها چه گناهی دارند.»
آقا یادش میآید و تعجب میکند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.
از اینجا دیگر یقین میکند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او میگوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت میشود، میگوید: آقای عزیز، مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرف میشوید؟؟
استاد اصرار میکند و شاگرد ناچار میشود جریان تشرّف خود را خدمت آقا به او بگوید.
استاد میگوید: عزیزم، این بار، وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح میدانند چند دقیقهای اجازۀ تشرّف به حقیر بدهند.
🌷مدتی میگذرد و آقای طلبه چیزی نمیگوید و استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمیکند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به طلبه میگوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟
میبیند که شاگرد (به اصطلاح) این پا و آن پا میکند. آقا میگوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرمودهاند به حقیر بگویید.
آن طلبه با نهایت ناراحتی میگوید آقا فرمود:
«لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما میآیم.»
📚سایت آیت الله بهجت (ره) به نقل از حجت السلام قدس
@dosteshahideman