⚘﷽⚘
✍#خاطرات_شهدا📃
💐بابا هروقت میخواست بره بیرون صدا میکرد حنانه ملیکا، گنجشکای بابا، کی میره لباس بابا رو بیاره ملیکا زودتر از من میرفت و لباسها رو میآورد همیشه همین طور بود.
یکبار ناراحت شدم گفتم بابا چرا همیشه ملیکا باید لباستاتو بیاره. چرا به من اجازه نمیده؟ سرم رو بوسید گفت حنانه جان گنجشک بابا تو بزرگتری اون کوچولویه عیبی نداره حالا چه تو بیاری یا اون من هردوتونو دوست دارم.
تو بزرگی باید هوای آبجی کوچیکت رو داشته باشی. آروم شدم و هیچی نگفتم.
🌷کاش الان بود و همیشه ملیکا بهش لباس می داد دیگه ناراحت نمی شدم. میشه فقط برگردی باباجونم؟🕊
📜خاطره ای از حنانه خانم دختر شهید "گنجشک بابا"
🌷گنجشک های توبابا(حنانه و ملیکا خانم) ۶ سال انتظار ودوری تو را کشیدیدم، حالا بابا مرتضی از کربلای خان طومان اومدی"خوش آمدی ای پدر عزیزم"😭
🌹#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_مرتضی_کریمی
#خوش_آمدی_بابا😞
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💌#خاطرات_شهدا
🔵شهید #سید_مصطفی_موسوی
🌼همرزم شهید نقل میکنند: پسر آرامی بود و چهرهای بسیار دلنشین داشت، اما آنچه او را از دیگر بچههای همسنّ و سالش متمایز میکرد، این بود که از زمان خودش بسیار جلوتر بود و افکار و ایدههای بزرگی در سر داشت و من تا امروز پسری با این وسعت تفکر و توانمندی ندیده بودم.
🌼او هم از نظر فنی پسر بسیار ماهری بود و هم از نظر علمی و اعتقادی در مقام بالایی قرار داشت. مصطفی خیلی کتاب میخواند؛ یک روز کتاب «جستاری در خاطرات حاج قاسم سلیمانی» نوشته علی اکبری مزدآبادی را میخواند که سردار سلیمانی آمد و سید مصطفی از او خواست که کتاب را امضا کند اما سردار امتناع کرد و گفت: «درست نیست کتابی را که در مورد من نوشته شده امضا کنم و به شما که روح بزرگی دارید، اهدا کنم و پیشانی سیدمصطفی را بوسید.»
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
💌#خاطرات_شهدا
💠شهید مدافعحرم #محسن_جمالی
مادر شهید نقل میکنند:
یه روز که داشتیم با هم حرف میزدیم،
بهش گفتم: مادرجان!💙
چرا با رفتنت خونبهدلم میکنی؟
چرا این کارا رو میکنی؟😞
تو جوونمی و منم مادرت💞
هیچ میدونی که وقتی میری،
خیییییییلی دلتنگت میــــشم؟💔
من میگفتم و اون میگفت اما
من چه میگفتم و اون چه میگفت!
من از دلِ تنگِ خودم
بعد از رفتنش میگفتم
اون از دلایــــل محکــــمش👌
واســــه رفتــــن به ســــوریه🇸🇾
اینقدر قشنگ حرف میزد
که دلــــم آروم میشــــد😚
قربونــــش بــــرم پســــرم رو💜
مثلا میگفت: مامان جون!
خــــون من از خــــونِ کدوم
جوون مدافع حرم سـُـــرختره؟🩸
جون من از جون کدومشون باارزشتره؟
مامان،هرچی خدا بخواد،همون میشه!🕋
مامان، چی بهتر از اینکه امانت خدا رو
پیشکش بیبی زینب کنی؟🕌💚
اینقدر شیوا و زیبا
منو توجیه میکرد که دیگه
توان مخالفت با رفتنش رو نداشتم🤭
و امــــروز🗓
چنــــدســــالی از
آخرین حرفهامون میگذره
و من هرروز
آرزو میکنــم
کـه ای کــــاش
یکبــــــار دیــــگه
صدای قشنگت رو میشنیدم
پســــــــــرم، محســــن جــــان♥️
#یادش_با_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_الفرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
📨#خاطرات_شهدا
⚘﷽⚘
🌹شهید مدافعحرم احمد قاسمے ڪرانی
مادر شهید نقل میڪنند: احمد خیلے سرمایے بود؛ در حدے ڪه توے تابستون هم لباس زیاد میپوشید!! دوستاش میگفتند یک جاهایے مجبور بودیم تو خونه مردم سورے سنگر بگیریم، خب به هرحال جنگ شهرے بود و از طرفے وسایل مردم هنوز توے خونهها بود؛ احمد خیلے رعایت میڪرد ڪه به وسایل آسیبے نرسه!
یک شب خیلے سردش بود، از سرما میلرزید؛ وقتے یه پتو از خونه سوریها برداشتیم روش انداختیم، با ناراحتے ردش ڪرد و گفت نه، این مال مردمه؛ گفتیم خب میذاریم سر جاش ولے قبول نڪرد
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💝اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💝
گامی برای ظهور ....
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
📨#خاطرات_شهدا
🌹شهید مدافعحرم احمد قاسمے ڪرانی
مادر شهید نقل میڪنند: احمد خیلے سرمایے بود؛ در حدے ڪه توے تابستون هم لباس زیاد میپوشید!! دوستاش میگفتند یک جاهایے مجبور بودیم تو خونه مردم سورے سنگر بگیریم، خب به هرحال جنگ شهرے بود و از طرفے وسایل مردم هنوز توے خونهها بود؛ احمد خیلے رعایت میڪرد ڪه به وسایل آسیبے نرسه!
یک شب خیلے سردش بود، از سرما میلرزید؛ وقتے یه پتو از خونه سوریها برداشتیم روش انداختیم، با ناراحتے ردش ڪرد و گفت نه، این مال مردمه؛ گفتیم خب میذاریم سر جاش ولے قبول نڪرد!
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💝اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💝
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍قنوت در زیر آتش...
🌟بارش بیامان خمپارهها تا نیمه شب ادامه داشت. ترکشهای سرخ خواب را از همه گرفته بود. زیر پل تعدادی از افراد نشسته بودند، «شهید همدانی» از زیر پل بیرون آمد، مات و حیران به روی پل نگاه کرد. نزدیک دهنه پل و کنار تپه «مجاهد» در همان مکانی که خمپاره های صد و بیست مثل باران میباریدکسی به نماز ایستاده بود. صدای انفجار خمپارهها لحظه ای قطع نمیشد. طنین صدای «محمد بروجردی» در گوشش پیچید: «این امانت ماست …دست شما…امانتدار خوبی باشید.» دوباره نگاه کرد شهبازی در وسط آتش دشمن مثل ابراهیم با آرامش به قنوت ایستاده بود. نمی دانست چه کار کند. جرات حضور در خلوت شهبازی را نداشت. طاقت نیاورد در حالیکه اشک پهنای صورتش را پوشانده بود، به زیر پل بازگشت. خلوص نماز شبهای شهبازی در میان اهل جبهه مشهور بود، و شهیدهمدانی با تمام وجودش این خلوص را در ظلمات شب مشاهده کرده بود.
🌷شهید محمود شهبازی🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#مقام_معظم_رهبری
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
یکبار #آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا ، وقتی نزدیک رفتم، #کتابی را که در #دستانشان بود باز کردند و #عکس چند تن از #شهدا را نشان من دادند؛ #شهید_باکری ، #شهید_باقری و #شهید_زین_الدین .
یکی از#عکسها، #عکس خودم بود .
#آقا به من گفتند که #عکس شما با بقیۀ #عکسها چه مطابقتی دارد ؟
من هم از این که #عکس دوران #جوانیم بود ، عرض کردم ما هم سن و سال بودیم .
#آقا فرمودند : آنها #وظایف خود را انجام دادند و رفتند . #مصلحت خداوند بر این بود که شما بمانید و باشید و کاری که چه بسا #سخت_تر از کار آنهاست ، انجام دهید . اگر شما نباشید، چه کسی میخواهد این کار را انجام دهد ؟
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#خاطرات_شهدا
●حاج حسين رزمنده ها را عاشقانه دوست داشت و گاه اين عشق را جوری نشان میداد كه انسان حيران میشد.
یک شب تانک ها را آماده كرده بوديم و منتظر دستـور حرکت بوديم. من نشسته بودم كنار برجک و حواسم به پیرامونمان بود و تحرکاتی كه گاه بچهها داشتند. یک وقت ديدم یک نفر بين تانک ها راه میرود و با سرنشینان، گفت و گوهای كوتاه میكند.
●کنجکاو شدم ببينم كيست !! مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنار تانكی كه مـن نشسته بودم رويش. همين كه خواستم از جايم تكان بخورم، دو دستی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيد! گفت: به خدا سپردمتون!!
تا صدایش را شنيدم، نفسم بريد
گفتم: حاج حسين گفت: هيس؛ صدات در نياد ! و رفت سراغ تانک بعدی.....
فرماندهٔ دلاور لشکر ۱۴ امام حسین(ع)
#سردارشهید_حسین_خرازی
@dosteshahideman
#خاطرات_شهدا
آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی میدانست که او مجروح شده است.
اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال میکرد، طفره میرفت و چیزی نمیگفت.
یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند."
یکی یکی بچهها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود
#شهید_سیداحمد_پلارک
@dosteshahideman
✨﷽✨
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
اولین برخورد من با آن بزرگوار در فاو بود .
بنده در گردان مهندسی رزمی بودم که ایشان سرزده وارد سنگر ما شد، ما در سنگر حدود چهارده نفر بودیم، نماز ظهر و عصر را پشت سر ایشان اقامه کردیم و سفره ناهار را بنده انداختم، قبل از غذا خوردن یکی یکی خود را معرفی کردیم که بنده سید یونس کاظمی بودم، نمی دانم کاظمی بودن یا سید بودن نظر ایشان را جلب کرد، گفتن شما سید هستین
غذا را خوردیم و بعد از غذا دعای سفره خواندیم چون من آنروز شهردار سنگر بودم طبق معمول ظرف ها را جمع کرده و رفتم که بشورم، مشغول شستن بودم، حاجی خدا بیامرز سر رسیدن و بنده را از شستن ظرف ها منع کردن و فرمودن من راضی نیستم سید اولاد پیغمبر ظرف غذای بنده را بشوره و با اجبار بنده را کنار کشیدن و خودشان مشغول شستن ظروف شدن ولی بچه های سنگر جمع شدن و نگذاشتن حاجی ظروف را بشوره، ایشان گفتن ما در سنگرهای دیگر سادات رو از شهردار شدن منع کردیم.
راوی :
سید یونس کاظمی
#مردان_بی_ادعا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
۱ مهرماه ، #سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_محمدرضا_سنجرانی گرامی باد .
تاریخ تولد : 1356/04/22
محل تولد : مشهد
تاریخ شهادت : 1396/07/01
محل شهادت : دیر الزور - سوریه
محل مزار شهید : مشهد – بهشت رضا (ع)
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمدرضا_سنجرانی
من در طول سالها دیدم که او چطور عاشق رزم است. حتی همان لحظهای که در حرم عقد کردیم و با هم به زیارت امام رضا(ع) رفتیم به من گفت: تو هم همسر من و هم از این به بعد بهترین رفیق من هستی و یک دوست، بهترینها را برای دوستش میخواهد و گفت: برای من دعا کن که#شهید بشوم. سال۸۱ هیچ حرفی از جنگ نبود و همان جا این خواسته او را قبول کردم.
📎 به نقل از همسر شهید
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
او از دوران کودکی، از مادیات در کمترین حد استفاده می کرد. همیشه لوازم ارزان قیمت خریداری می کرد و بقیه پولش را در راه خدا انفاق می کرد.
محسن در استفاده از #بیت_المال بسیار حساس بود، بطوریکه برای نامه هایش همیشه از کاغذهای باطله استفاده می کرد و با این وجود از خدا طلب مغفرت می نمود.
در یکی از نامه هایش نوشته است: زیاد صحبت نمی کنم که قلم و کاغذ #بیت_المال است و از خدا می خواهم مرا ببخشد، از اینکه از ورق و کاغذ #بیت_المال در جهت منافع شخصی استفاده کردم .
#شهید_محسن_صیرفیان_پور❤️
#خاطرات_شهدا