1_104557641.mp3
5.66M
#اربعیـن_پـاےپیـاده_حـرم_ثـاراللّـه
🔳 #واحد احساسی #اربعین
🌴کی فکرش میکرد منم زائر #اربعین بشم
🌴مسافر زیباترین بهشت روی زمین بشم
🎤 #مجتبی_رمضانی
👌 #زائـراولـےها_دانلـودویـژه_ادمیـن
#بـه_لطف_حسیـن_عاقبت_بخیـرشدم
❤️| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
نیمهشب هم که به او زنگ میزدی پاسخگو بود. شبانهروزی کار میکرد. پروژههایی که احتمال زمین خوردنشان بود را نجات میداد. ما هم این را فهمیده بودیم و کارهای سخت را به او میسپردیم. پیگیر بود و دلسوز و دغدغهمند.
توقعاتش از خودش خیلی بالا بود و تلاش میکرد تا بتواند به خواستههایی که از خودش داشت پاسخ بدهد!
به نقل از:حسین جوینده-همرزم شهید
شهید عباس دانشگر 🌸🌸🌸
@dosteshahideman
⚘﷽⚘
امداد گر 🌹🌹🌹
هرکس میخواست او را پیدا کند ،
می رفت ته خاکــــریز ...
جبهه که آمد ، گفتند امدادگر بشود ؛
هر کس می افتاد داد می زد :
" امدادگر ...! امدادگر ...!"
اگر هم خودش نمیتوانست دیگرانی
که اطرافش بودند داد می زدند :
" امدادگر ...! امدادگر ...!"
خمپـاره منفجـر شد ؛
او که افتاد ، دیگران نمیدانستند
چه کسی را صدا بزنند ...
ولی خودش گفت....
یا زهرا.. یا زهرا... 🌸🌸🌸
@dosteshahideman
⚘﷽⚘
گفت فحشا در کجا آید پدید ؟!
گفتمش در ڪوچھ هاے بے شهید ...
#مرحوم_محمدرضا_آقاسے
@dosteshahideman
⚘﷽⚘
♦️ "شهدا"اعتبار این مرز وبومند
اعتبارمان را از پلاک ها پاک نکنیم!!
#کوچه_شهید
👤 حنین
🌺| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
دختربچه کرمانی به همراه پدرش، کلمه شهید را به تابلوی بلوار شهید دادبین کرمان برگرداند
کوچه شهید
نشان ابدی است
تا قیامت لعنت به منافقین تا.....
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هفتم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: دست های کثیف . روپوش رو پوشیدم و دستکش دستم کر
⚘﷽⚘
قسمت هشتم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: خشونت دبیرستانی
.
با گفتن این جمله صورت اونها غرق شادی شد ... و نفس من بند اومد ... پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... گریه ام گرفته بود ...
.
- غلط کردم آقای مدیر ... خواهش می کنم من رو ببخشید... قسم می خورم دیگه با کسی درگیر نشم ... هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با کسی درگیر نمیشم ... .
.
التماس های من و پا در میانی منشی مدیر فایده ای نداشت... یه عده از بچه ها، دم دفتر جمع شده بودن ... با اومدن پلیس، تعدادشون بیشتر شد ... سارا هم تا اون موقع خودش رو رسوند ... اما توضیحات اون و دفاعش از من، هیچ فایده ای نداشت ... علی رغم اصرارهای اون بر بی گناهی من ... پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزها ... من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبتد زد ... .
.
با تمام وجود گریه می کردم ... قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... 9 سال تمام، با وجود فشارها و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم ... چهره پدرم و زجرهاش جلوی چشم هام بود ... درد و غم و تحقیر رو تا مغز استخوانم حس می کردم ...
.
.
دو تا از پلیس ها دستم رو گرفتن ... و با خشونت از دفتر، دنبال خودشون بیرون کشیدن ... من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس می کردم ... دیگه نمی گفتم بی گناهم ... فقط التماس می کردم همین یه بار، من رو ببخشن و بهم رحم کنن ... .
.
بچه ها توی راهرو جمع شده بودن ... با دیدن این صحنه، جو دبیرستان بهم ریخت ... یه عده از بچه ها رفتن سمت در خروجی و جلوی در ایستادن ... و دست هاشون رو توی هم گره کردن ... یه عده دیگه هم در حالی که با ریتم خاصی دست می زدن ... همزمان پاشون رو با همون ضرب، می کوبیدن کف سالن ... .
.
همه تعجب کرده بودن ... چنان جا خورده بودم که اشک توی چشم هام خشک شد ...
.
اول، تعدادشون زیاد نبود ... اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان ... یه عده دیگه هم اومدن جلو ... حالا دیگه حدود 50 نفر می شدن ... صدای محکم ضرب دست و پاشون کل فضا رو پر کرده بود ... هر چند، پلیس بالاخره من رو با خودش برد ... اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود ... احساسی که تا اون لحظه برام ناشناخته بود ...
.🔲| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
💠 #کلام_شهید 💠
🌸محسن روی حجاب خیلی تأکید داشت.به حدی که خیلی ناراحت میشد اگر جایی در بین دوستان میدید که حجاب رعایت نمیشود؛ به صراحت اعلام میکرد که حجاب را رعایت کنید، در حالت کلی میتوان گفت بسیار روی مسئله حجاب حساس بود.
#شهید_محسن_حججی 🌹
#یادش_با_صلوات🌹
🔲| @dosteshahideman