eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
950 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_تورجی_زاده🌷 خدایا معیار سنجش اعمال، #خلوص است. من میدانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم #امیدوارم... #شادی_روحش_صلوات 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#شهید_تورجی_زاده🌷 خدایا معیار سنجش اعمال، #خلوص است. من میدانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم #ا
خاطرات_شهدا 🌷 🔰اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر🏕 فرماندهی ، خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نمی خواهی⁉️ گفتم : تا ببینم کی باشه😊! 🔰گفت : ، گفتم این محمد آقا کی هست❓لبخندی زد و گفت : هستم☺️.نگاهی به او کردم👀 و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم🎤. گفتم اشکالی نداره ، بخون! 🔰همانجا نشست و کمی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود👌. اشعاری در مورد (سلام الله علیها) خواند. 🔰 حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی از گردان قبلی خارج شده.کمی که با او صحبت کردم👥 فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است✔️. 🔰گفتم : به یک تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی📞 خودم باشی! قبول کرد و به ما ملحق شد.مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بین بقیه نیروها. 🔰گفتم : باشه اما باید دسته شوی. قبول کرد✅. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.بچه ها خیلی دوستش داشتند💞. همیشه تعدادی از نیروها اطراف بودند. 🔰چند روز بعد گفتم محمـــد باید گروهان شوی. قبول نمی کرد❌، با اسرار به من گفت: به شرطی که تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!با تعجب گفتم: چطــور🤔؟ 🔰با خنده گفت😅: جان آقای مسجدی ! قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. محمد خیلی خوب بود👌. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید گروهان بشی. 🔰رفت یکی از دوستان را کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری😐!کمی فکر کرد💭 و گفت : قبول می کنم ، اما با همان قبلی! 🔰گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری⁉️ اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی ؟اصرار می کرد که نگوید. من هم می کردم که باید بگویی کجا می روی.بالأخره گفت. 🔰حاجی تا زنده هستم به کسی نگو🚫، من سه شنبه ها از این جا می رم و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.با تعجب نگاهش می کردم😧. چیزی نگفتم. 🔰 بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری تا را می رود و بعد از خواندنن نماز📿 امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب🌘 برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.سرش به شیشه بود. مشغول خواندن بود. قطرات اشک😭 از چشمانش جااری بود. 🔰در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار ماشین🚕 عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم را خواندم و سریع برگشتم! ✍به روایت از همرزم شهید 🌷 🌹| @dosteshahideman 🌹🕊 🌹🕊🌹
🍃🌹🌹🌹🍃 | |❤️ بچه ها هممون یه روز میمیریم❗️ و بخاطر گناهامون به غلط ڪردن میفتیم! پس بیاین قبل اینڪه به غلط ڪردن بیفتیم یه غلطے بڪنیم! 🍂 🍃| @dosteshahideman 🍃🍃 🍃🌹🍃 🍃🌹🌹🍃 🍃🍃🍃🍃🍃
❤️🍃❤️ عاشـــقانـــه‌شهــــدا❤️ خــــاطراتــــ همســــر شهیــــد 🕊| @dosteshahideman
اے #شهیـد ای جـوان مردِ راهِ عاشقی ڪجایِ #قافیه را باخته ایم ڪه این چنین #غـرقِ دنیا گشته ایم؟ ای غـرق در خدا دست ما غرق شدگان را بگیر #دلتنگے #شهید_محمود_رضا_بیضایی 🕊| @dosteshahideman
تو با کردی درد هایم را کدام درون پیـداستـــ ... 🌹| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختــرے دانشجـ🎓ـو بودم چادرے شدم. به عشـق امــام زمـ💚ـان(عج) لبــاس مادرشانــ❣ را برگــزیدم تا، بیشتــر به چشــم ایشان بیایم...☺️ از شــوق این انتخـ✅ـاب، در پوست خــود نمےگنجیـ😍ـدم. چـ🌸ـادر به سر مےکــردم و راه مےافتــادم در محــوطه سرسبز🏟 و بهـ🍃ـارے دانشگـاه قـ👣ـدم مےزدم و کیـ😌ـف مےکــردم! بلــد نبــودم آن را چطــور جمع و جــور☹️ کنــم. با اینکــه برایش کش دوختـ✂️ـه بودم، بارها از سرم مےافتـ😞ـاد. دوبــاره آن را مےپوشیــدم...💪 خاکے و گــاه برعکسـ🙃 و تا مدت‌ها نمےفهمیـ😕ـدم چادر را برعکـس پوشیــده‌ام! مهم نبود، روے ابـ⛅️ـرها راه مےرفتــم. حال کسے را داشتــم که😊 تمــام عمــر فلـ😢ـج بوده و به ناگــاه دو بالــ👼 به او هدیه کــرده‌اند! اما همه چیــز اینقــدر ساده و شـ🎉ـاد پیش نرفت...😔 تقــریبا هیچــکس❌ از خانواده،فامیل و دوستان به من براے این انتخــابــ✅ آفـ😇ـرین نگــفت و تشـ👏ـویقم نکرد...!! مـ👩👧ـادرم اصلا راضے نبود😕 و مےگفت:«چادر جلوے دست و پاتو مےگیره!»😑 دایے جان اولیــن بار که مرا دید با نیشـ😏ـخند "کـ🐧ـلاغ سیاه" صــدایم کرد و حاضــر نبود در ماشینشــ🚙 بنشیــنم! دو تا از بهتــرین دوستــهایم به خاطر اینکه خجالت مےکشیــدند😞 در کنار یک چادرے قـ👣ـدم بزنند به طور کلے با من قطع🚫 رابطه کــردند. هرکے با من مواجـ🙄ـه مےشــد اگر هم مسخـ😄ـره‌ام نمےکــرد، مےگفت:«مگه حجــاب قبلت چه مشکلے داشت؟!»🤔 طعنـ😏ـه‌ها و ســرزنش‌ها خیلے اذیتم مےکــرد. گاهے از دست اطرافیــان مےرنجیـ😔ـدم. گاهے به خدا گله😭 مےبردم. از امــام زمـ💚ـان(عج) یارے مےخواستم. یک چشمم اشک😭 شده بود و چشم دیگــر خونــ😓. فکر مےکــردم دنیـ🌏ـا تمام شده و تمام مقبــولیت و احتـ🙏ـرام خــود را نزد تمــام کسانے که دوستشـ❣ـان دارم از دست داده‌ام. تصمیم گــرفتم با یکے از دوستـ👭ـانم که چنــد ماه قبل از من چـ🌻ـادرے شده بود، درد دل کنــم و از او راهکـ👌ـار بخواهــم. براے او از اذیتــها و طعنـ😏ـه‌ها گفتم برایش تازگے نداشت...😧 متوجه شـ😯ـدم که پدرش با تصمیم او خیلے بد😱 برخورد کرده است! گفت:«از وقتے چادرے شده‌ام پدرم مرا در اتاق حبسـ⛓ مےکنــد و نمےگــذارد بیرون بروم🚶♀ مےگــوید معتـ💉ـاد مےشدے بهتــر😏 از چادرے شدن بود تو لکه ننگ فامیلے😨!!» در عجبــ😮 بودم که چطــور اینقدر آرام و شاد😇 است. گفت:«این اذیتــها مثل تجــربه😌 سکــرات موت است. مےگذرد و موقتے است، اما براے اینکه به حیـ🌿ـات بهتــر و برتر برسیم، نباید از این مُــردن فرار کنیم...🏃 بگـ☝️ـذار نفست بمیـرد، تا در عالمے بهتر و وسیع‌تر🌹 دوباره زنده شود.» حال که سالها از آن ماجــرا مےگذرد🍂 مےبینــم که این👈 مُــردن براے من، سرآغاز🌱 ورود به دنیایے بود که لذت و شیرینی آن را سابقا نچشیده بودم...😋 حال مےدانم که تمــام آن طعنـ😒ـه‌ها و سرزنش‌ها جــلال خـ✨ـدا بود در سکــرات موت نفس من و همه براے تولد دوباره‌ام لازم بود...👌🌸 🍃💜 @dosteshahideman
🌺💜 💠 سعید واقعا بود 🔹بعد از شهادت حاج امین ( ) بین عکس ها می گشتم و عکس های شهید کریمیان رو نگاه می کردم. 🔸و هربار که به عکس می رسیدم چند دقیقه صبر می کردم و نگاهش می کردم. اون موقع سعید هنوز به نرسیده بود. انگار یه صدایی درِ گوشم می گفت: یه روزی صاحب این عکس هم به خیل خواهد پیوست. 🔹زمان جلو رفت و من سعید رو شب شهادت امام باقر (علیه السلام) توی مجلس دیدم... حسابی خوش و بش کردیم... چون با سعید زیاد شوخی داشتم، موقع خداحافظی به گفتم: «آقا سعید! تا وقتی زنده بودی که خیری نداشتی! ان شاءالله بشی یه خیری به ما برسه! ». 🔸توقع داشتم مثل همیشه بخنده و جوابمو بده: «نه! بادمجون بم آفت نداره» و از این حرفا... اما برخلاف انتظارم این دفعه فقط یه کم زد و آروم گفت: «ایشالله...»! 🔹حیرت برم داشت کمی ترسیدم. با اینکه خورده بودم اما جدی نگرفتم... و با زمان جلو رفتم تا خبر رسید: سعید پرکشید : ۱۱ محرم ۱۳۹۵ ه.ش ... و من بار دیگر باور کردم شهدا می شوند. 🔸 یه پسر با معرفت و با استعداد بود، پر از ومن هنوز داستان های نماز شب ها، گریه هاش تو هیئت، تلاش های جهادی، ولایت مداری، تلاش علمی و ... رو، خوب در ذهن دارم. 🔹اما یکی از مهم ترین اون خصوصیات این بود که ایشون واقعا بود و ثابت کرد وقتی کسی واقعا در جست و جوی چیزی باشه، بهش خواهد رسید. 🔸خلاصه اینکه برای من بهترین تفسیر این بیت از حافظ شد: ✨دست از طلب ندارم تا کام من برآید ✨یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید. 🌹روح شهدا را شاد کنید ولو با یک ... 🌷 💌| @dosteshahideman