خدا خواسته:
(روایتی براساس واقعیت)
من و همسرم، هر دو معلم بودیم.برای اینکه بتوانیم از دو فرزند کوچکم مراقبت کنیم، شیفت های کاری صبح و بعد از ظهر را طوری تنظیم کرده بودیم تا با رفتن یک نفر بر سر کار، یک نفر هم در منزل، از بچه ها نگهداری کند. با سختی و مشقت فراوان، بچه ها کم کم بزرگ شدند. اما همیشه همسرم می گفت: به هیچ عنوان حاضر نیست تا بچه ی دیگری داشته باشیم. همیشه سختی ها و مشکلات سال های گذشته را یادآوری می کرد. بعد از مدتی، بدون اینکه برنامه ای برای بچه دار شدن داشته باشیم، متوجه شدم که باردار هستم و وقتی موضوع رو با همسرم مطرح کردم، به شدت ناراحت و عصبانی شد و گفت: باید سقطش کنی. گیج و سردرگم شده بودم. نمی دانستم چکار کنم. صحبت های من برای منصرف کردن همسرم، بی فایده بود و بر سقط، پافشاری می کرد. ناامید و درمانده از این مشکل، با خودم گفتم، بهتر است از روحانی که در همسایگی ما زندگی می کند، بخواهم تا در این زمینه استخاره ای بگیرد. استخاره بد بود. حاج آقا گفت: دخترم استخاره ای که گرفتی، برای چه بود؟ با کمی درنگ، گفتم: هیچی حاج آقا، برای خرید خانه، ایشان گفتند: نه، فکر نمی کنم برای خرید خانه بوده باشد. من هم که از همه جا ناامید شده بودم، شروع کردم به گریه کردن و موضوع را با ایشان مطرح کردم. صحبت های ایشان با همسرم موثر واقع شد و ما از سقط فرزندم سوم منصرف شدیم. سال ها گذشت، فرزند بزرگم در اثر بیماری سختی، نیاز به پیوند مغز استخوان داشت، تنها کسی هم که توانست او را از مرگ حتمی نجات دهد، کودک 11 ساله ام بود، که با خواست و اراده خداوند وارد زندگی ما شده بود.
#فرزندان_خدا_خواسته
کانال «دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✅امام خمینی (ره) : شریفترین شغل در عالم، بزرگ کردن یک بچه و تحویل دادن یک انسان به جامعه است.
#مادری
کانال «دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✅امام خمینی(ره) : ایران ظرفیت 200 میلیون جمعیت را دارد.
نمیدانم چه وقت میشود که مسلمین بیدار بشوند! چه وقت ممکن است که دولتهای ما، ملتهای اسلامی، چه وقت میخواهند چشمهایشان را باز کنند! آیا نمیفهمند؟ یا میفهمند و نمیکنند؟ اگر نمیفهمند، باید توجه کنند به مسائل که ببینند بدبختی مسلمین از کجا شروع میشود، و چه هست آن دردی که مسلمین را اینطور کرده، که خزائن آنها را میبرند و خودشان روی خزائن خودشان گرسنگی میخورند. این نفت به این سرشاری را بردند و ملت ما گرسنه مانده است. و همه جا همین طور. آیا مسلمین، و خصوصاً حکومتهای اسلامی، چه وقت میخواهند بیدار بشوند؛ چه وقتی میخواهند اغراض شخصیۀ خودشان و آمال شخصی خودشان را کنار بگذارند و برای ملتها خدمت بکنند؟ مسلمین یک میلیارد تقریباً جمعیتند. الآن یک میلیارد جمعیت دنیا را تشکیل میدهند. با دارا بودن همه چیز؛ ممالک غنی وسیع. و مملکت ایران 35 میلیون حالا میگویند جمعیت دارد. وسعتش آنقدر است که برای صد و پنجاه میلیون تا دویست میلیون جمعیت کافی است. یعنی اگر #دویست_میلیون_جمعیت داشته باشد، در ایران به رفاه زندگی میکنند. و همین طور ممالک دیگر وسیعند. عراق وسیع است و جمعیت کمی دارد. چه وقت میخواهند این حکومتها بیدار بشوند و دست از اغراضشان بردارند؟ و چه وقت میخواهند مسلمین توجه بکنند به اینکه مصالحشان چه است و دردشان چه است؟ و چه وقت باید دوا کنند این درد را؟
🔷بخشی از بیانات امام خمینی (ره) در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۸
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
👌اشرف کارها در عالم #مادر بودن است
✅ مادر و مادر بودن و اولاد تربیت کردن بزرگترین خدمتی است که انسان به انسان میکند. خیانت به جامعه ما کردند. مادر بودن را در نظر مادرها منحط کردند. در صورتی که اشرف کارها در عالم مادر بودن است و تربیت اولاد.
🔹امام خمینی (ره)؛ ۲ خرداد ۱۳۵۸
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
⚠️رئیس بنیاد صهیونیستی راکفلر: ما جنبش زنان را راه انداختیم تا زنان ادعای حقوق مساوی با مردان کنند. ما آنها را به سر کار فرستادیم تا کودکانشان را کنترل کنیم.
#فمنیسم
«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
⚠️یونسکو در اوج تحریمهای دارویی سالهای جنگ تحمیلی، آمپول عقیم سازی رایگان به ایران میداد!
#کنترل_جمعیت
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تربیت_فرزند
✅ اولین تکلیف مادر، مدیریت راحتطلبیِ کودک است
🔰خیلی از گنهکارها مشکل اعتقادی ندارند؛ مشکلشان راحتطلبی است!
🔸اولین خواستۀ غریزی و طبیعی انسان #راحتطلبی است. اگر کسی بتواند تکلیف خودش را-بهویژه در نوجوانی- با راحتی و راحتطلبی مشخص کند، تکلیف او با انواع شهوات هم مشخص خواهد شد.
🔸مادر باید بداند که اولین تکلیفش، مدیریت راحتطلبیِ کودک است. گاهی مادران محترم، از سرِ مهربانی و دلسوزی، به راحتطلبی بچهها میدان میدهند و وقتی بچه، راحتطلب بار بیاید دیگر نمیتوانند او را جمع کنند.
🔸بسیاری از گنهکارها مشکل اعتقادی ندارند؛ مشکلشان راحتطلبی است! اگر راحتطلبی خودت را مدیریت کنی، شهوترانیِ تو هم مدیریت خواهد شد. کسی که اسیر شهوت میشود، قبلاً در برابر راحتطلبی خود تسلیم شده یا موضعِ درستی نسبت به آن نگرفته است.
#استاد_پناهیان
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 شعر خوانی سید حمیدرضا برقعی در نجف اشرف
#السلام_علیک_یا_امیرالمومنین
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
☑️روایت صعصعهبنصوحان از لحظات آخر عمر با برکت امام علی(ع)
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
✉️ علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم... پرسشی دلم را ویران کردهبود. نمیتوانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمیکرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار میدهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را از من گرفت. اکنون که او شهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است و همان لبخند و همان واژههایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم:
"ای امیرمومنان تو برتری یا👈آدم؟"
در چشمان پر مهرش شعلهای از شرم افروخته شد. نگاهاش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت محض بود. همه منتظر بودیم تا واژهها مثل پرندههایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا را پر کنند و ترانه بخوانند.
فرمود: از خودستایی بیزارم... سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمتهای پروردگارتان سخن بگویید." خاموش میماندم و سخنی نمیگفتم." بازهم سکوت کرد. شعلهی شرم در نگاهش میسوخت.
" آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداوند از او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود. شد و از گندم خورد. از دستور خداوند سرپیچید. به من گفته نشدهبود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ میزد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگیام بر دوش میگیرم.
صعصعه؛ ✋من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخوردهام." فرزنداش آهسته میگریستند. زینب چشم از علی بر نمیداشت.
پرسیدم:" 👈ابراهیم؟"
فرمود:" ابراهیم در ملکوت آسمان،ها سیر کرد. خداوند ملکوت اسمانها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اما جانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود. مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید میلرزید.
از خداوند پرسید: "چگونه مردهها را زنده میکنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست...
✋من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجابها بر طرف شوند بر یقین و طمانینهی جانم اندکی افزوده نمیشود."
چشمهایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه میکرد.
پرسیدم:"👈نوح؟"
فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخمهایی که بر پیکرش مینشست. سرانجام دلش گرفت و بیتاب شد و مردم خود را نفرین کرد. از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد.
✋من هم بسیار آزار دیدم. کژیها و ناراستیها. زخم هایی که روح را میسوزانید. در هر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بیتاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان را کمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمیدانند چه میکنند؛ نمیدانند چه میگویند."
پرسیدم:"👈موسی؟"
فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشتهام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند.
هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که ✋من بسیاری از سران قریش را کشتهام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بتها را شکستم."
پرسیدم:"👈عیسی؟"
فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیتالمقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت.
✋من پسر کعبهام..."
از شوق میلرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمیکرد. بر زبانم نمیگشت.
چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم:
اما👈محـمـد؟
علی لبخند زد، شکفته شد. گفت:
"✋من یکی از بندگان محمدم🌷"
دیگر بیتاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم...
✋دست بر شانهام گذاشت. درست مثل آن غروب غمانگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شدهبودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر زید و سبحان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند.
علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آنها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری...
🌘علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم. چه میتوانستم بگویم؟
گفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی…
✨ مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم: ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرندهای نوای ناله و زاریات را میشنید.
ای مرگ! اگر میگفتی که فدیه میپذیری جانم را فدای علی میکردم. ای روزگار! علی را از ما گرفتی، چه بد زمانهای هستی…
📝ناصر کاوه
منبع روایت:
-الانوار النعمانية ج1 ، ص27
-اللمعة البيضاء ص220