#تجربه_من ۱۲۱۷
#سقط_مکرر
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من و همسرم متولد ۶۷ و ۶۶ هستیم. ما با هم دوست خانوادگی بودیم و تا حدود زیادی نسبت به هم شناخت داشتیم، آبان ماه ۸۹ در روز ازدواج حضرت علی علیه السلام و خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها با هم عقد کردیم و با وجود یه سری مشکلاتی که خیلی بزرگ نبودند اردیبهشت سال ۹۱ عروسی کردیم و درست فردای عروسی، عازم سفر حج شدیم و تجربه این سفر برای من واقعا دوست داشتنی و بی نظیر بود و به همسرم میگفتم خدا ما رو پاگشا کرده...
من چون بخشی از دروس دانشگاهیم باقی مونده بود فقط به فکر تمام کردن درسم بودم. با همسرم هم رشته بودیم و ایشون هم دانشجو بودن و به هیچ عنوان ذهنم آماده داشتن فرزند نبود. چرا که این ذهنیت یا باید در غالب خانواده یا در آموزش و پروش به اون بها داده می شد که متاسفانه این طور نبود .گه گاه شنیدن این جمله که بعدا پشیمون میشید آزارم میداد اما واقعیت این بود که من اصلا فرزند دوست نداشتم.
محرم سال ۹۳ من برای اولین بار خادم الحسین شدم و از اونجایی که تمام دوستای هیئتی ما دغدغه فرزندآوری داشتن و من نداشتم، دعا کردم که به من عشق فرزند بدن.
همون سال من بیمار شدم سرگیجه های شدیدی که هر چقدر دنبال علت میگشتم و میگشتند پیدا نمیشد. با وجود وضعیت جدیدم ترس از بارداری داشتم ولی من یک دل نه صد دل عاشق داشتن فرزند شده بودم. بودن این عشق در دلم معجزه امام حسین علیه السلام بود و من میخواستم بچه هایی داشته باشم که عاشق ارباب باشند.
سال ۹۶ با وجود شرایطم با دکتر زنان مشورت کردم و دل را به دریا زدم و توکل کردم و ماه سوم، باردار شدم وقتی توی پنج ماهگی برای سونوی آنومالی و تعیین جنسیت رفتم، سونو بهم گفتن که بچه تو دلم مرده. اونجا دنیا روی سرم خراب شد و برای اولین بار در عمرم با صدای بلند گریه می کردم. من اون بچه رو در شب شهادت خانوم فاطمه زهرا به شکل طبیعی زایمان کردم و من موندم و همه دلتنگی هایم برای بچه ای که به او انس گرفته بودم و سینه ای که از اون شیر می اومد و منو یاد روضه حضرت رباب می انداخت.
گذشت و بعد از گذشت ۳ ماه مجدد باردار شدم. برای سونوی تشکیل قلب که رفتم صدای قلبش رو شنیدم اما متاسفانه قبل از سه ماهگی باز هم سقط شد. این بار افسردگی گرفتم اما باز هم دلم میخواست اقدام کنم اما کلی آزمایش و داستان به خاطر تجربه سقط مکرر، من و همسرم باید انجام میدادیم. شروع کردیم اونها رو یکی یکی انجام دادن و هزینه کردن و دست آخر توصیه پزشک پریناتولوژیست که انقدر باید باردار بشی که یکی بمونه😔
اربعین نزدیک بود و من به همسرم میگفتم طبیب من اینجا نیست،کربلاست. اون سال من و همسرم برای دومین بار مسافر اربعین شدیم و به امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل متوسل شدیم. وقتی برگشتیم ۴ ماه از سقط قبلیم می گذشت. اقدام کردیم و باز هم باردار شدم. دخترم مرداد سال ۹۸ به شکل طبیعی در روز عرفه، به دنیا اومد و ما به عشق حضرت زهرا و این که خونهمون رو روشن کرد، اسمش رو فاطمه نورا گذاشتیم
تصمیم داشتیم زود برای بچه دار شدن اقدام کنیم تا پایان دوره شیردهی صبر کردیم و بعد متوجه شدیم همسرم مشکل واریکوسل دارن و یک سال اجازه بارداری ندادند و همسرم تحت درمان بودند. بعد از یک سال و صدور اجازه برای بارداری من در ماه سوم باردار شدم و این بار قبل از سونوی تشکیل قلب سقط شد. بعد از این اتفاق همسرم در عرض یک هفته بعد از سقط من عمل واریکوسل انجام داد و من بعد از عمل ایشون کلا جلوگیری نداشتم. ماه ها گذشت و خبری نشد.
بعد از گذشت ۶ ماه دکترم با دیدن نتیجه آزمایش همسرم گفتن یا باردار نمیشی یا اگه بشی احتمال خیلی زیاد سقط میشه. باید سه بار آی یو آی کنی اگه جواب نگرفتی آی وی اف کنی. من انگار دنیا روی سرم خراب شد ما موندیم با یه دختر کوچولویی که هر جا میرفت، آرزوی داداش کوچولو میکرد و همه فکر و ذهنش این شده بود که چرا خدا این آرزوشو برآورده نمیکنه، و ما که دلمون ریش میشد.
یلدای ۱۴۰۲ مهمان حرم امام رضا علیه السلام بودیم. از همونجا تصمیم گرفتیم برای آی یو آی اقدام کنیم. هر ماه کلی دارو و آمپول و سونو و دکتر اما تخمک برای آی یو آی مناسب نبود. خیلی کلافه شده بودم. بالاخره ماه سوم که اسفند ماه ۱۴۰۲ بود اولین آی یو آی انجام گرفت با همسری که راضی به این شکل بارداری نبود.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۷
#سقط_مکرر
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
با کلی امید دم سال نو رفتم برای آزمایش، بتا کمی رفته بود بالا ولی قابل قبول نبود. هر دو روز یک بار تکرار آزمایش و آمدن بتا به پایین و سقط در مراحل اولیه و باز هم ناکامی من همون روزهای آخر سال...
هر طور شده دکترم رو پیدا کردم. گفتم میخوام ماه بعد هم انجام بدم اما دکترم گفت میخوره به تعطیلات عید این ماه رو خودتون اقدام داشته باشید. سال تحویل شد و دلم پر غصه بود.
برای سال نو دلم خواست به جای سفره چون به ایام شهادت آقا امیرالمؤمنین نزدیک میشدیم پرچمی مزین به نام ایشون رو پهن کنم. سال ۱۴۰۳ تحویل شد و من و همسرم در ایام عید کاملا یک هویی انگار که دعوت شده باشیم تصمیم گرفتیم بریم کربلا و روز شهادت آقا امیرالمؤمنین ۱۳ فروردین رسیدیم نجف و من از آقا خواستم باز شدن این گره رو به این زمان و به این مکان گره بزنه و من در ایامی که به نام ایشون هست و در شهر نجف باردار شدم و دخترم که شنیده بود دعای زیر قبة الحسین برآورده میشه بعد از برگشت از این سفر بینظیر که آزمایشم مثبت شده بود ولی چون دخترم خبر نداشت، هر روز از من می پرسید که مامان آرزوی من چرا برآورده نشد و من که چون به بارداری های خودم اطمینان نداشتم تا پنج ماهگی ازش پنهان کردم و باز هم معجزه و موندن این بچه و به دنیا اومدنش در ایامی که من مشهد بودم.
۲۰ آذر ماه ۱۴۰۳ به شکل طبیعی زایمان کردم و پسرم پا به این دنیا گذاشت و من و همسرم که همیشه عاشق اسم مهدیار بودیم ولی به عشق امیرالمؤمنین و آقا رسول الله اسمش رو علی محمد گذاشتیم.
به خاطر سقط هام در هر بارداری از ابتدا تا شب قبل از زایمان آمپول رقیق کننده میزدم و کلی احتیاط و دردسر هایی که کسایی که سقط مکرر داشتن میدونن.
فقط خواستم از احساسم بگم از اینکه بارها ناامید شدم اما دست از تلاش برنداشتم و همیشه خدا و اهل بیت پشت و پناهم بودن و منو تنها نذاشتن، میخوام بگم هر کی ناامیده به معجزه خدا ایمان داشته باشه و بدونه بعد از هر سختی آسونیه...
همیشه توی اوج ناامیدی هام تجربه های این کانال رو میخوندم و همیشه دوست داشتم خودم هم تجربه م رو به اشتراک بذارم که بالاخره محقق شد، با وجود اینکه برای فرزندآوری مشکلات زیادی داشتم اما دوست دارم باز هم خونه وجودم مهمون فرشته کوچک دیگه ای بشه و با به دنیا اومدنش دنیای ما رو رنگی تر کنه و مثل دو فرزندم کلی خیر و برکت مادی و معنوی به همراه بیاره.
تجربه این لحظات قشنگ نصیب همه آرزومندان. آمین🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۸
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#جنسیت_فرزند
#قسمت_اول
من متولد ۷۲ هستم و همسرم متولد ۶۶،
من توی یک خانواده مذهبی با ۴تا خواهر و برادر بزرگ شدم. دختر کوچیک خانواده هستم.
شهریور ۹۲ فوق دیپلم حسابداری گرفتمو درسمو دیگه ادامه ندادم. خواستگار زیاد داشتم اما ردشون میکردم و ملاک ازدواجم فقط ایمان بود، ثروت برام اصلا مهم نبود.
با همسرم توسط یک دوست آشنا شدیم و بهمن ۹۲ ازدواج کردیم😍 و همین جا به کسایی که ازدواج رو سخت میگیرن و میخوان همچی داشته باشن بعد ازدواج کنن، میخوام بگم وااااقعا خدا روزی رسونه، توکلشون به خدا باشه. خودش همه چی رو درست میکنه.
همسرم فقط یک پیکان وانت داشتن که هنوز قسطش رو کامل نداده بودن. ازدواج ما خیلی ساده با کم ترین هزینه انجام شد.
خانواده همسرم تازه ورشکست شده بودن و از لحاظ مالی خیلی ضعیف بودن. ما یه جشن عقد ساده همون موقع گرفتیم و بعد ۷ ماه یعنی شهریور ۹۳ عروسی گرفتیم، البته نه اون عروسی که فکر کنین.
ماه عسل، با یک کاروان رفتیم قم و بعد یه هفته اومدیم جشن کوچیکی گرفتیم رفتیم سر خونه زندگی مون.
ما نه پول شام عروسی داشتیم
نه لباس عروس
نه پول رهن خونه
نه پول لوازم برای خونه.
خاله همسرم خدا خیرشون بده بدون هزینه رهن و فقط با ۳۰۰ تومن کرایه، خونه شون رو به ما داد.
و تیکه هایی که قرار بود همسرم بگیرن قرض کردن با ۶ میلیون.
در واقع زندگی مونو از زیر صفر با توکل به خداشروع کردیم.
ماه دوم زندگی مشترکمون که اصلا به بچه فکر نمیکردم جواب بی بی چک مثبت شد😍 خیییلی شوکه شده بودم البته خوشحال بودم و خدارو شکر میکنم. به چیزی که اصلا فکرشو نمیکردم، وضعیت مالی مون بود. (از خانواده ها خواهش می کنم به خاطر ترس از فقر بچه هاشونو سقط نکنن این خداوند هست که روزی میده)
دوران بارداری سخت و پراسترسی رو گذروندم. ویار شدیدی داشتم و یک ماه خونه مامانم بودم و از طرف دیگه تو آزمایش نشون داده بود جنین سندرم دان داره و باید آزمایش آمینوسنتز بدم تا مطمئن بشن سالمه.
من تا داخل بیمارستان رفتم برای آزمایش ولی خدا خواست آزمایش ندم. وقتی داشتم از ترس و نگرانی گریه میکردم یه خانمی بهمون گفت برین یه آزمایشگاه دیگه مشورت بگیرین. اون روزا تولد امام حسن عسکری بود و من به آقا متوسل شدم و سلامتی بچمو ازشون خواستم.
ما رفتیم آزمایشگاه خیلی خوب دیگه، آزمایش هارو که بهشون نشون دادم گفتن درصد بیماری جنین خیلی پایین هست(یک درصد) و اصلا نیازی به آمینوسنتز نیست. و من خیلی خوشحال و آروم شدم😊
خداروشکر با همه سختی های بارداری، بالاخره پسرم محمد طاها خرداد ۹۴ به دنیا اومد.😍 محمد طاها سالم باهوش و تند و تیز بود و از همه نظر از هم سن و سالاش جلوتر بود.
با اومدن پسرم به این دنیا وام ازدواجمون رو تازه گرفتیم و از اون خونه که خیلی کوچیک بود (۴۰ متر) جابه جا شدیم و برای رهن خونه دادیم. طبقه پایین خونه خواهرم رو گرفتیم و چهار سال بدون اضافه کردن مبلغی به رهن و اجاره نشستیم که واقعا خیییلی کمک حالمون بودن خدا خیرشون بده.
و خدای مهربونی که آدمای خوبشو سر راه ما قرار میداد و از جایی که گمان نمیکردیم روزی مون میداد.😊
بعد از ۳ سال به خواست خودمون دوباره نی نی دار شدیم. یعنی خرداد ۹۷ خدای مهربون یه پسر دیگه بهمون هدیه داد.☺️
با اومدن محمد مهدی تونستیم
قرض مون رو بدیم و یک سال بعد همسرم تونستن یه مغازه کوچیک رهن کنن و با توجه به حرفه ای که از قبل داشتن یعنی تعمیرات موبایل مشغول به کار شدن. خدارو شکر خیلی جلو افتادیم.
محمد مهدی که ۸ ماهه بود دوباره جابه جا شدیم و رفتیم طبقه بالای خونه پدرم. اونجا هم چهار سال بودیم ولی بدون پرداخت رهن واجاره. خداروشکر تو این مدت تونستیم ماشین بخریم. البته پیکان وانتی که اول زندگی داشتیم رو همون موقع فروختیم و یه تیکه زمین خریده بودیم.
۳ سال بعد که اصلا به بچه فکر نمیکردم به این دلیل که دوتا سزارین شده بودم و سختی بارداریم و اینکه خونه نداشتیم ولی وقتی متوجه شدم رهبری امر به فرزندآوری کردن و وظیفه اصلی مون الان همینه به عشق امام زمان و رهبرم تصمیم گرفتیم بچه بیاریم.☺️
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۸
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#جنسیت_فرزند
#زایمان_خانگی
#قسمت_دوم
دیگه چشمم روی همه ی سختی های این مسیر بستم و حتی دوست نداشتم رژیم غذایی بگیرم یا کاری کنم بچم دختر بشه ( آخه دختر خیلی دوست داشتم) میگفتم من به خاطر خودم نمیخوام بچه بیارم که برای جنسیتش تلاش کنم فقط به خاطر خداست و برای امام زمان میخوام سرباز بیارم، خودش هر چی صلاح هست بهمون بده و خدا من رو لایق دونست و مهر ۱۴۰۱ یک فرشته کوچولو بهمون هدیه داد😍 یه پسر تپل مپل ناز که اسمشو محمدهادی گذاشتیم👶😍
من از سزارین خیلی میترسیدم و به خاطر ضررهای زیادی که داشت دوست نداشتم.
خدای مهربونم کمکم کرد تونستم طبیعی و توی خونه به دنیا بیارمش☺️ البته به کمک یه تیم مامایی، خانمای مهربون و دلسوز که خیلی کمکم کردن.
پسر سومم که به دنیا اومد خیلی ها گفتن چرا نرفتی زیر نظر چرا بازم پسر و... و من اصلا حرف بقیه برام مهم نبود چون اصلا هدفم چیز دیگه ای بود.
محمدهادی که ۴ ماهه بود بنا به دلایلی باید جابه جا میشدیم. رفتیم یه خونه کوچیک رهن کردیم و به مدت یک سال اونجا بودیم.
بعد چند ماه طرح خودرو برای مادران ۳ فرزندی به ناممون در اومد .🚗 خیلی خوشحال شدیم و اینا از برکات کوچولو مون بود.
محمد هادی که یک ساله شد به صورت خیلی ناگهانی و ناخواسته متوجه شدم یه نی نی دیگه باردارم😳 اولش خیلی ناراحت شدم چون خیلیییییی فشار کاری روم بود و ضعیف شده بودم و از طرف دیگه توی یک خونه نقلی مستاجری.😔همسرم شوکه بود ولی خوشحال چون ایشون خیلی بچه دوست دارن.☺️ کلافه بودم ولی دیگه کاریش نمیشد بکنم چیزی که خدا برامون مقدر کرده بود من باید صبوری میکردم.
خداروشکر تونستیم بالاخره ماشین رو بخریم.🚗 و رفتیم با فروشش دنبال خونه.🏠
ما چندین ماه به دنبال خونه بودیم و
دیگه ناامید شده بودیم از خرید خونه چون خونه ها دوبرابر پول مون بود. ولی به لطف خدا تونستیم به صورت خیلی باور نکردنی خونه بخریم. از برکات نی نی چهارم که هنوز نیومده بود ما صاحب خونه شدیم.
بارداری خیلی سختی داشتم ولی خدارو شکر به سلامتی گذشت و شهریور ۱۴۰۳ یه فرشته دیگه به جمع مون اضافه شد. چهارمين پسر نازم به نام آقا سلمان😍این بار هم خدارو شکر طبیعی و در منزل به دنیا آوردم.☺️
با به دنیا اومدن آقا سلمان خیییییلی سختی کشیدیم. کارامون صد برابر شد ولی خداروشکر به سلامتی گذشت.☺️
از همه کسانی که تجربه منو خوندن میخوام خواهش کنم ازدواج رو آسون بگیرن و تا میتونن بچه بیارن و مطمئن باشند خدا به وعدش عمل میکنه.
من به این نتیجه رسیدم این دنیا با حساب کتابای ما نمیچرخه. دو دوتا چهارتای ما با خدا فرق میکنه فقط باید بسپاری به خودش تا برات درست کنه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍
#فرزندآوری
#برکت_خانه
#دوتا_کافی_نیست
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
📌تنبلی تخمدان...
من متولد ۶۲ و همسرم متولد ۵۸ هستن. من سه فرزند ۱۶، ۹ و ۲/۵ ساله دارم و علیرغم اینکه برای دومی و سومی دیر باردار میشدم ولی حاملگی های راحتی داشتم خدا رو شکر...
اینکه گفتم دیر باردار شوم یعنی حدود دو سال برای سومین فرزندم معطل شدم. مشکلی که من از زمان مجردی باهاش درگیر بودم مشکل تخمدان پلی کیستیک یا همون تنبلی تخمدان بود، که با بالاتر رفتن سن مشکلم هم بیشتر شده بود.
برای دختر اولم زود باردار شدم، برای پسرم( فرزند دوم) حدود ۹ ماه انتظار کشیدم و با کلی دکتر و دارو باردار شدم، برای سومین فرزندم هم قبل از اقدام به بارداری تحت نظر پزشک رفتم و تا یک سال و اندی دارو گرفتم و هر ماه سونو و کلی دردسر... حتی آی یو آی هم کردم اما بی فایده
تا اینکه یک بار در مطب دکتر خانمی که مشکلم رو فهمید، من رو با صفحه مامایی آشنا کرد که برای چند مشکل رایج خانم ها از جمله همین تنبلی تخمدان، همراه با اصلاح سبک زندگی، دستوراتی داشتن، هرچند بعضی از اون دستورات برام سخت بود ولی عزمم رو جزم کردم و با کمال تعجب یک ماه بعد از شروع رژیم، باردار شدم😳
اصلا قابل باور نبود چون با وجود داروهای تحریک کننده، هربار که سونو میدادم به زور یکی دو فولیکول بالغ داشتم که اون هم به بارداری نمیرسید، ولی الان بدون دارو باردار شده بودم، ولی خوب طبق دستورات همون خانم، باید سه ماه حداقل رژیم اصلاح سبک رو میگرفتم و بعد اقدام میکردم که من عجله کرده بودم و بخاطر همین هنوز تخمک ها ضعیف بودن و در شش هفتگی سقط کردم😔
سه ماه که از سقط گذشت، مجدد اقدام کردم و در طول این مدت همچنان تحت رژیم بودم که خدا رو شکر به زودی باردار شدم و خدا دختر نازنین دیگه ای به من داد😍😍
اصلاح سبکی که ازش صحبت کردم بر پایه ی سه محور اصلی بود که یکی از همه مهم تر بود و اون حذف کامل قند و شکر و مشتقات اون بود، حذف یعنی حتی یک دونه شکر هم باید حذف میشد، حذف مطلق ..
فقط شیرینیجات طبیعی مثل توت و کشمش و خرما ... مجاز بود و این برای کسی مثل من که زندگیم به شیرینیجات وصل بود خیییلی کار سختی بود که به لطف خدا و عشق بچه تونستم انجام بدم.
در کنار حذف قند، ورزش و تحرک، تنظیم ساعت خواب (حتما از ۱۱ شب) و روزانه ۳۰ عدد بادام هم توصیه شده بود و یه سری جزئیات دیگه...
خانم هایی که این مشکل رو دارن( که خیلی هم رایج هست)حتما حتما این راه رو امتحان کنن، ان شاالله به لطف الهی خداوند اولاد سالم و صالح به همه عنایت کنه
#تنبلی_تخمدان
#فرزندآوری
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۲۲۱۹
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#لوپوس
#فرزندآوری
#قسمت_اول
ما ۳تا خواهریم و یه داداش، تو دوره ای که همه جا تبلیغ برای فرزند کمتر بود. من متولد۶۷ م. فاصله سنی همه ما یه ساله. یعنی در طول ۴سال مادرم مارو به دنیا آورده. اون هم با شرایط اقتصادی سخت و اجاره نشینی و...
من یه دختر درسخون و پرتلاش بودم و سال سوم دبیرستان رو با معدل بالا قبول شدم. اون زمان روستامون پیش دانشگاهی نداشت و ما راهی شهرهای اطراف شدیم. از اتوبوس که پیاده میشدیم حدود ۲۰دقیقه پیاده روی میکردیم تا به مدرسه برسیم. صبحها انرژی داشتیم و این راه برامون چیزی نبود، ولی برگشتن دیگه نایی نداشتیم و یادمه خیلی خسته میشدم. همینجا از خانواده هایی که به فکر مدرسه خوب برای بچه هاشونن و به دوری و نزدیکی راه توجه نمیکنن خواهش میکنم به فکر قوت و توان بچه هاشونم باشن.
نزدیک دی ماه بود و امتحانات و منم سخت درحال درس خوندن، که یه شب سرد زمستونی یه تب مرموز اومد سراغم و سرنوشت زندگیمو تغییر داد.
مراجعه مکرر به دکتر روستامون بی نتیجه بود و آمپول و قرص ها بیاثر و ما راهی دکترای شهر شدیم و درگیر آزمایش های مختلف...
حال و روز من، روز به روز وخیم تر میشد و منم ضعیف تر. تقریبا یه ماهی از این شرایط گذشت و حسابی از درس و مدرسه عقب افتادم. یه شب که زن عموم اومده بود عیادتم،به مامانم یه دکترذمعرفی کردو گفت ببرش اینجا، من دیگه انقد دکتر و آزمایش رفته بودم که نه توانشو نگداشتم نه حوصله.
فرداش مادرم نوبت گرفت و منو پیش همون دکتر تو شهر برد، دکتر همه داروهامو که اثری هم نداشت قطع کرد و ازم خواست ۳روز تبمو تو زمان های مختلف بگیرمو رو یه برگه یادداشت کنم و ببرم. تو این ۳روز زمانی که تبم پایین بود ۳۷ونیم بود و بالاترین دما هم ۴۰ درجه. بعد۳روز که مراجعه کردیم منتظر بودم دارومو بنویسه و برگردیم که گفت باید بستری بشید همین الان و مادرم که لحظه به لحظه اون روزا پیش چشمم میسوخت و نمیتونستم برای حالش کاری بکنم😔 ان شاالله هیچ مادری با بیماری بچه ش امتحان نشه که خیلی سخته.
من بستری شدم و باز آزمایش و سونو و اکو و... حسابی ضعیف شده بودم و فاکتورهای خونیم به شدت افت کرده بود. بلاخره بعداز ده روز انواع آزمایشها، با تشخیص لوپوس، با دوز بالای کورتون تبم قطع شد و مرخص شدم.
تبم قطع شده بود ولی به خاطر کورتون بدنم حسابی ورم کرده بود. مامانم که میدونست این قرص ها چیه و چه عوارضی داره، نذر کرد که اگه شفا گرفتم و قرصام کامل قطع شد، خونه مون دهه اول محرم ده روز روضه بگیره. اونجا بود که اتفاقی با کتابهای استاد جمشید خدادادی آشنا شدم و تونستیم از دکتر که طب قرآنی کار میکردو اون روزا ماهی دوبار از تهران به اصفهان میومد، نوبت بگیریم. دکتر یه سری باید و نبایدها برام نوشت و توصیه به خوردن یه سری غذاها کردو یه سریاشم برام ممنوع. مادرم خیلی پیگیر همه رو طبق دستور اجرا میکرد و نتیجه به لطف امام حسین، بهبودی شرایط من و کم شدن دوز قرص ها بود تا جایی که کامل قطع شد.
اون موقع قطع شدن کامل داروهام همزمان با جواب مثبت من به یکی از خواستگارم بود و انگار قرار بود بعد از مدتها شادی به خونه مون قدم بذاره.
بعد از یکسال نامزدی با یه عروسی ساده رفتیم سرخونه و زندگیمون. شوهرم اوائل خیلی با دوست و رفیق بودو اکثر شبها من تا نیمه شب تنها بودمو اعتراضمم فایده ای نداشت. حتی چندبار تصمیم به جدایی گرفتم ولی با وساطت خانواده ها برگشتم سر زندگیم. یکسال بعد از عروسی تصمیم به بچه دارشدن گرفتیم و خیلی زود باردار شدم. بعد از اینکه آزمایشم مثبت شد، ویارهای شدیدم شروع شد جوری که ده کیلو وزن کم کردم و مرتب ماما بهم میگفت تو نمیتونی بچه سالمی به دنیا بیاری با این شرایطت😢
به خاطر شرایط گذشته باید آزمایش میدادم و خداروشکر بیماری در حالت خاموش باقی مونده بود. بلاخره تو یه روز گرم تابستونی دختر خوشکلم به سلامتی دنیا اومد.
یه حس شادی مضاعفی توخونه مون اومده بود و حالا دیگه شوهرم سربه راه تر شده بود. چندماه از تولد دخترم گذشته بود که باز من تو یه شب سرد زمستونی تب کردم و تو بستر افتادم. باز پرستاری مادرم شروع شد اما اینبار یه نی نی کوچولوهم بود که مادرم خیلی بهش دلگرم بود به منم انگیزه میداد. باز اومدم سراغ کتابهای استاد خدادادی و اجرای دستوراتش. حالم خوب شدو سرپا شدم ولی ضعف بدنی همچنان همراهم بود. دخترم چندبار شدید بیمار شد و یه بارم کارش به بیمارستان کشید ولی گذشت اون روزا.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۲۲۱۹
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#لوپوس
#فرزندآوری
#قسمت_دوم
یه روز که تازه یه دندون کشیده بودم و تو خونه خواب بودم با یه سرگیجه خیلی وحشتناکی از خواب بیدار شدم. شدت سرگیجه طوری بود که نمیتونستم سرپا بایستم و تعادلمو از دست میدادم. به خدا گفتم خدایا منو ببر و راحتم کن ولی انگار تقدیر چیز دیگه ای برام نوشته بود و مسئولیت دیگه ای به گردنم بود. چندماه بعد یه کم شرایطم بهتر شده بود ولی سرگیجه های گاه و بیگاه همراهم بود.
دخترم ۴ساله بود که ما راهی سفر مشهد شدیم😍 اونجا وقتی روبروی گنبد تو صحن نشسته بودم و بدنم ضعف داشت و سرگیجه ها همراهم بود دخترم اومد نشست کنارمو گفت من آبجی میخوام. من داداش میخوام. بهش گفتم مامان هرچی میخوای خودت به امام رضا بگو.
وقتی برگشتیم دورم عقب افتادو منم به خیال کیست و این چیزا هر روز یه سری جوشونده که اون روزا به خاطر ضخامت رحم، دکتر به مادرم داده بود میخوردم و هر روز حالم بدتر میشد. ده روزی که گذشت بی بی چک زدم و مثبت شد و هراسون اومدم تو اتاق به شوهرم گفتم من هنوز سرگیجه هام خوب نشده چطور میتونم بارداری رو تحمل کنم و زدم زیر گریه.
شوهرم از توکل به خدا و بزرگیش برام گفت و ازم خواست صبوری کنم. دیگه از خود امام رضا کمک خواستم و صبر. ویارهای شدیدم باز شروع شده بودو هیچ کدوم از دستورالعملا جوابگو نبود. سرگیجه هام کماکان ادامه داشت جوری که وقتی میرفتم سونو نمیتونستم سرمو رو تخت بذارم، باید حتما سرم بالا قرار میگرفت.
ماه هفتم بارداری تنگی نفس گرفتم و تو محیط در بسته نمیتونستم بمونم. شرایط برام سخت بود ولی تحمل میکردم. اواخر بارداری اسباب کشی داشتیم و بعدش شکمم شروع کرد به کوچیک شدن. چند روزی گذشت و رفتم سونو ببینم علت چیه. اونجا بود که دکتر سونو بهم گفت از اینجا که رفتی بیرون خونه نرو، یه راست برو پیش دکترت یا بیمارستان. پرسیدم چرا گفت آب دور بچه خیییلی کمه و امکان هر اتفاقی وجود داره و شرایطت کاملا اورژانسی هست.
وقتی رفتم پیش دکتر همینجور که سونو رو دید نامه بستری رو برام نوشت و گفت صبح زود بیمارستان باش. افتادم به التماس که من اون یکیم طبیعی بود، نمیخوام اینو سزارین بشم. خلاصه از بس گفتم چنتا سرم برام نوشت گفت هرشب یکی بزن و بیا ببینم تغییری کردی یانه ولی مرتب میری و نوار قلب بچه رو میگیری. سرم هارو زدم و مراجعه کردم،آب دور بچه تغییری نکرده بود و تو سونوی جدید دیدم سر بچه از آب بیرونه و دهنش باز که دکتر احتمال اینکه بچه مکنیوم بخوره زیاده و باید بستری شی.
من با دلهره ی خیلی زیاد اومدم خونه و فقط دلم نمیخواست برم اتاق عمل. دو روز به عاشورا بود و روضه های مادرم اومدن کمک و از خود ارباب خواستم یه راهی جلو پام بذاره. ان شاالله که هیچ وقت تو زندگی به چه کنم چه کنم گرفتار نشید.
دو روز بعد یعنی یازدهم محرم درد زایمان اومد سراغمو دخترمو طبیعی به دنیا آوردم. بعد از زایمانم سرگیجه هام خوب شدن و غیر از دوسه باری دیگه به اون شدت سرگیجه نگرفتم.
از همگی میخوام برای سلامتی مادرم که هییییچ وقت نتونستم زحماتشو جبران کنم یه صلوات بفرستید. با اینکه دوتا بچه دارم ولی گفتم تجربمو بفرستم شاید برای کسی که شرایط مشابه داشته باشه بدرد بخوره.
دعا کنید اگه هدف از خلقت من بچه های بیشتر بوده، خدا بهم سلامتی بده تا بتونم بازم تو این مسیر خدمت کنم. همون دعای حضرت زهرا که از خدا میخواد اونو تو مسیری خرج کنه که هدف خلقتش بوده.
از همگی التماس دعا دارم و اینکه هیچ وقت از لطف ائمه ناامید نشید و دست اونها رو بالاتر از دست همه بدونید.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
4.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استاد_عباسی_ولدی
❌منتظر شرایط نباشید
✅ سوار بر شرایط بشوید
👈 از مصادیق مهم این نکته کلیدی، موضوع ازدواج و فرزندآوری است. برخی جوانان و خانواده ها به امید خرید مسکن، ادامه تحصیل، شرایط کاری خاص و... ازدواج و فرزندآوری را به تاخیر انداخته و به مرور یا فرصت ازدواج و فرزندآوری را از دست می دهند یا با مشکلات و سختی هایی مواجه می شوند.
#سبک_زندگی_اسلامی
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#استاد_قرائتی ✅ ضرورت یا فضیلت⁉️ تحصیل فضیلت است، ارزش است، ازدواج ضرورت است، بخاطر فضیلت، ترک ض
.
#آیت_الله_جوادی_آملی
✅ بهترین برکات...
درست است كه تحصيل چيز خوبی است، اما ازدواج به موقع چه برای پسر چه برای دختر، داشتن فرزند سالم چه برای پسر چه برای دختر از بهترين بركات است. جامعه را پدر و مادر خوب میسازد.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#خانواده_مستحکم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
دم شهردار رفسنجان گرم...👌👏👏
👈 ای کاش این جور تقدیرها در سراسر کشور فراگیر بشه و سایر مسئولین هم به دفعات انجام دهند.
#مادری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تقدیر_از_مادر_چندفرزندی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۲۲۲۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مشیت_الهی
#سختیهای_زندگی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سزارین_چهارم_و_پنجم
#دوتا_کافی_نیست
من متولد ۱۳۶۱ و همسرم متولد ۱۳۵۲ بودند. ما به طور سنتی باهم آشنا شدیم و در سال ۷۹ ازدواج کردیم. همسرم خیلی مهربون و خوش قلب و دل نازک بودند و خیلی بچه دوست داشت.
قرار شد زود بچه دار بشیم ولی خداوند چیز دیگه ای برام رمق زده بود. من تا چهارسال باردار نشدم و مدتی بود که خیلی حالم بد بود، با اصرار مادرم دکتر رفتم. برام آزمایش بارداری نوشتن، منم مقاومت می کردم، می گفتم من باردار نمیشم. به دکتر می گفتم برام آزمایش هپاتیت ب بنویس.
با اصرار دکتر آزمایش دادم. وقتی جواب آزمایش رو پیش دکتر بردم، دکتر گفت خانم شما بارداری. منم گفتم خانم دکتر اشتباه شده من اصلا باردار نمیشم. دکتر گفت مگه تو زینب نیستی؟ گفتم بله گفت خانم شما بارداری. مادر پیش دکتر ذوق کرد و به گریه افتاد. منم با کمال ناباوری، قدم های سنگین برمی داشتم.
مادرم گفت بریم شیرینی بگیریم و من چشمم به بازار بود که شوهرم رو ببینم و بهش مژده بارداریم رو بدم. شوهرم روی ماشین تانکر شهرداری کار می کرد و به بلوار و سبزه ها آب می داد.
شوهرم رو دیدم و رفتم نزدیک تانکر آب، اشاره کردم، پیاده شد. اومد سلام کرد. منم بهش گفتم پدر شدی لبخندی زد و رفت. اما یکی دو دقیقه بعد ماشین ایستاد و شوهرم با دو اومد گفت چی گفتی؟ گفتم هیچی گفت تورو خدا بگو چی گفتی... مادرم گفت خانمت بارداره و شوهرم اشک تو چشماش جمع شد و گفت زینب جدی می گی؟
برگه آزمایش و شیرینی ها رو نشونش دادم. با خوشحالی و گریه خداحافظی کرد و برگشت سر کارش، سر ظهر نشده اومد خونه. شیرینی هم گرفته بود.
محمدحسین آذرماه سال ۸۳ با سزارین به دنیا اومد و همه فامیل، به خوصوص من و همسرم خیلی خوشحال بودیم.
پسر یک سال و ۸ ماه بود که یه روز مادرم اومدخونه و گفت شوهرت تصادف کرده، پاش شکسته. من با مادرم خودمونو به بیمارستان رسونیدم و همکاران همسرم رو دیدم که گریه می کردند و متوجه شدم همسرم فوت شده😭
دنیا رو سرم خراب شد با بچه کوچیک و بابایی، خلاصه با سختی فراوان پسرم رو به تنهایی و به یاد بابای مهربونش بزرگ کردم.
بعد از فوت همسرم، خیلی خواستگار داشتم ولی با اصرار خانواده قبول کردم ازدواج کنم و بعد از ۹ سال با یه آقایی که ۲۰ سال ازم بزرگتر و اهل دیانت بود ازدواج کردم. البته ایشون ازدواج کرده بود و سه تا دختر داشت و توی جلسه خواستگاری گفت که خانمم دچار بیماری شده و درجا افتاده و دخترام ازش پرستاری می کنند.
مجدد ازدواج کردم و خیلی زود باردار شدم. دخترم رقیه سال ۹۲ بدنیا اومد و بعد از دو سال محمداسماعیل بدنیا اومد و بعد دوسال محمداسحاق به دنیا اومد.
همسرم خیلی خوشحال از اینکه خداوند بعد از سی و چند سال بچه های سالم و الحمدلله صالح داده. دخترم کلاس ششم میره امسال و الحمدلله چادری و اهل نماز هستش و پسرام، پسرم اولیم الان ۲۰ سالشه و دیپلم گرفته و جلوبندی هم کار می کنه الحمدلله.
بازم همسر می گفت بچه بیاریم و منم اقدام کردم و هفت سال نتیجه ندیدم و دیگه ناامید از بچه دار شدن ولی خیلی دوست داشتم سرباز برای آقا بیارم و من امسال ماه محرم خیلی مراسمات سنگینی داشتم. هجده روز غذا درست می کردم و سیزده روز روضه و چند سفره حضرت علی اصغر و رقیه و چند سفره دیگه انداختم و در مزار شهدا هم سفره حضرت رقیه سلام علیها انداختم و دختر دعا کرد که من باردار بشم ولی من می گفتم که دیگه سنم ۴۲ساله و باردار نمیشم.
تا چند روز پیش که حالم بد می شد ولی بی خیال بودم و می گفتم مال خستگی ماه محرم هست و من دوره ام عقب افتاده بود و حواسم نبود. خونه پدرم بودم، می گفتم کمردرد دارم. همسر داداشم گفتند حتما بارداری گفتم نه بابا چند روزه درد دارم الان باید...
ولی بعد فکر کردم متوجه شدم تاریخ دوره ام گذشته، رفتم آزمایش دادم الحمدلله مثبت بود. به شوهرم و بچه ها گفتم خیلی خوشحال شدند الان هم الحمدلله توی ۸ هفته هستم.
برای سلامتی جنینم دعا کنید خواهرا من الان سزارین پنجمم هستم وخیلی دوست دارم خداوند بازم بهم توفیق مادر شدن دوباره رو بدهد.
از قدم همه بچه هام برکات زیادی توی زندگی مون به وجود آمد الحمدلله حتی همسر شوهرمم هم خوب شدند😄
ان شالله بتوانیم بچه های خوبی برای سربازی آقا امام زمان عج الله وتعالی فرجه الشریف تربیت کنیم صلوات
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075