دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین ✅ بارداری در سن ۴۵ سالگی... #فرزندآوری #دوتا_کافی_نیست #بارداری_بعداز_35_سالگی "دوت
.
#تجربه_من ۱۱۹۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#اشتغال
#حرف_مردم
#کنترل_جمعیت
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#غربالگری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
قصه ی بچه های من ازونجایی شروع شد که اولین بار که باردار شدم ۱۹ ساله بودم و دوقلو سقط شدن دختر و پسر. الان هردو شون درِ بهشت منتظرم هستن تا دعوتم کنن😊 قوربونشون بشم😍
هنوز دو سه ماه نگذشته بود که طبق تجربه قبلی احساس کردم باردارم و نیت کردم اسمش رو انتخاب کنم نذر ائمه معصومین تا سقط نشه.
دوران بارداریم گذشت تا اینکه سه روز درد کشیدم و ماجراها بود تا دخترکوچولوم تو ماه هشتم به دنیا اومد👧 اما سالم و کامل بود و بخش نوزادان بستری نشد خداروشکر.
عمدا تو یه اتاق کوچیک در منزل پدرم سکنی گزیدم تا بتونم به درس و دانشگاه برسم. چهارسال تموم تو یه اتاق کوچیک ۳نفری زندگی کردیم!
دانشگاه که تموم شد و دخترم به لطف خدا و کمکهای مادرم و همسرم ۴ ساله شد، رفتم مستاجری و دو سه تا کلاس فنی و حرفهای هم رفتم و مدرک گرفتم.
بعدش پسرم رو باردار بودم، اون سال بعنوان دبیر حق التدریس رفتم همون مدرسه ای که خودم ۴ تا ۵سال قبل دانش آموزش بودم. خیلی خجالت میکشیدم🥴😅 چون همه شون معلمهای خودم بودم و من ۷ماهه و بارداری دوم کنارشون تو دفتر چای می نوشیدم.😄
خیلی هم خوش خوراک شده بودم و اگه هرروز یک کیلو انار نمیخوردم روزم شب نمیشد. معجون شیر و زرده تخم مرغ و عسل رو با خرما میخوردم اما سیری ناپذیر بودم و وزنم بالا رفته بود.
همیشه برای جنین تو شکمم قرآن و دعا میخوندم، البته درس هم که میخوندم گوش میداد بنده خدا 😁
پسرم با سزارین به دنيا اومد چون دکتر گفت به پا هست و ضربانش هم پایین و باید عمل بشی.
آقا پسرم سه چهارماهه شد که نیمه وقت رفتم مدرسه. ماجرایی داشتیم صبح من میرفتم مدرسه، ظهر باید خودم رو به سرعت میرساندم خونه که شوهرم دیرش نشه بره سرکار. چه روزایی بود، الان یادم میاد میگم چقدر انرژی داشتم !!!
همون زمان بود که میگفتن بچه یکی کمه دوتا بسه و حتی روی دیوارها نوشته بودن "فرزند کمتر، زندگی بهتر! آسایش بیشتر"
جالبه که روشهای پیشگیری از بارداری هم همگی رایگان انجام میشد. حتی یادمه یک کپسولهای اندازه چوب کبریت که هورمون ترشح میکردن زیر پوست بازوی بانوان می کاشتن تا بچه دار نشن. بعدها فهمیدم به پول الان اون روش، ۷۰ میلیون میشده که رایگان بود!!! چون اون زمان دولت مخالف افزایش جمعیت بود. بگذریم.😏
با هزار نذر و نیاز و استغاثه، با آزمون استخدام رسمی آموزش و پرورش شدم در حالی که پسرم یکساله بود👶. به کمک همسرم هم بچه داری میکردم، هم شاغل بودم.
مدتی که گذشت، با خودم گفتم ای بابا دخترم که خواهر نداره، پسرم هم برادر و این گونه بود که اسم یک دختر انتخاب کردم و دختر هم باردار شدم! اما از نگاه خشمناک و اسفناک و عاقل اندر سفیه اطرافیان و همکاران و همسایگان در امان نبودیم.
حتی وقتی رفتیم شهرستان، خانواده ی همسرم نوزاد ما رو دیدن بجای تبریک گفتن این چیه و از کجا آوردین؟ انگار که با خودمون شیء اضافی حمل میکردیم🥴😵💫. شوهرم گفت ببخشید دفعه بعد زیر تخت قایمش میکنیم کسی نبینه و ناراحت نشه...😨😓
آنقدر جو" دوتا بسه" در جامعه همه گیر شده بود که واقعا جوگیر شدیم و دیگه گفتیم بسه. سالها گذشت و گرفتار روزمرگی شدیم و پسرم بی برادر مونده بود متاسفانه...
داشتم دچار یائسگی زودرس میشدم که پسرم که حدودا ۱۹ ساله بود گفت خواب دیدم یک برادر حدودا ۶ ساله دارم، خیلی ناراحت شدم و بهش گفتم مادرجان خدا دیگه به ما فرزند نمیده! در واقع خودم هم از نداشتن فرزندانِ بیشتر دلگیر بودم و مخصوصا که مقام معظم رهبری هم تاکید به فرزند آوری داشتن اما واقعا غیرممکن می دیدم.
حالا بماند که من غافل از قدرت خدا بودم. خدایی که زکریای سالخورده و همسر یائسه و نازایش را فرزندی صالح داد. و مریم را بدون شوهر صاحب عیسی مسیح ع کرد.
تقریباً یکسال از یائسگی من میگذشت که پسرم خواب دید. هر روز احساس سرگیجه و ضعف داشتم اما چون رژیم لاغری داشتم گمان کردم به همون دلیل هست و به دکتر مراجعه کردم تا داروهای تقویت کننده برام تجویز کنه که ایشون در سن ۴۵ سالگی بهم مژده بارداری داد!😦🙄
همه ی اهل خانه مشغول شور و شوق و جشن و شادی 🥁🎺🪅🎊🎉
و من مات و مبهوت😳😐
اطرافیان که متوجه می شدند، برخی تعجب میکردن، برخی پوزخند می زدند، برخی هم میگفتن چه خوب که بارداری شدی. همسرم وقتی خبر بارداری رو شنیدن ما تو ماشین بودیم اینقدر جیغ و شادی و هورا که نگو. چون خیلی بچه دوست داشت و ۶تا بچه میخواست همیشه...
دختر و پسرم دانشجو بودن و من باردار و اسم پسر انتخاب کردم، دخترم زمان بارداری من عقد کرد و زمان نوزادی برادر کوچولوی شان پسرم عقد و دخترم ازدواج کرد.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۹۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#اشتغال
#حرف_مردم
#کنترل_جمعیت
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#غربالگری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
گرچه خیلی فشار مراسمها رو داشتیم.
بارداری، سیسمونی، شیردهی و نوزاد داری🤷♀ و شب بیداری ها، تهیه جهیزیه و مقدمات عقد و عروسی بچه ها و پذیرایی از مهمانان دو اقوام جداگانه و خرج های سنگین، همه رو خدا جور کرد و به شادی گذشت با وجود نوزاد کوچک تازه وارد. 👼🤱
هنوز نوزاد ما دوساله نشده بود که به فکر سیسمونی نوه م شدیم. حالا پسرم که ۶ ساله هست و بسیار زیبا و باهوش و زیرک و همبازیه خواهر زاده ها و برادر زاده اش... 👨👧👧👩👧👦
البته بماند که آزمایش غربالگری احتمال ۵۰ درصد ابتلا به سندرم داون داد. گفتن بچه مشکل داره و باید سقط بشه ولی ما به خدا و ائمه اطهار علیهم السلام متوسل شدیم و توصیه های طب سنتی رو به کار بستیم در مورد تغذیه...
رادیو ضبط قدیمی داشتم که نوار کاست قرآن میذاشتم برای جنین و رادیو گوش میدادم📻 ، کتاب میخوندم براش.📖
حتی وقتی خواب بودم براش قرآن و اذان پخش میکردم که گوش بده.😊 وقتی هم که بیکار بودم، نمد دوزی و مطالعه میکردم.📚
جالبه بعدها که نوزاد بود و تو ماشین گریه و بیقراری میکرد رادیو قرآن میزدیم ساکت میشد و گوش میداد !!!👼
ضمن بارداری، از خواستگاران دخترم هم پذیرایی میکردم و سینمایی "خجالت نکش ۱" رو هم تماشا کردم همون سال😁 موقع زایمانم هم دامادم و خانواده شون تو بیمارستان اومدن عیادت و هدیه آوردن 🎁.🤓 ۵۰ روزه هم که شد عروس مون رو به عقد پسرم درآوردیم👰♀🤴
نوزاد هم مداوم گریه و قولنج و ...🤦♀👩🍼
جالب اینکه بعد از تولد پسرم، پریودی من دوباره برگشت پس از زایمان و هنوز یائسه نشدم!
۷ ماهه که شد دخترم ازدواج کرد.👸 و ۱۸ ماهه بود پسرم ازدواج کرد.🤵♂
انگار اولین فرزند مون هست و چالش های عجیبی تجربه میکنیم. برای سه تای اولی این مسائل رو کمتر داشتیم چون خودشون سرگرم خودشون بودن اما الان این بچه تنهاست هست و بیشتر خودمون براش مثل خواهر و برادر و همبازی هستیم. البته با نوه ها مون هم بازی میکنه و خیلی مشتاق میشه ببیندشون و چون نزدیک ما نیستن تقریبا هفته ای یکبار دیدار داریم.
پابهپای فرزند مون باید بریم پارک، شن باز ، آب بازی، کتاب بخونیم، اسب بشیم سوار بشه، قایم باشک بازی کنیم، مبارزه کنیم و شمشیر بازی کنیم، بالش پرت کنیم به همدیگه، نقاشی و لگو، شهربازی بریم، سینما و انیمیشن ببینیم. به قصه هاش که فیلم تعریف میکنه دقت کنیم و لبخند بزنیم، گاهی باید قهقهه بزنیم به حرفاش و شور و اشتیاق نشون بدیم.
ضمنا فن بیان و دایره لغاتش از ما هم بیشتره. مثلا میگه اجازه بده من یه بررسی کنم! در صورتی که ما میگم بذار من یه نگاه بندازم...😂
به خواهرا و برادرش میگم این یکی از شما زیباتر و باهوش تره😎
از لحاظ رزقی هم برکت بیشتری وارد جریان زندگی شد همانطور که عرض کردم دوتا سیسمونی و دوتا عقد دوتا ازدواج ما در طول دوسال اجرا کردیم. ضمن اینکه سه چهار سال بعدش منزل مون رو بازسازی کردیم و برای پسرمون خونه خریدیم.
البته اینکه نوه ها مون هم بدنیا اومدن هم نه تنها در رزق هر سه خانواده بی تاثیر نبودن بلکه بسیار شگفت انگیز شد برامون.
به بانوان عزیز میگم "یدالله فوق ایدیهم "
فقط به خدا توکل کنین.
" و من یتوکل علی الله فهو حسبه"
این ماجراها بسیار جالب بود برای همه خانواده ها، هم ما، هم عروس و دامادم...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌 "همدم امروز، یاور فردا"
#برکت_خانه
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۹۳
#مادری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#تحصیل
#اشتغال
#تربیت_فرزند
#مدیریت_اقتصادی
#مدیریت_امور_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
من متولد ۶۲ هستم و فرزند ششم رو باردارم. اولین بارداری سن ۲۲سالگی بود و دومی ۲۶ساله بودم.
بارداری سوم۳۴
بارداری چهارم ۳۷
بارداری پنجم۴۰
بارداری ششم۴۳
ده سال از فرمان آقا میگذره و تو این ده سال به لطف خدا با تمام مشکلاتی که بود تونستم چهار فرزند جهادی داشته باشم.🥰
اطرافیانم حرف و طعنه زیاد میزنن ولی تکلیف من در حال حاضر همین هست. حرف میشنوم. کنایه میشنوم. تنها هم هستم ولی امیدوارتر از قبل و یه تنه جلوی همشون ایستادم و مطمئنم که راهی که انتخاب کردم درست هست. به امید خدا قصد دارم هفتمی روهم بیارم.🙂
فرزند پنجمم سی روزه بود که با هم رفتیم دانشگاه و ارشدمو با معدل ۱۹/۷۲ گرفتم. 😁 البته قبل از ایشون چون شاغل بودم و مدیریت مرکز آموزشی به عهده من بود فرصت نمیشد ادامه تحصیل بدم. در حال حاضر کارمو گذاشتم کنار و فقط مادرم.😍
زندگی تو شرایط فعلی سختی زیاد داره. حضرت آقا هم واقف به همین مسائل، واژه جهاد را برای فرزندآوری مطرح کردن. جهاد یعنی باید از مالت، جانت، رفاهت و خیلی چیزهای دیگه بگذری. پس اینکه بگیم سخت نیست دروغی بیش نیست.
از نظر اقتصادی یادم میاد وقتی فرزند چهارمم رو باردار بودم محاسبه می کردم تو ماه چقد هزینه پوشک میشه و این مبلغ اضافه رو از کجا باید تامین کنیم؟! در این حد برای تامین هزینه مشکل داشتیم. اما وقتی پسرم دنیا اومد اصلا متوجه نشدم این هزینه اضافی چطور تامین شد. جالب اینه که وقتی یک ساله شد، ما تونستیم خونه رو عوض کنیم و خونه بزرگتری بخریم.
به شخصه نکته ای که ازش غافل بودم رزاقیت خدا بود. همسر من کارمند هستن. درامد همون درآمد بود. مخارج همان مخارج بود و چیزی کم و زیاد نشده بود ولی خونه مون بزرگتر! یک بچه هم بیشتر!!
بعدها گاهی فکرشو میکردم از خودم و طرز تفکرم که نگران هزینه پوشک بودم خجالت میکشیدم که خدای به این بزرگی رو که به کرات روزی دادن بندگانش رو تضمین کرده فراموش کرده بودم.
در حال حاضر هم مخارج رو مدیریت می کنیم و البته اولویت بندی، مثلا بچه ها ممکنه برای خرید کردن یه وسیله یا مثلا کتاب غیر درسی شون مجبور باشن یک تا دو ماه صبر کنن. بستگی به مخارج اون ماه داره.
در مورد پوشاک از قبل با همسرم مطرح میکنم که کدومشون به چی احتیاج دارن و طبق اولویتی که دارن براشون تهیه میکنیم یا کلا حذف میکنیم.😅
بارها مبلغی رو گذاشتم برا خودم که به فرض لباسی چیزی بخرم، بعد رفتم بیرون برگشتم برا بچه ها خرید کردم، ترجیح دادم اونها یه نیازشون برسن تا خودم.🥲
برای نمونه چهارتا از بچه ها کتابخونه عضو هستن تا هزینه کتاب برامون کم بشه و الحمدلله هر دو هفته یکبار پنج تایی میرن کتابخونه، (داداش کوچولو رو هم میبرن) و کتاب های مورد نظرشون رو امانت میگیرن. البته کتابخونه بزرگی پیدا کردم که مخزن کتابش پر بار و زیاد باشه🙃🙂😅
یا به فرض گاهی مجبورن لباسای همو بپوشن. بعضی وقتا با دوستاشون میخوان جایی برن تو کمد دنبال لباس مناسبن حتی ممکنه سراغ کمد همدیگه برن☺️😄
♦️اینو باید اضافه کنم که اگر وضع مالی معمولی و متوسط اقتصادی در شرایط کنونی داریم تجملات و هزینه های اضافی رو کلا باید گذاشت کنار و قوی باشیم و نفسمون رو کنترل کنیم و دنبال چشم و هم چشمی نباشیم.😉
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۹۳
#مادری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#تحصیل
#اشتغال
#تربیت_فرزند
#مدیریت_اقتصادی
#مدیریت_امور_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
دختر بزرگم ۲۱ ساله هست و دانشجوی پزشکی هستن. وقتی فرزند پنجمم رو باردار بودم به حالت قهر رفت خونه مادر بزرگش.
الحمدلله مادر همسرم بسیار خانم با درایت و فهمیده ای هستن، باهاش صحبت کرده بود ببین تو الان چندتا عمه داری، چقد دور هم بهتون خوش میگذره. با دختر عمو و دختر عمه هات بیرون میرید و بهتون خوش میگذره. اگر عمه و عمو نداشتی الان تنها نبودی. خلاصه تونسته بودن این شرایط رو برای دخترم به بهترین شکل تشریح کنن.
الان وقتی از درس خسته میشه و تایم استراحتش هست از اتاق بیرون میاد و با برادرش که تقریبا سه ساله است هم بازی میشه. خستگیش میره و برمیگرده سر درسش.😍
سه تا از بچه ها اختلاف سنی زیادی با دوتای اولی دارن و خوب از حق نگذریم کار شخصی و مراقبت زیادی نیاز دارن.😮💨مسئولیت بعضی از کارهاشون رو به دوتا بچه های بزرگتر دادم و اصلا تو این مسئله دخالت نمی کنم. انجام دادن و ندادن به عهده خودشون هست. یه جورایی والد ثانی برای سه تا بچه دیگه به حساب میان.
با مسئولیت دادن به بچه های بزرگتر هم باری از دوش من برداشته میشه، هم آنها آماده مدیریت زندگی خودشون میشن. از جمله این مسئولیت ها نظافت اتاق هاشون، رسیدگی به درس شون و تمیز و جمع وجور کردن حال و وسایل بازی شون هست.
از نظر تربیت کردن به نظرم اولی و دومی هر راهی برن بقیه هم همون راه رو خواهند رفت. در حال حاضر چون در بسیاری موارد تحت کنترل بچه های بزرگتر هستن، ناخوداگاه طبق سلیقه و روش همون ها شکل میگیرن. البته تفاوتها قطعا وجود داره ولی شاکله اصلی یکسان هست.
نکته جالبی که قطعا همه اونهایی که چند فرزندی رو تجربه میکنن اینه که بچه ها دیگه به اسباب بازی نیاز ندارن...😁خودشون باهم بازی میکنن. یادم میاد وقتی فقط یه بچه داشتم هر ماه مجبور بودیم براش اسباب بازی جدید بخریم ولی در حال حاضر نهایت تولد به تولد یه اسباب بازی همگانی براشون میگیریم🙂😉
الان که ششمی رو تو راه دارم تقریبا همه شون بجز آخری که جایگاهش رو در خطر دیده😉 مراعات حالم رو میکنن و می شنوم که حتی بچههای کوچکتر به هم توصیه میکنن مگه نمی بینی مامان دلش نی نی داره نمی تونه خم بشه خودت لباستو جمع کن یا اینکه برای مثال دوتا فرزند بزرگتر بدون اینکه من گفته باشم هر روز کل خونه رو جارو میزنن و کمک حالم هستن...
دخترم که ۹ سالشه میگه مامان من پارسال وقتی به دوستام میگفتم ما پنج تا بچه ایم هیچکدوم باورشون نمیشد الان امسال تا برم مدرسه نی نی دنیا اومده چطوری بگم ما شیش تا شدیم😂😂
اگر بخوام از فضای خونه بیام بیرون مشکلات بیرونی زیادی داریم. یکیش اینکه الان دیگه نمی تونیم خانوادگی باهم مسافرت بریم. تو ماشین جا نمیشیم😅
یکی از مخالفان سرسختم در فرزندآوری مادرم هست. شاید باورش سخت باشه ولی من بعد از عمل سزارین با بچه تنها آمدم خونه و برای مراقبت هم نیامدن و من تنها بودم. دیگه بیشتر توضیح نمیدم ولی بدونید که پیشنهاد دادن بچمو بدم به کسی، در این حد!!😭 اقوام هم دیگه مشخصه. از تحقیر و توهین در لفافه بگیر تا... یکیشون که بلند بلند به دیگری با حالت تمسخر میگفت رهبرشون گفته... بحمدلله اینقد قوی هستم که این اتفاقات برام مهم نباشه و شرایطی که انتخاب کردم رو با قدرت پیش ببرم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۹۳
#مادری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#تحصیل
#اشتغال
#تربیت_فرزند
#مدیریت_اقتصادی
#مدیریت_امور_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_سوم
همزمان هم دانشگاه، هم حوزه تحصیل کردم. لیسانسم رو گرفتم. شرایطم سخت بود. درسم طول کشید. از همکلاسیها عقب می موندم. دوستامو از دست میدادم. شب امتحان بچه مریض میشد و....بماند.
شب تا صبح بیداری... 😒🥲
یادمه بچه اولم رو که داشتم گاها تا چهار صبح بیدار بود و نمی خوابید و بی قراری میکرد. ساعت چهار تازه میخوابید. چهار و نیم سحر بود. سحری آماده میکردم.بعد نمازم یکم درسمو مرور میکردم و ساعت هفتم سرکلاس بودم. بعضی روزها نصف تایم کلاسا، آخر کلاس خواب بودم. دست خودم نبود.😢
بعضا اساتید خانم همراهی میکردن و سخت نمیگرفتند. میدونستن اون شب من کلا نخوابیدم.🥲 به هر حال گذشت.
دنبال کار رفتم و تونستم مجوز تاسیس مرکز آموزشی بگیرم... بچه ها، کار بیرون، کار منزل، زمانی که مهمتر از همه باید برای همسرداری می ذاشتم، نمیگم سخت نبود بود ولی الحمدلله خدا یه وقتایی یه کارهایی میکنه که اصلا فکرش رو نمی تونی بکنی. وسعت و برکت به وقتت میده.
یادمه همکلاسیام مثلا سه روز درس میخوندن امتحان رو هفده میشدن، من وقت نمی کردم، دو ساعت قبل از امتحان کتاب رو ورق میزدم هجده میشدم.🤩
ارشدم رو با پنج تا بچه در شرایط سختی شروع کردم. در شرایط خیلی سخت...
اولی کنکوری بود. شرایط کنکوریا که گفتن نداره همه میدونن خونه ساکت، آرامش مطلق و... اون وقت خونه ما!!😅🥲
یه پایه هفتمی که از مدرسه دولتی معمولی تیزهوشان قبول شده بود. یه کلاس اولی که مشخصه چقدر کار جانبی داره. با این تفاوت که پیش دبستانی هم نرفته بود.😢 یه بچه سه ساله که بعدش یه نوزاد آمده بود. اصلا یه وضعی.نگم براتون ...😭
اینم در نظر بگیرید که اون سال بچه های بزرگتر نمی تونستن کمک حالم باشن.
عصرها دوساعت یه بچه سی روزه رو پام، یه سه ساله تو بغلم...یه کلاس اولی کنارم...😐 روزی دوساعت دقیق وقت می ذاشتم برا کلاس اولیم...
معمولا شب ها همسرم کمک میکردن بچه ها رو نگه میداشتن من کارهای منزل رو انجام میدادم و صبحها بعد نماز به کارهای دانشگاه خودم می رسیدم. تقریبا هر روز صبح برنامه ام همین بود مطالعه درسی داشتم حتی اگر کار کلاسی نداشتم. نگم ریا بشه شاگرد اول بودم😎
برای امتحانات هم گاهی همسرم مرخصی میگرفتن و خونه میموندن بچه ها رو نگه میداشتن یا زمانی که فرصت بیشتر بود شبها تا صبح بیدار میموندم و درس میخوندم و روزها کلا دفتر و کتاب کنار بود ..
روزهایی که کلاس ها طولاتی تر بود، خصوصا ترم اول که بچه دوساعت یه بار شیر میخواست همسرم مرخصی میگرفتن و همراه من میامدن دانشگاه و بچه رو اونجا نگه میداشتن یا اینکه میبردن و میاوردن بین کلاس میومدم بچه شیر میدادم و بر می گشتم.😊😘
البته گاهی هم بین کلاس زنگ میزدن بچه ساکت نمیشه مجبور میشدم بیام بیرون استاد میخندید. همکلاسی میخندید و مسخره میکرد. خلاصه صد سال اولش سخته...😁
هر چی شرایط آدم سخت تر باشه بیشتر و بهتر تلاش میکنه. محدودیت هاش تبدیل به فرصت میشه.☺️
داشتم برا دکترا آماده می شدم که متوجه بارداریم شدم و چون باید میرفتم شهر دیگه کلا گذاشتم کنار، همیشه میشه درس خوند ولی فرصت مادر شدن رو نمیشه همیشه داشت😌
در کل فرزندآوری در شرایط فعلی جامعه سخته واقعا سخته، واقعا جهادی بودنش رو با عمق وجود حس میکنی. به تمام معنا باید از خودت بگذری. ولی به شخصه فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم و آینده روشنی رو برای خودم و خانوادم رقم زدم.
وقتی آدما سنشون بالا میره، تازه قدر بچه هاشو میدونن. کل ثمر زندگیشون میشه بچه هاشون. قبلتر درکش براشون ممکن نیست. تا جایی که حسرت میخورن کاش فرزندان بیشتری داشتن...
♦️بارها در ذهنم مرور کردم اگر آقا فرمان جهاد نمی دادن من الان علی و حسین و زینب و زهرامو نداشتم و نهایت آینده ای که داشتم یه استاد دانشگاه یا موقعیت اجتماعی بود بدون علی و حسین و زینب و زهرام...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۱۹۳ #مادری #فرزندآوری #دوتا_کافی_نیست #بارداری_بعداز_35_سالگی #سختیهای_زندگی #حرف_مردم #
#پیام_مخاطبین
✅ تجربه ۱۱۹۳ و بازخورد شما....
#مادری
#حرف_مردم
#سختیهای_زندگی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۹۵
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#توکل_و_توسل
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من متولد سال۶۲ و آقایی هم متولد ۵۸ هستن. ما در سال۸۲ به صورت سنتی باهم ازدواج کردیم. با وجود مشکلاتی در زندگی و زندگی در کنار پدرومادر شوهرم، خداروشکر از زندگیم راضیم. شوهرم مرد دلسوز و مهربونی هستن.
من ۶ماه بعد ازدواج باردار شدم و خدا یه دختر نازودوست داشتنی در سال۸۴ به ما داد. به لطف خدا سال ۸۹ دوباره باردار شدم و خدا دختر دومم رو سال۹۰ بهمون
هدیه داد بماند که چه حرفهایی به ناحق از طرف اطرافیان اومدو به گوشمون رسید که چه کارایی کردن که بچه شون پسر بشه ولی دختر شد و نمیدونم خدا باید به آدم پسر بده و از این حرفا ولی ما با دخترامون خوشبخت بودیم.
گذشت و دختر سومم فاطمه خانم سال۹۷ به جمع خانوادمون اضافه شد. با اومدن فاطمه خدا روزی مون کرد تو شهر مقدس قم یه خونه ۱۰۰متری خریدیم و شدیم همسایه حضرت معصومه س
اوایل سال ۴۰۱بود که با کانال دوتا کافی نیست آشنا شدم و با خوندن تجربه ها و بخاطر امر رهبری خیلی دلم میخواست که دوباره بچه دار بشیم ولی شوهرم راضی نمیشد. ولی من سعی خودمو کردم چندین ماه باهاش صحبت کردم و گفتم که من خیلی دوست دارم درذراه خدا جهاد کنم چون حضرت آقا فرموده بودن که جهاد زن فرزندآوری هستش، بخصوص تو این زمان که واقعا شیعه ها دارن کم میشن بلاخره هر طور بود آقایی رو راضی کردم☺️و سال ۱۴۰۲ باردار شدم. خیلی خوشحال بودم ولی بس که بچه کم داشتن و تو رفاه بودن رو کرده بودن تو ذهن همه، دختر اولم که ۱۹سالش بود از اینکه من باردار بودم ناراحت بود و میگفت که این همه بچه رو میخواین چیکار ولی من برام امر نائب حضرت مهدی عج مهمتر از همه چیز بود. با خودم میگفتم که بعد به دنیا اومدنش محبتش میوفته تو دلش و با این حال خودم خوشحال بودم. این خوشحالی زیاد دوام نیاورد و جنین قلبش تشکیل نشد و تو ۱۰ هفتگی سقط شد.
جالب اینجاست همون دخترم که ناراحت بارداری من بود، وقتی بچه سقط شد بیشتر از همه ناراحت شد. بعد سقط وضعیت من ناجور شد. رفتم پیش متخصص زنان آزمایش و سونوگرافی برام تجویز کردن، وقتی جواب رو دیدن گفتن که توده رحمی داری باید زود نمونه برداری کنیم و بدیم آزمایش. من خیلی ناراحت بودم.
دکتر نمونه برداری رو انجام دادن، نمونه رو دادم آزمایشگاه و اومدم خونه وقتی به شوهرم گفتم که نمونه برداری کردن خیلی ناراحت شد. گفت که هرچی بود، نباید می ذاشتی دست بزنن، خدای نکرده خطرش بیشتر میشه. گفتم دیگه کاریه که شده توکل به خداتا جواب نمونه برداری بیاد. فکرای بدی میومد تو ذهنم، ناراحت بودم که دیگه نمیتونم برای امام زمانم سرباز بیارم، بعد که جواب آزمایشم اومدم آدرس دکتر سرطان شناس رو بهم دادن و گفتن جواب آزمایش رو ببرم پیششون، تو این مدت یه شب متوسل شدم به شهید ابراهیم هادی که چند وقتی بود کتاباش رو خونده بودم و ارادت داشتم. با گریه باهاشون حرف میزدم و میگفتم کمک کنیدتا مشکلی نداشته باشم تا بتونم تو این زمونه امام زمونم رو با آوردن بچه یاری کنم و چله زیارت آل یاسین برداشتم به نیت شهید هنوز چله ام تموم نشده بود، یکی از آشناها یه دکتری رو بهم معرفی کرد و رفتم پیش شون و شرایطم رو بهشون گفتم.
وقتی بررسی کرد، گفت من که چیز خاصی نمیبینم دارو بهم داد، یه ماه استفاده کنم بعد یه سونو بدم و جوابشو ببرم براشون. داروها رو استفاده کردم و الحمدلله خوب شدم. جواب سونو رو هم بردم و نشونش دادم، گفتن که سونو چیزی رو نشون نداده و گفتن که توده ای تو رحم نیست. نمیدونم شاید عنایت شهید بوده که شامل حالم شده بوده.
من که خوشحال بودم، اومدم و به شوهرم گفتم که دوباره باید به فکر بچه باشیم. بعد چند وقت که خودم رو تقویت کردم تو سن ۴۰سالگی در سال ۱۴۰۳ به لطف خدا دوباره باردار شدم. ایندفعه دختربزرگم که ۲۰ سال داشت دیگه ناراحت نبود و خدا یه زهرا کوچولوی ناز رو ۲۰ تیر ۱۴۰۴ در سن ۴۱ سالگی بهمون هدیه داد که شد عزیز دل آبجیاش و مامان و باباش.
امیدوارم که خدا کمکمون کنه تا بتونیم درست تربیت شون کنیم و بشن سرباز واقعی آقا امام زمون ان شاءالله
از خدا میخوام عاقبت همه بنده هاش، ما و بچه هامونم ختم بخیر بکنه. از همه تون میخوام که در حق منو بچه هام دعا کنید🙏 در آخر دعا میکنم که خدا دامن همه اونایی که بچه میخوان رو سبز کنه🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۲۲۲۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مشیت_الهی
#سختیهای_زندگی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سزارین_چهارم_و_پنجم
#دوتا_کافی_نیست
من متولد ۱۳۶۱ و همسرم متولد ۱۳۵۲ بودند. ما به طور سنتی باهم آشنا شدیم و در سال ۷۹ ازدواج کردیم. همسرم خیلی مهربون و خوش قلب و دل نازک بودند و خیلی بچه دوست داشت.
قرار شد زود بچه دار بشیم ولی خداوند چیز دیگه ای برام رمق زده بود. من تا چهارسال باردار نشدم و مدتی بود که خیلی حالم بد بود، با اصرار مادرم دکتر رفتم. برام آزمایش بارداری نوشتن، منم مقاومت می کردم، می گفتم من باردار نمیشم. به دکتر می گفتم برام آزمایش هپاتیت ب بنویس.
با اصرار دکتر آزمایش دادم. وقتی جواب آزمایش رو پیش دکتر بردم، دکتر گفت خانم شما بارداری. منم گفتم خانم دکتر اشتباه شده من اصلا باردار نمیشم. دکتر گفت مگه تو زینب نیستی؟ گفتم بله گفت خانم شما بارداری. مادر پیش دکتر ذوق کرد و به گریه افتاد. منم با کمال ناباوری، قدم های سنگین برمی داشتم.
مادرم گفت بریم شیرینی بگیریم و من چشمم به بازار بود که شوهرم رو ببینم و بهش مژده بارداریم رو بدم. شوهرم روی ماشین تانکر شهرداری کار می کرد و به بلوار و سبزه ها آب می داد.
شوهرم رو دیدم و رفتم نزدیک تانکر آب، اشاره کردم، پیاده شد. اومد سلام کرد. منم بهش گفتم پدر شدی لبخندی زد و رفت. اما یکی دو دقیقه بعد ماشین ایستاد و شوهرم با دو اومد گفت چی گفتی؟ گفتم هیچی گفت تورو خدا بگو چی گفتی... مادرم گفت خانمت بارداره و شوهرم اشک تو چشماش جمع شد و گفت زینب جدی می گی؟
برگه آزمایش و شیرینی ها رو نشونش دادم. با خوشحالی و گریه خداحافظی کرد و برگشت سر کارش، سر ظهر نشده اومد خونه. شیرینی هم گرفته بود.
محمدحسین آذرماه سال ۸۳ با سزارین به دنیا اومد و همه فامیل، به خوصوص من و همسرم خیلی خوشحال بودیم.
پسر یک سال و ۸ ماه بود که یه روز مادرم اومدخونه و گفت شوهرت تصادف کرده، پاش شکسته. من با مادرم خودمونو به بیمارستان رسونیدم و همکاران همسرم رو دیدم که گریه می کردند و متوجه شدم همسرم فوت شده😭
دنیا رو سرم خراب شد با بچه کوچیک و بابایی، خلاصه با سختی فراوان پسرم رو به تنهایی و به یاد بابای مهربونش بزرگ کردم.
بعد از فوت همسرم، خیلی خواستگار داشتم ولی با اصرار خانواده قبول کردم ازدواج کنم و بعد از ۹ سال با یه آقایی که ۲۰ سال ازم بزرگتر و اهل دیانت بود ازدواج کردم. البته ایشون ازدواج کرده بود و سه تا دختر داشت و توی جلسه خواستگاری گفت که خانمم دچار بیماری شده و درجا افتاده و دخترام ازش پرستاری می کنند.
مجدد ازدواج کردم و خیلی زود باردار شدم. دخترم رقیه سال ۹۲ بدنیا اومد و بعد از دو سال محمداسماعیل بدنیا اومد و بعد دوسال محمداسحاق به دنیا اومد.
همسرم خیلی خوشحال از اینکه خداوند بعد از سی و چند سال بچه های سالم و الحمدلله صالح داده. دخترم کلاس ششم میره امسال و الحمدلله چادری و اهل نماز هستش و پسرام، پسرم اولیم الان ۲۰ سالشه و دیپلم گرفته و جلوبندی هم کار می کنه الحمدلله.
بازم همسر می گفت بچه بیاریم و منم اقدام کردم و هفت سال نتیجه ندیدم و دیگه ناامید از بچه دار شدن ولی خیلی دوست داشتم سرباز برای آقا بیارم و من امسال ماه محرم خیلی مراسمات سنگینی داشتم. هجده روز غذا درست می کردم و سیزده روز روضه و چند سفره حضرت علی اصغر و رقیه و چند سفره دیگه انداختم و در مزار شهدا هم سفره حضرت رقیه سلام علیها انداختم و دختر دعا کرد که من باردار بشم ولی من می گفتم که دیگه سنم ۴۲ساله و باردار نمیشم.
تا چند روز پیش که حالم بد می شد ولی بی خیال بودم و می گفتم مال خستگی ماه محرم هست و من دوره ام عقب افتاده بود و حواسم نبود. خونه پدرم بودم، می گفتم کمردرد دارم. همسر داداشم گفتند حتما بارداری گفتم نه بابا چند روزه درد دارم الان باید...
ولی بعد فکر کردم متوجه شدم تاریخ دوره ام گذشته، رفتم آزمایش دادم الحمدلله مثبت بود. به شوهرم و بچه ها گفتم خیلی خوشحال شدند الان هم الحمدلله توی ۸ هفته هستم.
برای سلامتی جنینم دعا کنید خواهرا من الان سزارین پنجمم هستم وخیلی دوست دارم خداوند بازم بهم توفیق مادر شدن دوباره رو بدهد.
از قدم همه بچه هام برکات زیادی توی زندگی مون به وجود آمد الحمدلله حتی همسر شوهرمم هم خوب شدند😄
ان شالله بتوانیم بچه های خوبی برای سربازی آقا امام زمان عج الله وتعالی فرجه الشریف تربیت کنیم صلوات
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۲۲۲۰ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #مشیت_الهی #سختیهای_زندگی #بارداری_بعداز_35_سالگی
#ارسالی_مخاطبین
✅ فرزندان تجربه ی ۱۲۲۰...
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سزارین_چهارم_و_پنجم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۲۲۲۱
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#بارداری_خداخواسته
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#قسمت_اول
من متولد سال ۵۹ هستم. نیمی از زندگیم در تهران و نیم دیگر در اصفهان بود. دانشگاه نشد برم و با رفتن سر کار دیگه ادامه تحصیل ندادم.
در ۲۴ سالگی، سال ۸۳ ازدواج کردم. ۱۱ماه بعد ازدواج دیگه سرکار نرفتم و خداخواسته باردار شدم و پسر اولم بدنیا آمد. پسری پرجنب وجوش ولی مظلوم و مهربان.
زندگی میگذشت تا اینکه پسرم ۸ساله شد و من دوباره خداخواسته باردار شدم ولی همسرم کاملا مخالف بودن و میگفتن بچه را سقط کن. من مقاومت کردم ولی سختی های زیادی را تحمل کردم. با قدم پسر اول شوهرم کارو کاسبیش درست شد و با قدم پسر دومم ما از یه خونه کوچک که مال خودمون بود رفتیم یه خونه ویلایی ولی قدیمی با یه کرایه مناسب، ۷سال اونجا بودم و بعد صاحبخانه اونجا را فروخت.
یه سال رفتم تو یه سوئیت کوچک و همون سال پسر دومم کلاس اول بود و کرونا هم بود و خداروشکر به خیر گذشت. همون سال رفتیم تو یه خانه بزرگتر مستاجری و با خواهرم بودم.
دیگه بچه ها بزرگ شده بودند. منم گفتم برم سر کار، رفتم و خیلی هم خوب بود. روحیم بهتر شده بود. سال دوم شده بود که ما وارد این خونه شده بودیم و قرداد را تمدید کردیم. دوماه بعد از تمدید یکی از فامیلای شوهرم به شوهرم پیشنهاد خونه شون را داده بود، یه خونه سه طبقه که مادرشون طبقه اول تنها بودن و ماهم بریم طبقه سوم. خوب اونجا نوساز و یه خوابه بود ولی با مهربانی و لطف بسیار دوتا واحد را که روبرو هم بود را به ما دادند. من هم یک روز مرخصی گرفتم تا جابجا شویم.
اینم یادم رفت بگم که چند سال قبل که تو اون خانه ویلایی بودیم به همسرم میگفتم بیا یه بچه دیگه بیاریم خیلی قاطع میگفت نه و حسابی مواظب بود. و هر ترفندی که بلد بودم زدم ولی نشد که بچه دار بشیم برا همین رفتم سرکار.
وقتی اومدیم این خانه طبقه سوم دوره م عقب افتاده بود ولی چون سابقه داشتم توجهی نکردم و تازه اثاث سنگین، سبدهای میوه پر ظرف را بلند می کردم و می آوردم طبقه سوم و شبها فقط کمردرد داشتم و میگفتم طبیعیه. اینم بگم کانال دوتا کافی نیست را میخوندم و هی حسرت میخوردم. چه نذر ها که نکردم ولی نشد که نشد و اون دوران ۴۰ سالم بود.
بگذریم. دیدم خیلی گشنم میشه و دلم هی قش میره به طوری که زمان های استراحت سرکار نان بربری با مربا یا حلوارده و سیب و و بیسکویت و هر چیز خوشمزه که فکرش را بکنید میبردم و موقع ناهار که دیگه دست و پام ضعف میرفت. دیگه شک کردم.
به شوهرم گفتم که چشمتان روز بد نبیند چنان بهم ریخت که تا دوهفته فشارش بالا میرفت و پایین بیا هم نبود. گفتم نترس ما که مطمئنیم بیبی بخر میزنم معلوم میشه ۷تا بی بی زدم ۵تاش مثبت بود. خودم دهانم باز، بیبی ها را میدیدم و باورم نمیشد😳 و میومدم به شوهرم میگفتم نه نشون نداد انگار خرابن😊 ولی تو دلم عروسی بود و هی خدارو شکر میکردم ولی جلو شوهرم معمولی. اونم کاردش میزدی خونش درنمیومد.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۲۲۲۱
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#بارداری_خداخواسته
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#قسمت_دوم
یه روز گفتم نه بابا این بی بی ها درست نیست. میرم آزمایش خون میدم تا معلوم بشه. اول صبح مرخصی گرفتم و رفتم یه بیمارستان ولی اونا یه ساعته جواب نمیدادن پس رفتم یه کلینیک خصوصی و اونجا گفتن اگه ماهت کم باشه دوبار باید بگیریم و یه ساعتم جواب میدیم و گفتم باشه یه ساعت شد و این بگم که تواین دوماهی که باردار بودم نمیدونستم خیلی دل نازک شده بودم و بعضی روزها صبح ها یه روضه ی حضرت رقیه داشتم گوش میدادم و مثل ابربهار گریه میکردم. چون مادرم سال ۹۱ بر اثر تصادف از دست داده بودم و سال ۹۵ هم پدرعزیزم را که در اثر نبود مادر دق کرد😭
مدتی گذشت. خانمه اومد صدام کرد خانم؟ گفتم بله گفت جواب مثبت😍😍🤲
یعنی فقط رو ابرا بودم ولی شوهرم را چیکار کنم😔 چند روز گذشت یواش یواش بهش گفتم که یا خدا انگار جنگ جهانی دوم شد. چه کرد! حرصی بود که میخورد بهش گفتم فقط به مادرت نگو چون اصلا و ابدا خوششان نمی اومد و بیش از یک بچه رو عقب ماندگی در همه موارد میدونستن و الحق در این یه مورد خیلی همراهیم کرد و نگفت.
روز ها گذشت من هنوز یه سال نشده بود که سر کار میرفتم و چقدر کارم رو دوست داشتم ولی خدا چیز دیگری میخواست.
تا اینکه داشتم وارد ۶ ماه میشدم رفتم تو عید ۱۴۰۳ سونو که فهمیدم بچم دختره و شوهرم حالا این دفعه رفت تو ابرها و چقدر خوشحال بود. به مادر شوهرم و اینا وقتی میخواست ۷ماهم بشه، گفتیم خواهرشوهر بسیار دعای خیر کرد و تبریک گفت و پدرشوهرم هم همینطور ولی مادر شوهرم گفت براتون متاسفم که تو این سن و سال بچه آوردید.
خلاصه روزها گذشت و دختر قشنگم تو مرداد ماه بدنیا اومد و شد چلچراغ خونه. خدا رو هر روز هزاران بار به خاطر این دختر نازم که الان ۸ماهشه و پسرهای خوبم که یکی ۱۹ و کوچیکه ۱۲ساله است، شکر میکنم.
از خدا میخوام که عمر باعزت به ما بده که تو سن ۴۵-۴۶سالگی بچه دار شدیم، بتونیم به ثمر برسونیم شون با عنایت اهل بیت انشاءالله
هرکی بچه نداره بزودی دامنش سبز بشه انشاءالله و از همه عزیزان التماس دعا دارم و بگم که دخترم خیلی قدم داشت منو آورد تو یه خونه مستاجری تازه ساز نوساز وسط یه محله پر امکانات و خانه ای که هرگز باور نمیکردم با این شرایط عالی نصیبم بشه.
در آخر التماس دعا برای خونه دار شدن همه بی خانه ها از جمله من🤲🌺🌺🌺❤️❤️
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075