eitaa logo
دوتا کافی نیست
49هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۸۲۵ دخترم ۱۵ ساله و پسرم ۱۲ ساله بودند و سن من ۳۹ که با اصرار دخترم، دوباره اقدام به بارداری کردیم و بعد از یک سال باردار شدم. دخترم آذر ۹۱ به دنیا اومد در آستانه ۴۱ سالگی من😅 خییلی خوشحال بودیم 😍 بعد از یک سال برای بار چهارم تصمیم به بارداری گرفتیم و باردار شدم البته اولش باورم نمیشد چون هم دوران شیردهی بودم و هم دفعات قبل هم چند ماه طول می کشید تا باردار بشم ولی این دفعه خیلی زود باردار شده بودم ولی آزمایش که دادم مثبت بود برا آزمایشات بارداری چون عید بود، گفتم بعد از عید میرم بعد از عید که رفتم دکتر خیلی دعوام کرد که چرا دیر اومدی و از این حرفا آزمایش و سونو رو نوشت بعد چند روز که رفتم سونو گفت احتمالا بچه مشکل داشته باشه البته دکترش خیلی کم تجربه بود و من باید یکی دو تا سونو دیگه هم می رفتم😔 سونو رو به دکترم نشون دادم گفت سه ماه و نیم سن بارداری هست و غربالگری اون وقت مد شده بود😢 گفت فرصت غربالگری نیست سریع می نویسم برو آمینوسنتز رفتم گفتند بعد دو هفته جواب میاد ولی سر یه هفته زنگ زدند تا فرصت هست و روح دمیده نشده برو مجوز سقط بگیر بچه سندرم داون داره😭😭 خیییلی ناراحت شدم دو راهی سختی بود ولی بلاخره شیطون پیروز شد و من با نامه پزشک قانونی و امضای سه تا پزشک اطفال برا سقط تو بیمارستان بستری شدم با شیاف و اینا بچه نیومد و مجبور شدند سرم و آمپول فشار بزنند بچه اومد 😭😭😭یه پسر کاملا سالم و خوب 😭😭😭 بعد از سقط چند ماه افسردگی گرفتم من که سه تا زایمان قبلی نمی‌دونستم افسردگی چیه بالاخره تا خودمو جمع و جور کردم ۴۵ سالم شد و یائسه شدم😔 و دیگه بچه دار نمی شدم. خیلی ناراحت بودم البته بیشتر از اینکه بچه مو سقط کردم چون هنوزم حس می کنم بچه م سالم بوده، چون همون دوران هم به اکثر مادرانی که سن بالا داشتن می گفتن بچه تون مشکل داره و باید سقط کنید. همون موقع که من بیمارستان بودم چند تا از همین سقط ها انجام شد خدا ازشون نگذره چند نفر از فامیل و آشناها رو بعد از من گفته بودند بچه تون مشکل داره گوش ندادن و سقط نکردند الان بچه هایی دارند سالم و خوشکل در آخر میخواستم تجربه خودمو در اختیار اعضای کانال قرار بدم و بگم اولا دختران گلم حداقل ۴ بچه با فاصله سنی کم حتما داشته باشید. ثانیا با سقط جنین اگه حتی توبه کنید و مطمئن باشید خدا شما رو بخشیده، خودتون هیچ وقت خودتون رو نمی بخشید و همیشه عذاب وجدان دارید 😔 هنوز دارم به خودم میگم کاش بچه مو نگه می‌داشتم حتی اگه سندرم داون داشت بچم بود پاره تنم بود😭😭😭 نباید به حرف یه مشت از خدا بی خبر گوش میدادم😢 الان دخترم ۲۷ سالشه و یه دختر سه ساله داره و دوباره بارداره و خیلی خوشحالم که به حرفم گوش کرد و فاصله سنی بچه هاش کمه، براش دعا کنید به سلامتی بچه اش دنیا بیاد. ممنون که وقت گذاشتید 😘😘😘 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۵۸ لباسهای بچه ها رو سعی میکنم مرتب نگهدارم و برا بچه ی بعدی استفاده کنم. لباس بیرون و خونه شون جداس و مسلما لباس بیرون که هزینه بیشتری رو صرفش میکنیم، سعی میکنم خیلی مرتب و تمیز بمونه و در مراحل شستشوی اون هم دقت میکنم. چیزایی مثل کاپشن رو اگر نیاز باشه از بچه خواهر و برادرم که بزرگ شدن امانت میگیرم و همینطور اونا اگر چیزی بخوان امانت میدیم. لباس اضافی نمیخرم. معمولا در هر فصل دو دست لباس مناسب بیرون و سه دست برای داخل خونه. در انتخاب نوع لباس خیلی دقت میکنم مثلا به کاربردش، که این لباس رو میشه چه جاهایی بپوشه، لباس تک کاربرد نباشه. لباسها رو تا جاییکه بتونم خودم میدوزم. اینجوری هزینه فوق العاده کم میشه. کلاس خیاطی نرفتم، یعنی با بچه ها وقتشو نداشتم برم. از آموزشهای اینترنتی بهره بردم و در کنارش تمرین و تمرین و تمرین. برای تزیین لباسهاشونم از برچسبهای مخصوص لباس و....استفاده میکنم که یک کار قشنگ و زیبا بشه و بچه ها بپسندن. وقتی خودم براشون میدوزم خیلی خوشحال میشن. وسیله اضافی تا بتونیم نمیخریم. قبل خرید هر وسیله، چه برای خونه چه برای بچه ها، شاید هفته ها و ماهها فکر کرده باشیم با همسرم. مثلا این وسیله چقدر کاربردیه؟ چقدر جا میگیره؟ جایگزینش میتونه چی باشه؟ این اسباب‌بازی بچه ها خسته بشن، باید چیکارش کنیم؟و... اسباب‌بازی‌ها دسته بندی میشن و با توجه به سن هر بچه دراختیارشون میذاریم، بعد چند وقت که خسته میشن، مرتب بسته بندی میکنیم و میذاریم داخل کمد دیواری. و باتوجه به سن فرزند بعدی ازش رونمایی میکنیم.😅 اینجوری هم خسته نمیشن، هم برا هربچه اسباب‌بازی مناسب سنش رو داریم، هم تعداد اسباب‌بازی‌ها زیاد نیست که خونه بهم ریخته بشه. در مورد خواسته های بچه ها هم به روش بالا عمل میکنیم، ابتدا نیاز سنجی. این موارد رو به بچه ها هم یاد دادیم که خودشون به این نتیجه برسن که مصرف گرا نباشن همیشه. برای سیستم ایمنی حتما از سالاد یا سبزی کنار غذا استفاده میکنم. کیک خونگی می‌پزیم و تزیین میکنم برای خوراکی مدرسه شون و نمیذارم از بوفه بخرن. البته ماهی یکبار اجازه خرید دارن از بوفه و در ماه دوسه بار از خوراکی های سالمتر موجود در بازار براشون میذارم که تنوع باشه تو برنامه. به مصرف میوه شون اهمیت میدم. داروی امام کاظم با فاصله ده شب، مصرف میکنیم. سرخ کردنیهامون در حداقل هست. مصرف سوسیس و کالباس و نوشابه نداریم. سالی یکی دوبار کالباس رو خونگی درست میکنم اگر بچه ها درخواست بدن. و همین‌طور پیتزا رو. چون پنیر پیتزا هم ماده مضری هست. نحوه شستشوی دقیق دستها رو بهشون آموزش دادم و تاکید میکنم. چون اکثر بیماریها از همین روش بین بچه ها منتقل میشه. مصرف عسل و لیموترش و زنجبیل رو اکثرا داریم. در غذاها از زنجبیل و آویشن بعنوان ادویه استفاده میکنم که باعث افزایش ایمنی بدن میشه. از مصرف لبنیات و دوغ و....غافل نمیشم. چکابهای دوره ای رو اهمیت میدم و مراجعه میکنیم به پزشک. نظافت شخصی و تعویض روزانه لباسهای زیر رو به بچه ها یادآوری میکنم. قطره آهن و مولتی ویتامین بچه های زیر دوسال رو مرتب بدیم بهشون. با رعایت همین نکات ساده ،الحمدلله دچار بیماریهای سخت نمیشن. تغذیه مادر در دوران شیردهی خیلی مهمه و از اون مهمتر خواب و استراحت. همین که نتونه دوشب بخوابه، شیر کم میشه. من زمانهای اینجوری، میذاشتم خونه و ظرف،و....کثیف بمونه اما برنامه خوابم جبران بشه تا شیر برا بچه باشه. کار همیشه هست ☺️ و اینکه هر مادری با مصرف یک ماده غذایی افزایش شیر داره که باید اونو شناسایی کنه. مثلا من با خوردن غذاهای حاوی لوبیا قرمز و ماکارونی ازدیاد شیر داشتم. در مورد رازیانه، چون حاوی هورمون استروژن هست، طبیعتا شیر رو زیاد میکنه، اما دقت بفرمایین هم برای نوزاد پسر مناسب نیست، هم در مصرف زیاد برای نوزاد دختر. و هم برای مادرانی که دکتر بهشون گفته قرص هورمونی استفاده نکن ضرر داره برات. متاسفانه من در فرزند اول رازیانه رو مصرف کردم و از استروژن موجود بدنم آسیب دید و مجبور به جراحی شدم😔. پس این مورد رو استفاده نکنیم بهتره یا تحت نظر پزشک استفاده کنید. ترکیب پودر تخم شنبلیله، تخم شوید ،تخم گشنیز، زیره سبز از هرکدام به نسبت مساوی و به اندازه دوبرابر مواد، نبات، شبی یک قاشق مصرف میکنم برای ازدیاد شیر و کاهش دل دردای بچه. هم چنین مصرف مولتی ویتامین و کلسیم اگر نیاز داره بدن مادر. ادامه👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۵۸ برای رفلاکس از ترکیب پودر زیر استفاده میکنم و در دوران شیردهی شبی یک قاشق میخورم، اینجوری هضم غذاها برای مادر راحتتر انجام میشه و بچه دل درد و رفلاکس و بالا آوردن جهشی نداره. مداومت مهم هست و حتما هرشب مصرف بشه. ریشه کُما، زیره سبز، کلپوره، شاتره.گیاه دم گاو و چند گیاه دیگه که در هرشهری اسم خاص خودشو داره، عطاری بهتون میگه. آلرژی بحث ژنتیکی و محیطی هست. عوامل محیطی و غذایی رو اگر میتونیم شناسایی و کم کنیم. در بارداری هم از مصرف ادویه های تند که باعث آلرژی جنین میشن پرهیز کنیم. از غربالگری آسیب دیدم، چون نتایج کاذب داره، بخاطر همین توصیه نمیکنم. برای رفع خستگی از حمایت و کمک همسر و بچه های بزرگتر بهره ببریم. با یک بازی خانوادگی و دمنوش آرام بخش، شادی و نشاط رو فراهم کنیم. سبد پیک نیکمون همیشه آماده باشه و بعضی شبها بریم پارک. دسته جمعی در انجام تکالیف بچه ها شرکت میکنیم ، در کاردستیهاشون کمک میکنیم. همین که بچه ها شاد میشن خستگی از تن من هم بیرون میره. آخر هفته ها همه با هم خونه رو تمیز و گردگیری و جارو برقی میزنیم. بعضی وقتها نگهداری بچه کوچکتر رو به بچه بزرگتر یا همسر بسپریم و یکی دو ساعت بخوابیم. مهمونی بریم، به پدر و مادرا سر بزنیم. اگر میتونیم هرچند وقت یکبار از نیروی کمکی برا نظافت منزل کمک بگیریم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۷۰ من متولد ۷۲ هستم. در سال ۹۶ با همسرم که پسر یکی از اقوام پدری بودند، ازدواج کردم، من و همسرم هردو سادات هستیم. من قبل از ازدواج به یک بیماری صعب العلاج مبتلا شدم و دیگه تصمیم به ازدواج نداشتم. تا اینکه همسرم پیشقدم شدن و خواستگاری کردن. ایشون همه ی ملاک های من رو داشتن، ایمان، اخلاق و روحیه ای تلاشگر. به ایشون گفتم بیماری سختی دارم، فکر میکردم ایشون منصرف بشن، اما اینطور نبود، مصمم تر از قبل پیگیر بودن. ازدواج کردیم و با مشورت از پزشکم که ایشون گفتن بارداری برات خوب هست، تصمیم به بارداری گرفتیم. البته ناگفته نماند که همسرم بسیار بچه دوست هستن، و همیشه بچه های فامیل با ایشون رابطه خوبی دارن. بعد از گذشت ۶ ماه و بعد از اینکه به زیارت جدم ابا عبدالله الحسین علیه السلام رفته بودیم، باردار شدم. دختر اولم بعد از گذراندن ۹ ماه شیرین، با عمل سزارین بدنیا اومد، بقدری دوست داشتنی بود و هست، همیشه ایشون رو هدیه امام حسین جانم میدونم. این رو خودش هم میدونه. بخاطر شرایط کاری همسرم به شهر خودمون برگشتیم و اون زمان دخترم ۸ ماهه بود، سختی ها و اضطراب های زیادی پیش روی ما بود. دوری از خانواده ام یکی از این سختی ها بود، چون به خاطر شغل پدرم که نظامی بودن باید در شهر دیگری زندگی میکردن. دختر کوچولوی ما بزرگتر شد و بیماری من مجدد عود کرد، این‌بار علاوه بر مشکل قبلی بیماری خود ایمنی هم به اون اضافه شد، خیلی بهم ریخته بودم، بسیار ناراحت و دلشکسته از این اتفاق. مخصوصا زمانی که بفکر فرزند دوم بودم، پزشک به من این اجازه رو نداد. تنها همراه لحظه های سخت من همسرم بود که پا به پای من مدارا کرد. بهم امیدواری می‌داد چون ایمان قوی داشتن و هنوز هم دارن. من با توسل به شهدای عزیز و توکل به خدا و یاری امام رضا جانم، اقدام به بارداری کردم. خیلی روزهای سختی رو پشت سر گذراندم، اضطراب از اینکه نتونم دیگه بچه دار بشم و دخترم تنها بمونه. بعد از ۸ ماه و درست زمانی که مادربزرگ مهربونم رو از دست داده بودم، خدا لطفش رو شامل حالم کرد و بعد از اومدن از پابوسی امام رضا جان، من مجدد باردار شدم. باورم نمیشد خدارو کلی شکر کردیم و من همسرم هردو خوشحال بودیم. دختر بزرگم ۳ سال و نیم بود، و اطرافیان از اینکه زود به فکر آوردن بچه دوم افتادم، شماتت میکردن. اما خدای من کمکم کرد و با وجود دوری از خانواده تونستم این مرحله رو هم بگذرونم. وقتی غربالگری انجام دادم، آزمایش خون نشون داد که ریسک ابتلای بچه به سندرم داون بالاست. دکترم که برای بارداری پیششون می‌رفتم دلداریم دادن و منو به فوق تخصص مادر و جنین ارجاع دادن و خیلی منو راهنمایی کردن... دکتر فوق تخصص به من گفتن باید آمینوسنتز انجام بدم، و قبلش باید همسرم رضایت بدهند که اگر حین کار مشکلی پیش اومد و کیسه آب پاره شد ما مقصر نیستیم. راه حل دیگه ای که برام توضیح دادن آزمایش خون سل فری بود که ۹۰ درصد دقیق و تشخیصی بود. من باید بین آمینو سنتز و تست خون سل فری یک کدام رو انجام میدادم. همسرم با ایمان و دل قرص میگفتن این بچه هر جور که باشه نگهش میداریم. و به من امید میدادن که بچمون سالمه. بار دیگه دست به دامان امام رضا جانم شدم و قسمشون دادم به مادرشون حضرت زهرا. إن شاءالله دخترم سالم باشه من نذر حضرت زهرا سلام الله علیها، اسمش رو ریحانه زهرا سادات بگذارم. با مشورت متخصص زنانم تست سل فری انجام دادم و باید منتظر نتیجه آزمایش می موندم. بعد از ۱ هفته جواب آزمایش رو گرفتم که الحمدلله شکر خدا، دخترم سالم بود. برای سلامت بودن دخترم ۱ النگو نذر امام رضا جان 🌹 کردم. توسل به ائمه و توسل به شهدا همیشه راهگشای زندگی من و همسرم بوده و هست. ریحانه زهرا سادات من سال ۱۴۰۱ در ماه صفر به دنیا اومد، سالم و زیبا. به پابوسی امام رضا جانم رفتیم و نذر دخترم رو ادا کردیم. این دخترم هدیه ی امام رضا علیه السلام هست. دختر کوچولوی من الان عشق آبجی خانوم بزرگشه و همینطور چشم و چراغ خونه ی پدر همسرم. از همه ی خواهرای گلم میخوام برام دعا کنن إن شاءالله خدا بخواد و باز هم به من فرزند سالم و صالح بده، که نذر سربازی امام زمان بشن. یاعلی🌹 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
‌ 🚨۲۲ هزار جنین سالم سالانه به‌خاطر غربالگری بی‌دلیل از بین رفتند. رئیس کمیسیون حمایت از خانواده مجلس: طبق منابع علمی از هر ۱۵۰۰ نفر یک نفر امکان دارد سندرم داون باشد. یعنی فرزند ۹۹.۷ درصد زنان باردار سندرم داون نیست. اما در مرحلۀ اول غربالگری از هر ۸ الی ۱۰ نفر، یک نفر را احتمال تولد فرزند سندرم داون می‌دادند که باید به مرحلۀ دوم می‌رفت. بعضی از خانواده‌ها هم استرس پیدا می‌کردند و هم هزینۀ گران مرحلۀ دوم را نداشتند و بعضا به‌سمت سقط می‌رفتند. در یک تحقیق علمی که قبلا وزارت بهداشت انجام داده بود ۲۲۰۰۰ جنین سالم در سطح کشور به‌صورت سالانه بر اثر غربالگری بی‌پروایی (غیراستاندارد) که صورت می‌گرفت، از بین می‌رفتند که هیچ وجه شرعی و عقلانی نداشت. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۷۵ من متولد اسفند ۸۱ هستم و همسرم هم متولد دی ۷۴ هستن، من با همسرم دخترعمه و پسردایی هستیم، از وقتی که یادم‌ میاد هیچوقت از ایشون خوشم نمیومد، حتی وقتی که میخواستن بیان خواستگاری، میگفتم نمیخوامش، ولی شبی که اومدن خواستگاریم، نمیدونم چی شد یه دل نه صد دل عاشقش شدم و خداروشکر از ازدواجم با ایشون راضی هستم. همسرم بسیار صبور و عاقل و مهربون هستن. از اونجایی که هم من و هم همسرم بچه دوست داریم، در اولین سال ازدواجم درست سه روز قبل از تولد ۲۰ سالگیم فهمیدم باردارم، روز بعدش رفتم آزمایش دادم تا از بارداریم مطمئن بشم، برای گرفتن جواب دل تو دلم نبود، همسرم رفت و جوابشو گرفت، وقتی اومد پیشم دوتایی از ذوق گریه کردیم و خیلی خوشحال بودیم از اینکه داریم پدر و مادر میشیم و پخته تر از قبل میشیم.😍 روز تولدم که شد به همه گفتم که باردارم. بارداری شیرینی بود، ویار نداشتم حتی گاهی به خودم میگفتم یعنی من واقعا باردارم؟🤔 دوهفته بعد رفتم دکتر بهم گفت که نی نی تشکیل شده و حالش خوبه، اما هنوز قلبش تشکیل نشده، دلم هوری ریخت پایین، دکتر بهم دارو داد و گفت استراحت کن و دوهفته دیگه برگرد. وقتی رفتم قلبش هم تشکیل شده بود، تو دلم از خدا کلی تشکر کردم.☺️ تو ماه دوم بارداری بودم که با همسرم و خانواده همسرم به کربلا رفتیم، اینو از پاقدم فرزندم میدونم، اونجا به امام حسین گفتم که فرزندم سالم باشه و اگر پسر بود اسمش رو علی اکبر می‌ذارم. برای سونوگرافی ان تی که رفتم گفتن سالمه و کامله و هیچ مشکلی نداره، دکتر همشو بهم نشون داد، صدای قلبشو برام گذاشت، همسرم هم کنارم بود و لبخند می‌زد، جنسیتت رو هم بهمون گفتن گل پسر مامان و بابا. وقتی رفتم دکتر که سونوگرافی رو نشونشون بدم، بهم گفت که باید بری آزمایش غربالگری هم بدی، رفتم ولی سه هفته شد تا جوابش بیاد، جوابش بد اومد و کلی گریه کردم، برام ریسک سندرن دان زده بودن و ریسکش هم خیلی بالا بود از هر ۱۰ بچه یه سندرم دان، تو دلم همش میگفتم نی نی من سالمه، سونوگرافی آنومالی هم رفتم و گفتن سالمه مشکلی نداره اما گفتن بند نافش تک شریانی هست، ممکنه که زیاد وزن نگیره، خدا میدونه چی بهم گذشت اون چند وقت، چقدر من و همسرم گریه کردیم. با عجله رفتم پیش دکتر تا بهش بگم که آزمایشم بد اومده، بهم گفت عجله کن و برو آمینوسنتز بده، چون زمان زیادی نداشتم، شب تولد امام رضا بود، رفتم آمینیوسنتز دادم تا مطمئن بشم که بچه ام سالمه، موقع آمینیوسنتز تو صفحه سونوگرافی میدیدم که چقدر بچم داره دستاشو تکون میده دلم براش سوخت و همون موقع زدم زیر گریه، دکتری که برام آمینیوسنتز انجام دادن، بهم گفتن که بچه ات سالمه نگران نباش. یک روز بعد، یادمه تلویزیون داشت حرم امام رضا رو نشون می‌داد، به امام رضا گفتم دعا کنید که بچمو سالم بغل بگیرم سال دیگه میارمش پابوستون. جوابش اومد و خداروشکر بچم سالم بود اما بازم هم تا آخر بارداریم دل تو دلم نبود. به ماه های آخر بارداریم رسیدم شروع کردم به پیاده روی و ورزش کردن چون زایمانم طبیعی بود. چون بند ناف بچه تک شریانی بود دکتر گفت دو هفته زودتر یعنی ۳۸ هفته ختم بارداری میدم، چون رشد داخل رحم بچه کم شده و میترسم اتفاقی براش بیافته، سه روز قبل از نامه بستری، کیسه آبم پاره شد و رفتم بیمارستان بستری شدم، با آمپول فشار دردهام شروع شد و تقریبا ۱۰ ساعت شد تا زایمان کردم و خداروشکر زایمانم راحت بود. دلم تو دلم نبود تا بچمو ببینم، همینکه دنیا اومد و دیدمش دلم آروم شد، پسرم سالم و خوشگل بود و با وزن ۲۲۰۰ متولد شد. الان یک ماهش شد انقدر باهوشه که روزی هزار مرتبه خداروشکر میکنم. از رزق دوران بارداریم هم بگم که حقوق همسرم بیشتر شد و بهمون برای هرماه بن خرید فروشگاه دادن، حتی حقوق پدرم هم افزایش پیدا کرده.☺️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۷۸ من در سن ۱۷ سالگی تولد خانم فاطمه زهرا سلام الله علیه مادر شدم😍 اسم دخترمو فاطمه گذاشتم، بچم خیلی بیقرار بود و البته منم بی تجربه بودم، همسرم میگفت همین یه دونه بسه. به مرور دختر خیلی آروم و شیرین زبان شد ۴ سالگی دخترم کم کم بفکر دومی بودم ولی شرایط مالیمون خیلی ضعیف بود همسرم راضی نشد تا اینکه دخترم ۷ سالش بود، گوشه گیر شده بود بهونه می‌گرفت. من دوباره به شوهرم اصرار کردم گفتم حالا که دیگه وضع مالیمون بهتر شده، دخترمونم بزرگ شده بلاخره نمیشه که تنها بمونه و دخترمم هر روز بهونه خواهر برادر می‌گرفت، تا اینکه همسرم راضی شد ولی گفت باید دکتر بریم که پسر باشه و جنسمون جور بشه و دیگه بس... چند وقتی رفتم دکتر رژیم گرفتم بعد ۶ ماه که اقدام کردم باردار نشدم😡 رژیمو کم کردم بعد از چند ماه هنوز خبری از بارداریم نبود خیلی ناراحت بودم ۷ ماه گذشت تا اینکه دوره ام عقب افتاد. رفتم آزمایش مثبت بود. هم خوشحال بودم، هم ناراحت، چون رژیم رو رعایت نکرده بودم. اگه دوباره دختر میشد، چیکار می کردم، بعد از کلی استرس رفتم سونو گرافی، بچه پسر بود. پسرم ۴ سالش شد، به همسرم گفتم واقعا دو تا کمه، باید به فکر آینده بچه هامون باشیم. قرار نیست ما برا همیشه کنارشون باشیم. باید چند تا خواهر برادر باشن تا بعد از ما حامی غمخوار یک دیگر باشن ولی همسرم اصلا راضی نبود تا اینکه با کانال شما آشنا شدم. همه تجربه ها رو میخوندم، هر روز تجربه ها رو برا همسرم و دخترم تعریف میکردم تا اینکه همسرم راضی شد. دیگه جنسیت مهم نبود، فکر کردم دوباره مثل قبل دیر حامله میشم، تو کانال خونده بودم بعضی از اعضا برا بچه دار شدن چله زیارت عاشورا برا شهید نوید صفری گرفتن، منم چله رو شروع کردم، ماه بعد حامله شدم حس خیلی عجیبی بود خیلی خوشحال بودم😍 هفته ۱۳ دکترم غربالگری نوشت. انجام دادیم. بعد از چند روز همسرم رفت جواب آزمایش رو گرفت. دکتر گفته بود دو هفته دیگه آزمایش باید تکرار بشه، خیلی نگران بودم. زنگ زدم آزمایشگاه گفت تکرار نیست این آزمایش دو مرحله ای هست. باید هفته ۱۵ بیای برا مرحله دومش بعد از دو هفته آزمایش رو انجام دادم ولی با هزینه چند برابر بیشتر از قبل، چند روز بعد جواب رو برا دکترم بردم نگاه کرد و گفت خانم بچه شما سالم نیست، مشکل سندرم داون داره، با گریه گفتم یعنی چی ما دو تا بچه سالم داریم مگه میشه؟ گفت ربطی نداره، چرا نشه. برو آمینیوسنتز اگه مشکل داشته باشه، ختم بارداری رو میدم. اصلا باورم نمیشد، تا برسیم خونه همش گریه میکردم فرداش رفتم بیمارستان برای آمینیوسنتز، دکتر اونجا نبود، یه خانمی از پرسنل بیمارستان دید باردارم اومد برا آموزش شیردهی تا مشکلمو گفتم، دلداریم داد و گفت از هر ۱۰۰ نفری که میان اینجا شاید یک نفرشون مشکل داشته باشه، اصلا نگران نباش تو اینترنت خوندم که بعد از آمینوسنتز احتمال سقط هست به همسرم گفتم کاش انجام ندیم اون گفت اگه مشکل داشته باشه چی؟ اومدم خونه یه دل سیر گریه کردم. گفتم خدایا منو اینجوری امتحان نکن من دوست ندارم قاتل باشم. آخه این طفل معصوم به چه گناهی باید کشته بشه؟ مثل این میمونه که من برم تو خیابون یه بچه مشکل دار ببینم و بکُشمش... همش دعا میخوندم و گریه میکردم و ناراحت از اینکه خدا دو تا بچه سالم داده ولی ما شکرش رو بجا نیاوردیم، یاد چله زیارت عاشورا برا شهید نوید صفری افتادم و چله رو شروع کردم، و همچنین دعای گنج العرش، دعای جوشن کبیر خوندم، یکم آروم شدم. بلاخره رفتیم آمینوسنتز انجام دادیم، قبلش وضو گرفتم و آیت الکرسی خوندم دکتر گفت یه سندرم دیگه به اسم sols هست که احتمال اون در بچه شما بالاست ولی اگه اون آزمایش رو انجام بدیم هزینش زیاده نزدیک ۷ میلیون میشه که تو سونوگرافی آنومالی هم تشخیص داده میشه، مربوط به نقص عضو میشه دیگه ما اون آزمایش رو منصرف شدیم فقط داون رو گفتیم انجام بدن، سه روز بعد همسرم رفت جواب آزمایش رو بگیره زنگ زد خیلی استرس داشتم تا گوشیو برداشتم گفت خانوم کی به شما گفته بچه تون مشکل داره؟ گفتم سالمه؟؟؟ تا گفت بله گریه کردم دیگه نتونستم صحبت کنم. دخترم نگران شد، گوشیو دادم بهش، رفتم سجده، نمیدونید چه حالی داشتم انگار دنیا رو بهم دادن. دو هفته بعدشم رفتم آنومالی با استرس پرسیدم بچه سالمه، گفتش بله، واقعا از ته دلم خدا روشکر کردم. شوهرم نذر کرده بود اگه سالم باشه، یه کمکی برا ایتام کنار بگذاریم که پیشنهاد فرزند معنوی دادن بهمون و نازنین زهرا فرزند معنوی ما شد. خدا رو شکر پسرم ۸ ماهه دنیا اومده الحمدالله صحیح و سالم و پر روزیه😍 هر وقت بچمو بغل میگیرم خدا رو شکر میکنم و گاهی اوقات اشک شوق میریزم بابت وجودش، ان شاءالله همه مادرا فرزندانشون رو صحیح و سالم در آغوش بگیرن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌آزمایش غربالگری تجربه ۸۷۸ و میزان احتمال سندرم داون فرزندشان.... 👈 نتیجه آزمایش غربالگری، احتمال بالای سندرم داون را نشان می دهد. الحمدلله فرزند ایشان سالم به دنیا آمده است، اما چه کسی پاسخگوی این حجم از استرس و نگرانی و هزینه های گزافی است که به مردم تحمیل می شود؟ بعد از این حجم استرس و سختی و هزینه، آیا خانواده های درگیر غربالگری، جرات فرزندآوری بیشتر خواهند داشت؟! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۸۹ متولد ۶۷ هستم و مادر ۴تا بچه و خدا رو شاکرم به خاطر این فرشته های دوست داشتنی. سال ۸۶ ازدواج کردم و بعد از ۵ ماه زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. آزمون حوزه شرکت کردم و قبول شدم و مشغول به درس خواندن شدم. موقع امتحانات آخر سال دوم بودم که متوجه شدم باردارم، سه ماه اول بارداری در تعطیلات تابستان بود و سخت نبود، مهر که شروع شد، با خودم گفتم تا موقع زایمان برم ترم اول رو تمام کنم، برای ترم دوم مرخصی بگیرم. اما اوضاع اون طورکه پیش بینی کرده بودم نشد، مهرماه که تمام شد. دردهای منم شروع شد. نمی‌تونستم اصلاً بشینم، دکتر که رفتم استراحت مطلق داد. گفت اگه فعالیت داشته باشی بچت نارس دنیا میاد. به اجبار اون سال رو مرخصی گرفتم و ۲ماه کامل استراحت بودم تا اینکه پسر بزرگم آقا سید امیر حسین ۱۴ بهمن ۸۸ البته با تمام استراحتها بازم ۳ هفته زودتر با عمل سزارین دنیا اومد. یک سال مرخصی تمام شده بود و باید از اول مهر میرفتم سرکلاس، پسرم ۷ماهه شده بود، صبحها از ساعت ۷ پسرمو میذاشتم خونه مامانم تا ۱ظهر که همسرم میرفتن دنبالش، می آوردنش خونه. تا اینکه دیگه سال آخر بودم از طرف حوزه برای مکه ثبت نام کردم و اسمم برای مکه درآمد. اردیبهشت ۹۲ بود که همراه همسرم رفتیم مکه از سفر که برگشتم، رفتم سراغ پایان نامه باید تا آخر سال پایان نامه رو دفاع و تمام می‌کردم، سرگرم کارهای پایان نامه بودم که متوجه شدم، باردارم😳 با خودم گفتم وای پایان نامه چی میشه؟ بارداری سختی بود،از ۳ ماهگی باید استراحت میکردم چون دکتر احتمال زایمان زودرس داده بود. خیلی سخت ۶ ماهش گذشت و برای آزمایشات غربالگری رفتم وقتی جوابش اومد و پیش دکتر بردم دکتر گفت خانم بچت عقب مانده ذهنی هست. باید سقط بشه. منو میگی خشکم زده بود که این چه حرفیه بچه شش ماهشه مگه میشه!! از مطب دکتر اومدم بیرون و با گریه سوار تاکسی شدم. رفتم خونه مامانم، به مامانم گفتم دکتر این طور گفته چکار کنم؟ مامانم گفت به حرف یه دکتر که نمیشه اعتماد کنی، برو یه دکتر دیگه نظرشو بخواه، ببین بقیه چی میگن. بعدازظهر همون روز رفتم مشهد پیش دکتر آریامنش، دکتر که آزمایشات رو دید، گفت ببین دخترم دوتا سوال میکنم اینا رو جواب بده. اول: با همسرت فامیلین؟ گفتم نه دوم: بچه اولت سالمه؟ گفتم بله دکتر خندید و گفت پس چرا اصلاً آزمایشات غربالگری رفتی؟ اصلا این آزمایشات برای شما لازم نبوده. حالا با اطمینان میگم بچه سالمه و اگر هم خواستی بعد از این بچه دیگه ای بیاری، اصلاً آزمایشات غربالگری رو نرو. خیلی خوشحال اومدم خونه ولی باید تا پایان ۹ماهگی استراحت می‌کردم. بالاخره ۵ فروردین ۹۳ پسر دومم آقا سید امیر عباس در مشهد متولد شد. حالا ما دوتا پسر داشتیم. امیر عباس یک ساله بود که متوجه بارداری سومم شدم. دوباره شرایط سخت بارداری و... بارداری سومم چون بلافاصله بعد از دومی بود به مراتب سخت تر بود، دخترم فاطمه سادات در سال ۹۴، هفتم دی ماه همزمان با میلاد پیامبر اکرم( ص) با وزن یک کیلو و ۴۵۰ گرم ۸ماهه به دنیا اومد. اما از عنایات الهی این بود که بچه تنفسش خوب بود و دستگاهی نشد. اما خیلی کوچولو بود، کم وزن بود، پسرمم کوچیک بود انگار که مثل دوقلو بودن باهم بزرگ شدن... چند سالی گذشت تا اینکه اوایل سال ۱۴۰۰ بود که فهمیدم مجدد باردارم. خیلی خوشحال شدم. خداروشکر بارداری خوب و آسونی داشتم نسبت به قبلی ها اما عوضش زایمان خیلی سختی بود. سزارین چهارم بودم هر دکتری تو شهر ما قبول نمی‌کرد، گفتم بفرستید مشهد میگفتن خطرناکه، ریسک داره. بالاخره یه دکتر پیدا شد که عمل کنه حالا تو اتاق عمل آمپول بی حسی زدن و شکم منو باز کردن، دکتر به دستیارش میگه، من نمیتونم بچه رو بردارم، چسبندگی زیاد!! منو میگین فقط آیت الکرسی میخوندم و آیه الابذکرالله تطمئن القلوب... بالاخره دکتر با راهنمایی و کمک دستیارش بچه رو برداشت، پرستارای بالای سرم میگفتن خوب بود فلانی دستیار دکتر بود، وگرنه این دکتر یا مادر رو کشته بود یا بچه رو...😢 هرچند که همه اینا دست خداست ولی این طور الکی با جون مردم بازی میکنن. آقا سید امیر علی دوم دی ۱۴۰۰ با عنایت خدا سالم متولد شد. منم سربچه هام طعنه های زیادی شنیدم مسخره کردن، بابا چه خبره ۴تا!! و اینم بگم بچه‌های من هر۴تاشون شش ماه اول فقط گریه می‌کردن شب تا صبح و صبح تا شب، به طوری که تو فامیل معروف شده بودن... اما هر سختی آسانی خودشم داره، حالا که میشینم و میبینم بچه‌ها با هم دوستن، بازی میکنن،تو کارها به هم دیگه کمک میکنن و... لذتشو می‌برم و خدا رو شکر میکنم که در لحظه لحظه زندگی به من و همسرم کمک کرده و به ما عنایت داشته امیدوارم که روزی برسه، همه خونه ها مثل قدیما پر از بچه باشه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۰۱ دخترم سه سالش شد، من دچار کیست زنان شدم، به طوری درد های وحشتناکی داشتم و دکترم گفته بود اگر عمل کنی دیگه بچه دار نمیشی، اگر هم عمل نکنی با وجود کیست اصلا بچه دار نمیشی. با وجود درهای شدید انواع داروهای گیاهی رو مصرف کردم و ۸ ماه دردهای شدید داشتم چون اصلا دوست نداشتم عمل کنم تا اینکه قصد زیارت امام رضا رو کردیم. رفتیم پابوس آقا و ازشون خواستم از شر این مریضی من رو نجات بدن. وقتی از مشهد برگشتیم بعد از ۱۰ روز علایم بارداری رو تو خودم دیدم. اما باور نمی‌کردم باردار باشم، آخه دکترا گفتن امکان نداره باردار بشم، آزمایش دادم و مثبت بود. دوران بارداری سختی داشتم. چون با بزرگ شدن بچه ممکن بود کیستم پاره بشه اما مثل همیشه با توکل به خدا و توسل به ائمه دوران سخت بارداری رو گذراندم و و دختر زیبای دومم به دنیا اومد و همزمان با تولدش کیست هم عمل کردم. در دوران بارداری دومم از همون ابتدا خیلی سختی کشیدم به خاطر شرایط کیستم وقتی که غربالگری دکتر بهم گفت ریسک بالایی برای تولد این بچه هست، انگار دنیا روی سرم خراب شد و باید آمینیو سنتز کنی من اصلا قبول نکردم خدا می‌دونه که چقدر استرس داشتم. چقدر غصه می خوردم تا اینکه تصمیم گرفتم با همون آزمایش سل فری نتیجه رو به خدا بسپارم. خدایی که خودش این هدیه رو بهم داده بود. واقعا دکترم بهم استرس میداد می‌گفت اگر نری آزمایش آمینیو سنتز، خیلی خطرناک هست اما من زیر بار نمیرفتم توکل کردم به خدا و توسل کردم به حضرت علی ع چون ماه مبارک رمضان بود تا اومدم جواب آزمایش خیلی نگران بودم اما یه چیزی ته قلبم می‌گفت هیچی نیست نگران نباش ،حتی مسئول آزمایشگاه بهم گفت اینقدر نگران نباش هر کی تاالان اومده آزمایش مرحله دوم رو داده مثل شما اولش نگران بوده ولی نتیجه هیچ مشکلی نداشته، مطمئنم بچه شما هم سالمه... الحمدلله دخترم سالم به دنیا اومد. از لحاظ مادی و معنوی هر دوتا دخترای گلم خیلی پر روزی هستند و من و همسرم خیلی رشد زیادی در زندگیمون داشتیم. وجود هر فرزند در خونه برکت زیادی به همراه داره این رو با تمام وجودم میگم می‌دونم از لحاظ اقتصادی و تربیتی سخته اما هیچ جهادی راحت نیست هر قدمی که برای تربیت سربازان امام زمان برمی‌دارید، بسپارید به خود حضرت و خدا، مطمئن باشید نتیجه خیلی خوب میگیرید. با وجود این کانال ارزشمند من هم انگیزه پیدا کردم انشالله دخترم بزرگتر بشه انشالله برای سومی اقدام کنم. ناگفته نمونه در دوران بارداریم خیلی قرآن و دعا می‌خوندم، وقتی بچه ات رو نذر سربازی امام زمان عج می‌کنی، مطمئن باش اهل بیت هم در تربیت اونها به شما کمک خواهند کرد. و همه از وجود فرزندان شما لذت می‌برن... انشاالله خداوند خودش حافظ و نگهدار همه ی بچه ها باشه و الهی که خدا چراغ دل مادران عزیزی که در انتظار فرزند هستند رو روشن کند. الهی آمین . کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۱۷ من متولد ۱۳۶۲ هستم. سال ۱۳۹۰ ازدواج کردم. به بچه خیلی علاقه داشتم. دخترم سال ۱۳۹۱ دنیا اومد. دختری که شب تا صبح فقط گریه می‌کرد. غروبی که دنیا اومد تا فردا صبحش فقط گریه می‌کرد. همه پرستاران با خانم های دیگه که زایمان کرده بودن، همه با حالت ترحم و دلسوزی بهم نگاه می‌کردن. خلاصه ما اومدیم خونه. دخترم تا ۶ ماه فقط گریه و ناآرامی می‌کرد. دوست داشتم فاصله سنی بچه‌هام کم باشه. یک سال و نیم بعد پسرم دنیا اومد. پسری بسیار آروم و باهوش. دوسال بعد هم دختر دومم دنیا اومد. گفتم دیگه بچه کافیه. دیگه همین سه تا را خوب تربیت کنم خوبه. تو این سال ها من کنار شوهرم کار کشاورزی هم می‌کردم. به خانه داری و بچه داری هم می‌رسیدم. خلاصه گذشت تا با کانال شما آشنا شدم. وقتی سرگذشت ها را میخوندم و دستور رهبری به فرزندآوری که جهاد خانم ها فرزند آوری هست. انگیزم به اینکه یه بار دیگه باردار بشم زیاد شد. شب قدر امسال تمام حاجت هام رو در یه برگه نوشتم گذاشتم لای قرآن. که یکی از حاجت هام داشتن دو قلو بود. گفتم خدایا بهم دوقلوهایی صالح و سالم بده. توی گرمای جنوب روزه هم می‌گرفتم. سرِ زمین کشاورزی هم میرفتم. همون ماه باردار شدم. خودم ایمان داشتم که دو قلو دارم. وقتی رفتم برای صدای قلب بچه، دکتر گفت مبارک باشه دو قلو هستن. زیاد تعجب نکردم چون مطمئن بودم که دو قلو دارم. تمام اقوام هم سرزنش میکردن که چطوری تو این گرونی میخوای بچه بزرگ کنید، اونم دوتا با هم.... یکی از اقوام هم میگفت سقط کن. خیلی حرف شنیدم. ولی گفتم خدا داده، خودش هم کمک میکنه. رفتم زیر نظر دکتر زنان. دکتر آزمایش غربالگری نوشت. آزمایش دادم، گفتن خانم آزمایش شما مشکوک هست، باید بری مرکز استان به یه دکتر دیگه آزمایش رو نشون بدی. رفتم خیلی استرس داشتم. دکتر تا آزمایش دید گفت خانم بچه‌ها ی شما مشکل داره. مشکوک به سندرم داون هستن. باید بری شیراز آزمایش آمینو سنتز بدی. یه لحظه دنیا رو سرم خراب شد. فقط به دکتر گفتم من خودم در چهل سالگی مادرم دنیا اومدم، الانم هیچ مشکلی ندارم. دکتر گفت خود دانی، من نظرم رو گفتم. یه آزمایش دیگه نوشت. من آزمایش دادم. جواب آزمایش از ازمایش اولی بدتر بود. همون موقع گذاشتم تو کیفم اومدم خونه. به هیچ کس هم چیزی نگفتم. دهه اول محرم بود.هر شب میرفتم روضه و دعا میکردم. گفتم خدایا بچه ها ی من نذر حضرت فاطمه و امام زمان عج هستن.ان شاالله بچه‌ها م سالم دنیا بیان اسمشون میذارم فاطمه و مهدی. این چند ماه با استرس گذشت و فشار زیادی رو تحمل کردم که ای کاش این آزمایش رو نمی‌دادم تا از بارداریم لذت می‌بردم. هرچه هم مطمئن بودم بچه ها سالم هستن ولی باز یه استرس و نگرانی داشتم. ۳۷ هفته دردم شروع شد، بخاطر بریچ بودن بچه ها بردنم اتاق عمل و بچه‌های گلم ۲۷ دی دنیا اومدن. الان یکماهه هستن. اینقدر همه دوستشون دارن. همون کسی که می‌گفت، سقط کن. آخر هفته که میاد بیشتر از همه بغلشون میکنه و دوستشون داره. فقط میگه کی بزرگ میشن. که باهاشون بازی کنیم. پسرش میگه یکیشو بدین به ما تا بزرگ کنیم. منم فقط لبخند میزنم. ان شاالله هر کسی در انتظار اولاد هست دامنش سبز بشه و طعم مادری بچشه. از خدا و ائمه بخوایم، حتما بهمون میدن، بخیل نیستن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست» 🔰طرح به اشتراک گذاری تجربیات شما می‌تونید خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمی‌شه... ✅موضوعات مورد نظر: با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه واکنش ها و عکس‌العمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید. برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند. با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجربیات ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید. دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید. سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید. متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید. با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است. به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟! صرفه جویی در هزینه‌ها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟! چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟! ✍متن ارسالی باید: 🔸کاربردی و مفید باشه 🔹قابل پخش باشه😊 🔸در ابتدا یادداشت، هشتک مربوط به موضوع نوشته بشه ⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم باشه هم ! 👈 آیدی ارسال تجارب: @dotakafinist3 @dotakafinist3 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۵۶ من متولد سال ۶۹ ام، سال ۹۲ بعد از گذروندن دوره کارشناسی و گرفتن مدرکم با یکی از اقوام دورمون که مرد خوب و آروم و باشخصیت بود و ارشد داشت و شاغل بود، ازدواج کردم.😇 همسرم متولد تهران و من شهرستان بودم و بعد از ازدواج قرار بود به تهران نقل مکان کنیم. بعد از عقد سرکار رفتم و الحمدلله تونستم تا حدودی کمک خرج پدرم در خرید جهیزیه باشم. مدت عقد ما یک سال و ۵ ماهی طول کشید که در واقع بزرگترین اشتباه بود چون بحث و درگیری های لفظی و اعصاب خورد کنی زیادی رو بین من و خانواده همسرم پیش می آورد. دوران عقد طولانی رو به هیچ کس پیشنهاد نمی کنم اصلا😒 خلاصه ما سال ۹۴ رفتیم سر خونه زندگیمون و الهی شکر باهم مشکل خاصی نداشتیم البته بحث های جزئی برای همه هست و ما مستثنی نیستیم. اوایل ازدواج اصلا به فکر فرزند نبودیم من مجددا سرکار رفتم و دوسال بعد، با گرفتن آزمایشات اولیه اقدام کردم اما حدودا 9ماه بعد پسرم رو باردار شدم. اوایل استرس زیادی داشتم بخاطر خطر سقطی که خداروشکر رفع شد. من تا ماه آخر بارداریم سرکار رفتم و مهرماه ۹۶ به دنیا اومد. خداروشکر به جز مشکل زردی مشکل دیگه ای نداشت، تجربه فرزند اول تجربه ای شیرین ولی سخته که باید تمام مشکلات رو به خوبی مدیریت کرد. هنوز پسرم یک ماهه نشده بود که یکی از عزیزانم فوت شد و متاسفانه شوک بزرگی برای من بود، من تا دوسال شبها با اشک می خوابیدم و این روی روابطم با همسر و فرزندم تاثیر می گذاشت. شدیدا عصبی و کم طاقت بودم تا این که بعد دوسال به پیشنهاد همسرم سال 98 ارشد شرکت کردم و دانشگاه آزاد قبول شدم و مشغول تحصیل شدم البته به صورت مجازی به خاطر شیوع کرونا و با معدل خوب در سال ۱۴۰۰ فارغ التحصیل شدم و آزمون استخدامی شرکت کردم و معلم شدم. البته بعد از پایان درس و پروسه سخت پایان نامه مجدد اقدام به بارداری کردم و این بار هم چند ماهی طول کشید و این بار در اوج ناباوری درگیر و دار استخدام و شروع سال تحصیلی من باردار شدم و دوران سخت بارداری رو با مشغله کاری طی کردم، از خطر سقط و استراحت مطلق تا غربالگری و نتیجه بدش و مجبور شدنم به عمل آمینیوسنتز. پزشکا می گفتند احتمال سندروم هست و باید این کار انجام بشه و من دوسه هفته ای سخت و پر استرس رو سپری کردم که خداروشکر نتیجه منفی بود و دخترم در یک روز گرم تابستان و در هفته ٣٣ بارداری به دنیا اومد.😍 ۱۴ روز تو قسمت nicu بیمارستان بستری بود. من مجبور بودم با اون وضعیت بخیه های سزارین، هر روز مسیر بیمارستان رو از ظهر تا شب برم و خداروشکر با سلامت کامل و وزن خیلی کم ترخیص شد. و الهی شکر قبل از تولد و بعد از دنیا اومدنش خیر و برکت به زندگی ما سرازیر شد. از خرید ماشین و خرید لوازم خونه و مبل بگیر تا ثبت نام خودروی مادران و ثبت نام مسکن ❤️❤️ و من الان بعد از گذراندن دوره ۹ماهه مرخصی یه مدت کوتاهیه سرکار میرم تا انشالله مهرماه با انرژی کامل و بچه ای که کمی از آب و گل دراومده سال جدید تحصیلی رو در کنار دانش آموزانم آغاز کنم. من به جز مدت ۴۰ روزه بعد از تولد بچه هام که البته تو اون مدت هم تمام کارهای بچه رو خودم انجام می دادم دیگه کمکی به جز خدا نداشتم. البته ناگفته نمونه که کمک های همسرم هم بعد از اومدن از سرکار هم گه گاهی بوده و من ازشون بابت صبوری و مهربونی شون در حق من و بچه هام تشکر میکنم. انشالله سایه شون روی سر ما تا ابد مستدام باشه. در پایان آرزو می کنم دامن تمام مشتاقان فرزند سبز و همه فرزندان سرزمینم عاقبت بخیر بشن و فرزندان منم سالم و صالح و عاقبت بخیر و افرادی موثر در جامعه و سرباز آقامون باشند انشالله. 🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۶۶ ۲۱ سالم بود و دانشجو بودم، وقتی همسرم به خواستگاریم اومدن ۲۴ سالشون بود. با وجود داشتن خواستگارها با موقعیت مالی خیلی خوب اما بنده همسرم رو انتخاب کردم بخاطر این که مومن بودن و عاشق امام حسین ع و زندگی مون رو به امام حسین ع سپردیم. روز تولد حضرت زهرا س عقد کردیم، همسرم به خدمت سربازی رفت و در طول این دوسال هم من درسم تمام شد. سال ۹۳ روز تولد امام حسین ع عروسی ساده و صمیمی گرفتیم و سر خونه زندگیمون رفتیم. من تک‌ دختر خانواده بودم و بعد از عروسی از شهرستان به تهران اومدم و در تهران جز خانواده همسرم کسی رو نداشتم الحمدالله خانواده همسرم بسیار متدین و انسان های شریفی هستن و در این چند سال لحظه ای احساس غربت نکردم و همیشه دعا گوی آنها هستم و سعی میکنم خدمتی که می‌تونستم الان به پدرو مادرم بکنم، برای آنها انجام بدم. دوسال از زندگی مشترک ما گذشت، وضعیت معیشت زندگی مون اصلا رو به راه نبود، مستاجر بودیم و همسرم هم کار ثابتی نداشتن و بیشتر مواقع بیکار بودن، روزهای سختی رو گذروندیم، حتی نذاشتیم خانواده هامون از شرایط سختی که داریم با خبر بشن. ناخواسته باردار شدم، خیلیی خوشحال بودم از لطفی که خدا بهمون کرد. اما این خوشحالی خیلیی دوام نیاورد و متاسفانه بعد از یک ماه بعلت تشکیل نشدن قلب جنین سقط شد. خیلیی ناراحت بودم ولی چاره ای جز صبر و توکل نبود، گذشت بعد از چند ماه اقدام کردیم و بارداری حاصل نشد ایام عرفه بود که به مشهد رفته بودم تو حرم که بودیم، وقتی بچه های کوچیک‌ رو میدیدم دلم میرفت و به آقا میگفتم میشه تا سال دیگ یدونه از اینا به ما هم عنایت کنید. ده روز بود که از سفر مشهد برگشته بودیم که متوجه شدم باردارم. خیلیییی خوشحال بودم که لطف و عنایت خداوند به واسطه امام رضا ع شامل حال ما شد و خدا بهمون بچه داده، چند ماهی گذشت که برای انجام آزمایشات غربالگری رفتیم. و تو آزمایشات بما گفتن که بچه ریسک سندروم داون بسیار بالایی داره و باید سقط بشه. خدا می‌دونه وقتی این خبر رو شنیدیم چی سرمون اومد. نزدیک ایام اربعین بود، نذر کردیم توسل کردیم تا خدا بچه سالم و صالح به ما عنایت کنه و خداوند پزشک حاذقی رو جلوی راه ما قرار داد، به تشخیص ایشون آزمایش آمینیوسنتز رو انجام دادیم و مشخص شد که بچه سالم و هیچ مشکلی نداره به برکت حضور دخترم در ایام بارداری همسرم استخدام شدن و پدر همسرم یک واحد مسکونی به ما دادند و دیگه مستاجر نبودیم و درست روز تولد امام زمان عجل خانواده ما سه نفره شد. دوسال گذشت وقتی دخترم رو از شیر گرفتم از اونجایی که دوست نداشتم فاصل سنی بچه ها زیاد باشه اقدام به بارداری کردیم اما متاسفانه نتیجه ای نداد، کلی دعا و توسل کردیم و تحت درمان هم بودم. سه سال گذشت برای اولین بار روز تولد حضرت علی ع مشرف شدیم به نجف و کربلا از آقا خواستیم بهمون عنایت کن و بهمون اولاد سالم‌و صالح بده. چند ماهی از سفرمون گذشته بود، تو دهه کرامت بودیم دلم خیلی هوای حرم امام رضا رو کرده بودم، دوست داشتم برم‌ مشهد حتی شده برای چند ساعت، تلویزیون حرم رو نشون میداد و من بی تاب رفتن بودم، ایستادم به سمت حرم آقا و سلام دادم. به آقا گفتم آقا جان دل تنگتم و بی تاب دیدار. اگه حاجتمو ندادی فدا سرت آقا، دلم برا خودت تنگ بطلب بیایم پابوست. درست روز تولد امام رضا ع و در کمال ناباوری بعد از سه سال توسل و... فهمیدم باردارم، درست چند هفته بعدش هم آقا طلبید و رفتیم پابوسی آقا. ایام بارداری خیلیی خوبی داشتم، ۱۵ بهمن ماه شد و دخترم یک هفته زودتر اورژانسی درست روز تولد حضرت علی ع بدنیا اومد اسمش رو بشری گذاشتیم چون بشارت خوشبختی هست برای من و پدرش 😍 به برکت وجود این دوتا دست گل زندگی مون رونق گرفت الحمدلله، ما معجزه خداوند رو لحظه با لحظه حس کردیم در زندگی مون... ان شاالله دعا بفرمایید خدا‌وند دوباره به ما بچه های سالم و صالح عنایت کنه❤️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست» 🔰طرح به اشتراک گذاری تجربیات شما می‌تونید خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمی‌شه... ✅موضوعات مورد نظر: با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه واکنش ها و عکس‌العمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید. برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند. با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجربیات ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید. دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید. سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید. متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید. با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است. به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟! صرفه جویی در هزینه‌ها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟! چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟! ✍متن ارسالی باید: 🔸کاربردی و مفید باشه 🔹قابل پخش باشه😊 🔸در ابتدا یادداشت، هشتک مربوط به موضوع نوشته بشه ⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم باشه هم ! 👈 آیدی ارسال تجارب: @dotakafinist3 @dotakafinist3 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست» 🔰طرح به اشتراک گذاری تجربیات شما می‌تونید خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمی‌شه... ✅موضوعات مورد نظر: با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه واکنش ها و عکس‌العمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید. برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند. با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجربیات ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید. دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید. سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید. متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید. با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است. به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟! صرفه جویی در هزینه‌ها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟! چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟! ✍متن ارسالی باید: 🔸کاربردی و مفید باشه 🔹قابل پخش باشه😊 🔸در ابتدا یادداشت، هشتک مربوط به موضوع نوشته بشه ⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم باشه هم ! 👈 آیدی ارسال تجارب: @dotakafinist3 @dotakafinist3 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اعتماد باز هم دروغ گفت... آیا بعد از استاندارد سازی غربالگری تعداد متولدین سندرم داون افزایش یافته است؟ پاسخ رئیس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت را بشنوید... 👈 به راستی چرا نهادهای نظارتی با این دروغگویی ها برخورد نمی کنند؟ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۰۹ من ۲۷ سالمه، یه برادر کوچکتر از خودم دارم، تو سن ۱۵ سالگی به روش سنتی ازدواج کردم و اولین بچم تو سن ۱۸ سالگیم در سال ۹۴ به دنیا اومد. تو یه ساختمون با مادرشوهر و جاری زندگی میکردم، متاسفانه ما هیچوقت نتونستیم با هم بسازیم مدام در حال دعوا و کِش مَکش بودیم، مادرشوهرم بین منو جاریم خیلی فرق میذاشت حتی بین پسراش، مخصوصا بین بچه هامون و این منو آزار میداد. خونه جاریم طبقه اول ۹۰ متر بود اما من طبقه سوم تو یه خونه ۳۰ متری زندگی میکنم، کلا از اول که به دنیا اومدم خونه ما خیلی کوچیک بود و اتاق خواب نداشت، به همسرم میگم تو پیشونی من اتاق خواب ننوشتن😄 همسرم شغل آزاد داشت و ما میترسیدیم خونه مونو جابجا کنیم، میترسیدیم کم بیاریم تو خرج خونه و اجاره و... یکبار چنان دعوایی بین ما شد، آخه بچه من و بچه جاریم خونه مادرشوهرم بودن مثل اینکه با هم دعواشون میشه مادرشوهرمم پسر منو انداخته بود بیرون، به قدری من دلشکسته شدم، خدا رو از ته دل صدا زدم. چند روز بعد فهمیدم مادرشوهرم میخواد اساس کشی کنه شهرستان، اونا رفتن من یکسال بعد سال ۱۴۰۰ دوباره باردار شدم. خیلی با همسرم خوشحال بودیم. بعد سال ها یکی دیگه داشت به خانوادمون اضافه می‌شد. گذشت و گذشت تا رسیدیم غربالگری اول اینو بگم که من سر بارداری اول اصلا غربالگری نرفتم دومی هم که رفتم فقط بخاطر اینکه ذوق داشتیم جنسیت و بدونیم خوش و خرم دراز کشیدم رو تخت که یدفعه دنیا رو سرم خراب شد عدد ان تی رو ۵ گفتن، دکتر گفت باید سقط کنی این عدد نرمال نیست و بچه عقب مونده س دیگه داستان ما شروع شد هر دکتری میرفتم چشمش که به عدد میوفتاد چشماشون گرد میشد یه جوری رفتار میکردن که انگار هیولا تو شکمم هست. همه شون میگفتن فایده نداره باید سقط کنی ولی چون تو کشور ما قانونِ که اول امنیوسنتز انجام بشه بعد سقط برو آزمایش بده بعد نامه میدیم. منم ترسیدم، ۳ هفته نوبتم مونده بود تا امینیوسنتز، از اونورم ۲۱ روز جوابش طول میکشید تا اون موقع ۵ ماه هم میشد دیگه تحت تاثیر حرفای دکترا تصمیم گرفتم غیر قانونی سقط کنم. پیش یه ماما خونگی رفتم اون سقط رو برام انجام داد وقتی اولین قرص و زیر زبونم میذاشتم همش تصویرش تو مانیتور سونوگرافی جلوی چشمم بود که چه جوری تو مانیتور دست و پای کوچولوشو برام تکون میداد و من حالا با دستای خودم باید بچمو میکشتم.😭 چقد آرزو کردم کاش خودش جوریش میشد تا من مجبور نباشم اینکارو کنم خون گریه میکردم. به چه عذاب و به چه سختی گذشت، امیدوارم سر کافر هم نیاد😭 بعد ۶ ماه دوباره اقدام کردم به هوای اینکه زود باردار میشم اما ماه ها میگذشت و هیچی به هیچی، یکسال به همین منوال گذشت دیدم خبری نشد، دیگه درمان و شروع کردم عکس رنگی و بعدم انواع و اقسام قرص ها و آمپول ها اگه بگم روزی ۱۰ تا قرص میخوردم دروغ نگفتم به غیر از آمپول هایی که در ماه میزدم و در اخر هم هیچ. یکسالی هم با مصرف این دارو ها گذشت و من همچنان دست خالی، دیگه خسته شدم همه دارو ها رو گذاشتم کنار تا اینکه یه روز تو گوگل جستجو میکردم دیدم چقد از استغفار ۴۰۰ تایی امام صادق حاجت گرفتن. منم شروع کردم، ٢ماه پیاپی باید ذکر و بخونی که من ماه اول باهاش جواب گرفتم و لطف خدا شامل حالم شد و باردار شدم 😍 اینبار به شدت میترسیدم همسرم هی امید می‌داد بهم، از ترس بارداری قبلی تو خونه راه میرفتم با خودم حرف میزدم عرق سرد به بدنم مینشست. خلاصه گذشت تا روز غربالگری... دیگه با تمام وجود خودمو جمع و جور کردم رفتم دراز کشیدم رو تخت، قشنگ دکترِ صدای تپش قلب منو میشنید رنگ و رومو دید گفت چیه دخترم این چه حالیه و من ماجرا رو براش تعریف کردم. سونو انجام شد. گفت دختره، همون چیزی که تمام عمر منو همسرم آرزو شو داشتیم 😭 اما دوباره عدد ان تی بالا بود. (عدد ۴) تمام خاطرات برام زنده شد دیگه نفهمیدم چیشد به خودم که اومدم سُرُم به دستم بود. چهره ی شوهرم رو دیدم زدم زیر گریه اینبار به حرف هیچ دکتری گوش نکردم آمینیوسنتز دادم جواب اومد که سالم هست بعد از اون سونو انومالی و اکوی قلب دادم اونا هم سالم بودن بماند که تو این مدت که جواب اینا بیاد چه به سر من اومد. دیگه اردیبهشت ۴۰۳ دختر نازم دنیا اومد و الان ۳ ماهشه سالم و سلامت ماشالله باهوش تو این مدت جاریم هم اساس کشی کرد رفت پیش مادرشوهرم دخترم، من اولین نوه دختر هست و خیلی دوستش دارن. مادرشوهرم دیگه خونه شو به مستاجر نداد و قراره ما بریم طبقه پایین، اونجا خیلی بزرگه بعد ۲۷ سال سن، پا قدم دخترم منو صاحب خونه اتاق دار کرد🥲 همسرمم هم به لطف خدا کار خوبی پیدا کرده و تو ساختمون تنها با اعصاب و روان اروم و تنها پشیمونی من اینه که سر بارداری دومم چرا به حرف دکترا گوش کردم و بچمو سقط کردم😔 کاش خدا منو ببخشه "دوتا کافی نیست" http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨اندر مصائب غربالگری... 👈 در همکاری وزارت بهداشت و دانشگاه تهران مطالعه ای انجام شده است که نشان داد ۹۵ درصد زنان باردار، غربالگری می شوند. اگر موالید سالانه، یک میلیون باشد، برای شناسایی هزار مبتلا به سندرم داون، قریب به ۱۵۰ هزار مثبت کاذب وارد مراحل تکمیلی می شوند و در این فرآیند ۲ هزار جنین سالم بر اثر آمنیوسنتز و قریب به ۲۰ هزار جنین دیگر بر اثر سقط جنایی از بین می روند. یعنی قریب به ۲۲ هزار جنین سالم برای یافتن و کشتن ۱۰۰۰ جنین داون کشته می شوند و با این همه سالانه ۳۰۰ مبتلا به سندروم داون به دنیا می آید! 💥نشر حداکثری "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
برای دسترسی آسان به پاسخ سوالات مخاطبین در کانال "دوتا کافی نیست" از هشتگ های زیر استفاده کنید.👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۲۲ من متولد ۶۵ هستم. توی یه خانواده پرجمعیت متولد شدم. بچه آخر خانواده، با پدری فوق‌العاده مذهبی و مدیر ومدبر و مادری بسیار خونسرد و آروم و بی خیال😂 از ۱۳ سالگی چون قدم بلند بود و تقریبا درشت بودم. خواستگار داشتم،تا اینکه توی ۱۶ سالگی در حالی که هنوز درس میخوندم، عقد کردم و بعد ۱۷ سالگی عروسی گرفتیم و از مشهد به تهران اومدیم. همسرم ۲۲ سالش بود و برعکس من بچه بزرگ یه خانواده ۷ فرزندی بود که تو ۲۰ سالگی مادرش را از دست داده بود، ۶ تا پسر بودن و یه خواهر ۷ ساله پدرشون بعد ما ازدواج کرد و واسطه ما همون خانم بود. بسیار خانم خوبی بودن، دلسوز و عاقل و فهیم که بیشتر به خاطر خواهرشوهر ۷ ساله ام قبول کرده بود وارد این خانواده بشه خلاصه من از همون اوایل ازدواج دلم بچه می‌خواست و بعد ۳ ماه باردار شدمو این خبر برای خانواده همسر و مخصوصا پدر شون خیلی مسرت بخش بود چون یه جورایی غم نبود مادر کمتر می‌شد،۴۰ هفته ام دیگه تموم شده بود و بچه دنیا نمیومد و همین باعث شد که وقتی بستری شدم برای زایمان، تشخیص بدن بچه مدفوع کرده و من بعد ۸ ساعت درد کشیدن عمل شدم. محمد حسن ما اردیبهشت ۸۵ دنیا اومد، محمد حسن دوران نوزادی خوبی داشت، یعنی اصلا من معنی دل درد، زردی و کولیک و رفلاکس را نمیدونستم چیه، ولی به شدت بازیگوش بود و کم صبر و طاقت... دوسال و نه ماهش شد که به همسرم گفتم یه بچه دیگه بیاریم، به شدت مخالفت کرد ولی آخرش راضی شد و من باردار شدم و زهرا خانم ما شب میلاد با سعادت امام رضا علیه السلام متولد شد. من طبقه پایین خونه پدرشوهرم زندگی میکردم و اون خانم هم بعد ۴ سال زندگی نتونست بمونه و رفت. همسر هم صبح زود میرفتن سرکار تا شب و کلا همه کارهای بچه ها با خودم بود، مادرم نهایت دویا سه هفته برای زایمان ام میموند و برمیگشت. با وجود زهرا شادی به خونه پدر همسرم برگشته بود زهرا اونقدر عاقل و فهمیده بود که حد نداشت. اربعین ۱۳۹۰ پدر همسرم به رحمت خدا رفتند، بعد یک سال برای خواهرشوهرم خواستگار اومد و تمام کارهای جهيزيه و عروسیش را خودم انجام دادم و به خونه بخت فرستادیمش. دوتا برادرای دیگه هم ازدواج کردن و حالا من دوست داشتم بچه سوم را بیارم و خداوند سوم ماه رمضان سال ۹۴ آقا محمدعلی باهوش و قشنگمو بهمون هدیه داد. هرکسی میرسید میگفت دیگه بسه ها بچه نیارید هم دختر دارید و هم پسر، همسر استقبال میکرد ولی من توی دلم بهشون میخندیدم، چون نقشه ها داشتم😄 دوست داشتم تا قبل از اینکه سنم بره بالاتر، بچه بیارم ولی غافل از اینکه سزارینی بودم و یکم ریسکش بالا بود. بعد دوسال خیلی به همسرم اصرار کردم که بچه چهارم را بیاریم قبول نمی‌کرد و اصلا نمیشد گولش زد😀تا اینکه بهمن ماه سال ۱۴۰۰ دونفری باهم رفتیم کربلا کنار هم توحرم نشسته بودیم رو کردم به گنبد گفتم یا امام حسین این شوهر منو راضی کن اگرم صلاح هست یه دختر بهم بده و حتما اربعین سال دیگه تو هرحالی بودم منو بطلب. برگشتیم و واقعا انگار امام حسین دل همسرمو نرم کرد و تو سن ۳۵ سالگی باردار شدم، وقتی فهمیدم با اینکه دوست داشتم یه حسی بودم، رفتم پیش دکترم وقتی بهش از حالم گفتم گفت خیلی هم عالی چرا ناراحتی گفتم آخه سنم زیاده دعوام کرد و گفت دخترا الان توی این سن ازدواج میکنن، پاشو خودتو جمع کن😁 همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه به دکتر گفتم برام غربالگری بنویس گفت اگر اهل سقط نیستی، نرو. گفتم نیستم ولی بنویس برام، تا اینکه رفتم مشهد و اونجا غربالگری ها را انجام دادم. جواب آزمایش را گرفتم و اصلا نگاه نکردم و بعد دوهفته اومدم تهران یه روز همین طوری داشتم نگاه میکردم دیدم ریسکش را زده بالا توی گوگل سرچ کردم تلفن‌ زدم به چندتا از دوستام که پرستار بودن پرسیدم و دیدم بله ریسک سندرم داون زیاد بود. انگار دنیا دور سرم داشت می‌چرخید. یادمه محرم بود و شب حضرت علی‌اصغر خیلی حالم بد بود نوبت گرفتم رفتم دکتر، دکتر گفت ببین تمام اینا احتمال هست، تو که اهل سقط نیستی چرا غربالگری دادی و خدا خیرش بده آرومم کرد و گفت صبر کن سونوی آنومالی ۱۶ هفته رو بده بعد تصمیم بگیر، اونجا رفتم هیئت و نذر کردم اگر بچه ام سالم بود سال دیگه ۶ دست لباس علی اصغر بخرم و به ۶ تا نوزاد بدم و تا آخر عمر هرسال شب هفتم محرم یه خوراکی واسه بچه ها پخش کنم. هفته ۱۶ وقتی رفتم سونو همه‌چیز خوب بود و گفت بچه ات سالمه و دختر😍 تیغه بینی تشکیل شده کی گفته که سندرم هست، من توی اون دوران با چند تا پزشک دیگه صحبت کردم و همگی گفتند ریسک بسیار بالاست و سقط کن ولی من گفتم قلبی را که تند تر از قلب خودم میزنه نمیام از کار بندازم و توکل به خدا و توسل به اهل بیت کردم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۲۲ اربعین ۵ ماهه بودم، همسرم برام ویلچر گرفت دودل بودم که بریم یانه گفت میریم خودم هواتا دارم. مادر و پدر وخواهرم هم باهامون اومدن و من اربعین ۱۴۰۱ همون طور که از امام حسین خواستم اربعین باردار اونم دختر راهی کربلا شدیم و دی ماه ۱۴۰۱ دختر خوشگلم به دنیا اومد. قبل بیهوشی هنوز استرس داشتم که اگر بچه مشکلی داشت آمادگی داشته باشم، وقتی به هوش اومدم و حالش را پرسیدم گفتند خدا یه دختر سالم و خوشگل بهت داده... نوریه ۷ ماهه بود که اربعین رفتیم کربلا تو حرم اميرالمومنین نشسته بودیم که یه خانمی اومد پیشم باهام صحبت کرد و گفت اسم بچه هات چیه بعد که گفتم رو کرد به حرم گفت یا امیرالمومنین یه حسین به این خانم بده. خنده ام گرفت گفتم چی میگید من بچه ام کوچیکه هنوز گفت نه حیفه تو یه حسین نداشته باشی😭 خلاصه بگذریم فکر میکردم پرونده بارداری های من بسته شده، تا اینکه نوریه ۱۱ ماهه بود و من آنفولانزای سختی گرفتم و حالم به شدت بد بود. بعد مریضی دیدم خوب نمیشم و روز به روز بی حال تر میشم. جاریم گفت شاید باردار باشی گفتم محاله، من بچه شیر میدم، تا اینکه دیدم واقعا حالم یه جوریه، بی‌بی چک زدم و دیدم بله مثبت شد. رفتم پیش دکترم دوباره حالم خیلی بد بود هنوز خستگی زایمان قبل توی تنم بود. دکترم گفت چیه ناراحتی؟ بدش به من پاشو و خدا راشکر کن فقط چون سزارین پنجم هست کار من سخت تره، وقتی با دکتر حساب کردیم گفت احتمالا الآن ۷ هفته باشی و سونو و آزمایش نوشت. وقتی رفتم سونو گفت خانم چی میگی بچه ۱۲ هفته است😃حسابی توی شوک بودم به کسی نگفتم حتی بچه هام، پسرم پشت کنکوری بود و درس میخوند دخترمم اگر می‌فهمید موهاشو می‌کند😂 فقط خودم و همسرم میدونستیم ولی بازم باور نمی‌کردیم سر این دیگه غربالگری نرفتم، ولی توی دلم از زمان بارداری راضی نبودم، تا اینکه هفته ۱۶ درد شدید و خونریزی باعث شد بیمارستان بستری بشم و استراحت مطلق با به بچه ۱ ساله که باید از شیر میگرفتم و ۳ تا بچه مدرسه ای و پشت کنکوری و بدون کمک، خوبیش این بود که ایام نوروز بود و همه خونه بودن، آخر فروردین بچه ها یکی یکی آبله مرغون گرفتن و منم چون نگرفته بودم آخرین نفر گرفتم و چقدر عذاب کشیدم. شاید حدود ۲هزار دونه بدنم زده بود همگی دردناک از کف پا بگیر تا دهان و پهلو وکمر و لای انگشتا، ۳ روز جهنمی را گذروندم بیمارستان بخش عفونی گفت زده به ریه و باید بستری بشی ولی قبول نکردم و با اسپری و دارو گذروندم ولی سرفه هاش هنوزم برام مونده و دکتر گفت بعد زایمانت باید درمان کنی، خلاصه با همین سختی‌ها اقامحمدحسین گل ما دقیقا ایام پیاده روی اربعین به دنیا اومد. قدم بچه ام خیلی خوب بود از همون اول بارداری که حتی خبر نداشتیم همه لوازم برقی خونه یکی یکی خراب می‌شد و می‌سوخت و ما نو میخریدم.🥲😂 خداراشکر میکنم که خدا با این همه مشکلاتی که داشتم، فرزند سالم بهم داده و از خدا میخوام دامان همه منتظرا را سبز کنه و کسی حسرت مادر شدن توی دلش نمونه 🙏 و یه نصیحت به مادرایی که اطرافیانتون بازبونشون آزارتون میدن و نظر میدن دلیلی نداره کسی بفهمه بارداری، من بچه چهارم ۸ ماهه بودم که فامیل توی یه عروسی اونجا فهميدن، بچه پنجمم حتي هنوز، خیلیا نمیدونن که بچه دار شدیم هر وقت دیدنش، می‌فهمن دیگه😃 حتی پسر خودمم آخرای ماه هفتم بهش گفتیم که ذهنش درگیر نشه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075