#تجربه_من ۱۰۶۵
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#برکات_بارداری
#قسمت_اول
من متولد ۷۲ و اولین و آخرین فرزند خانواده هستم. در کودکی با خوششانسی با بچه دیگری همبازی بودم و مثل برادر بود برام. شاید کمتر از بقیه تک فرزندها اذیت شدم. ولی خب یادمه اشکم دم مشکم بود. خیلی احساسی و بهم میگفتن لوس.
از اواخر دبیرستان سعی کردم خودم رو بالا بکشم و از این لوسی بیام بیرون. برا همین برام مهم نبود کدوم دانشگاه. یک سال رفتم دانشگاهی با ۱۶ ساعت راه. و بعد هم انتقالی خداروشکر😁
سال ۹۷ با همسرم به صورت سنتی آشنا شدم، طی ۶ ماه مراسم نامزدی و عقد و عروسی برگزار شد. مراسمها ساده برگزار شد. مراسم عروسی هم با موسسات ازدواج آسان برگزار کردیم. بدون آهنگ و رقص و گناه. همسرم میگفت کاش میشد با بچه وارد خونه و زندگیمون بشیم.
من که قبلاً تخمدان پلیکیستیک داشتم و چاق بودم. ولی در عرض چند ماه بعد عروسی باردار شدم. این بارداری سریع و بدون درمان رو ثمره ی اون گذشت و ازدواج آسان و بدون گناه که داشتیم میدیدم.
اوایل بارداری، دل دردهای خیلی شدید، رودههای تحریکپذیر، در کنارش حالت تهوع و استفراغهای صبحگاهی نابودم کرده بود. چند بار آزمایش دادم تا مطمئن شدن چیزی نیست.
خداروشکر بعد از ۴ماه این دلدرد ها هم رفت. ولی میتونم بگم اکثر علائمهای بارداری که طی هفتههای مختلف ممکنه به وجود بیاد، برا من بروز می کرد. یادمه یه هفته علائم رو نخونده بودم. خارش شدید داشتم. هفته بعد که یادم اومد، همینجوری برای هفته قبل رو خوندم. دیدم خارش هم نوشته بود و گفتم ای خدا، یعنی در این حد؟
گذشت و تیر ۹۹ دختر کوچولوم با زایمان طبیعی به دنیا اومد. کسی باورش نمیشد که من بدون تمرین و ورزشی تونستم طبیعی زایمان کنم.
از وقتی دخترم دنیا اومد، مشکلات مالی سرازیر شد تا الان که هنوزم😅 ولی ما دست از هدفمون نکشیدیم. از تقریبا یک سالگی دخترم، تصمیم گرفتم جلوگیری نداشته باشم تا خدا هر موقع به صلاح مون بود، بازم بهمون بچه بده. دو ماه بعد من یک ماهه باردار بودم، به همین راحتی.
اوایل فقط همون حالت تهوع و استفراغ بود. کم کم موقع شیر خوردن دختری، دردهای شدید داشتم. تحمل کردم تا یک سال و نیمی دخترم و دیگه از شیر گرفتمش.
چالش های زیادی با دخترم داشتم. مثلا اون اوایل شیر خودمو نمیخورد. تا ۳ ماهگی میدوشیدم و بهش میدادم و شیرافزا میخوردم. شیرم کم بود ولی بود. بیشتر شیر خشک میخورد. کم کم که بچه بزرگتر شد و علاقه به خوردنش بیشتر شد، تونستم شیر خودمو مستقیم بهش بدم و از لحظهای که مطمئن شدم دیگه کامل ارتباط گرفته، شیر خشک با شیشه رو قطع کردم. هیچکس باورش نمیشد که بعد از چند ماه بچه برگرده به شیر مادر. دختر بدقلقی هم بود و هست. صبر و تحمل من رو میخواد که منم...🥴
خلاصه که دختر دوم اردیبهشت ۱۴۰۱ به دنیا اومد. یه دختر زشت😅 من همش نگران بودم که بعداً همه میگن خواهر اولی قشنگه، این دومی چرا انقد فرق داره. ذهنیات دخترم رو بد بکنن(که البته میگفتن هم واقعاً 🙈 و دل من فقط میشکست) این دختر ما تو شرایط مالی خیلی بد دنیا اومد ولللللی خونهدار شدیم بدون هیچ هزینهای به لطف پدر شوهرم. اوضاع مالی همچنان سخت. فقط از شر اجاره خونه راحت شده بودیم.
دخترمم بزرگتر شد و ماشالا قشنگ شد😍 الان واقعا کسی نمیتونه بگه که کدومشون قشنگتره یا زشتتره. خیال من هم راحت شد.
گذشت تا ماه رمضون ۱۴۰۲ در ۱۱ ماهگی دختر دوم. تصمیم به بارداری مجدد و خداروشکر خیلی زود بارداری حاصل شد. همچنان فقط حالت تهوع. فقط با این تفاوت که تا آخرش ادامه داشت😕 و خب شیردهی تو بارداری واقعاً دردناکه برام.
دختر دوم هم تا یک سال و نیمی شیر دادم و تمام. دو ماه استراحت کردم از شیردهی تا شیردهی😊 دختر سوم دی ۱۴۰۲ قدم سر چشممون گذاشت. همون اول یخچال و بخاری و ماشین، خراب شد😱 با هزینههای زیاد برای تعمیر.
ولی خداروشکر به لطف این بچه، الان همسرم آزمون استخدامی قبول شدن. البته خیلی تلاش کردن ولی خب من به چشم برکت ورود بچه میبینم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۶۵
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#برکات_بارداری
#قسمت_دوم
من خیلی سختی کشیدم با بچهها. یه دختر تک فرزند لوس، تو یه خانواده ساکت و بدون سروصدا. حالا با ۳ تا بچه پر سروصدا. بعضاً تعامل کردن سخت میشه برام. هنوز خودخواهی تو وجودم هست. بلد نیستم خیلی از اوقات خلاقیت بزنم و بچه رو آروم کنم. خیلی ضعف دارم. ولی خب به لطف خدا ایمان دارم. هر زایمان من رو صبورتر کرده تقریباً بزرگتر شدم. ولی خب فاصله تا خوب شدن، زیاده. برامون دعا کنید.
اینم در آخر بگم، هیچکدوم از اطرافیانم موافق فرزندآوری من نیستن. از والدین تا غریبهترها متلک و تیکه زیاد بهم میندازن. ولی من مطمئنم راه درست رو میرم. من انقدی تنها هستم که وقتایی حوصلهم سر میره حتی نمیدونم به کی زنگ بزنم و کمی حال احوال کنم؟ یا خونه کی بریم با بچهها؟ برا همین میگم من که کسی رو ندارم. قطعا تو پیری این قضیه بدتر میشه. پس حداقل خودم باید تلاشمو بکنم که نه خودم نه بچههام به این درد دچار نشیم برای آینده.
برای هر ۳ بارداری، وقتی مامانم میفهمید، ناراحت میشد و هر سری یه چیزی بهم میگفت. دیگه شما حساب کنید تا مابقی اطرافیان.
حالا جالبه بچههام عزیزدل همه هستن. خوشرو هستن با مهمون و بقیه. و این هم از خوبیای چندفرزندی هست. انگار روحیه شادتری نسبت به تکفرزندهایی که می چسبن به مادرشون، دارن.
یه مورد دیگه اینکه به نظر من کفران نعمت هست اگر از شرایط جسمانی که خدا در اختیار مون قرار داده، استفاده نکنیم.
بارداری بدن ما رو جوانتر میکنه و رحم رو به فعالیت وا میداره و کمتر دچار کیست و این موارد میشه. مامانم با یک زایمان در سن ۴۷ سالگی رحم رو درآوردن. خب این کفران نعمت هست که یه خانم سالم، فرزندآوری نکنه و در سن پایین و بدون یائسگی رحم خودش رو از دست بده، حتی مجبور بشه بخاطر این اتفاق دوبار عمل سنگین انجام بده. یعنی سختی وجود داشت. درد و تحمل وجود داشت. ولی درد زایمان و بعد شیرینی بچه کجا، درد عمل سنگین و عوارضش و دوباره عمل و وخیم شدن شرایط بیماری زمینهایت و .... کجا.
انتخاب با ما هست که کدوووم سختی؟؟؟؟؟
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۶۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#تحصیل
من متولد ۸۶ هستم و همسرم متولد ۷۷. تو یه خانواده ۵نفری بزرگ شدم که ۱برادر بزرگتر و کوچیک تر از خودم دارم.
به گفته مامانم، بخاطر شعار فرزند کمتر زندگی بهتر زیاد بچه نیاوردن و زمانی که بعد از برادرم اقدام کردن بخاطر مصرف دارو، دیگه بچه دار نشدند😢 و هنوز هم آرزوی داشتن فرزند دارن 🤲
من دخترصبور و باحیایی بودم و هستم. در مدرسه همیشه نمره های خوبی داشتم. در سن ۱۴ سالگی وارد حوزه شدم. به خاطر اینکه پدر و مادرم در شهرستان بودم با یکی از دوستانم تنها در قم درس میخوندیم و این دوری از پدرومادر خیلی برام سخت بود 🥲 و بعضی از مواقع مجبور میشدم که بعد از کلاس پیش مادر پدرم برم و صبح دوباره برای کلاس هام به قم بیام.🥴😮💨
سال دوم حوزه ام به خاطر نداشتن خونه به پیش مادربزرگم در تهران رفتم با وجود برکاتی که برام داشت اما با سختی های زیادی دست و پنجه نرم میکردم 🌱.
وقتی ۱۴ سالم بود در یکی از جلسات فرهنگی که در شهرستانمون برگزار شده بود شرکت کردم و نگو که همسر جان هم در اونجا حضور داشتن، در صورتی که من اصلا ایشون رو ندیده بودم😅😁
همسر من طلبه هستن و یکی از اساتیدشون به واسطه خانومشون که با مادر من دوست بودن من رو به همسرم معرفی کردن و همسرم یه جورایی نپسندیدن.🙃
گذشت تا ایشون به عنوان سخنران در هیئتی که خونه مون بود من رو دیدن و پسندیدن و بعد از چند روز این مسئله رو با پدر و مادرم مطرح کردن.
مادر من از بچگی دوست داشتم زود ازدواج کنم اما پدرم همیشه خواستگار هامو بدون اینکه به من بگن رد میکردن اما زمانی که همسرم پا پیش گذاشتن انگار معجزه شد🥰 و ایشان مشوق من برای ازدواج شدن و منی که اون زمان اصلا به ازدواج فکر نمی کردم خصوصا با طلبه😳 اما نمیدونم چی شد که مهر همسر جان به دلم نشست و قبول کردم که باهم صحبت کنیم و بعد از جلسات خاستگاری، به این نتیجه رسیدم که ایشون تنها کسی هست که من میتونم کنارشون خوشبخت بشم و این طور شد که در سن ۱۵ سالگی من و همسرم باهم عقد کردیم💍 و دوران عقد خوبی داشتم .🤲
زمانی که خانواده شنیدن که من می خوام ازدواج کنم همه میگفتن که سنش کمه 🙄 و زوده برای ازدواج و راضی نبودن. اما زمانی که با همسرم روبه رو شدن و رفتار های من رو دیدن نظر همشون تغییر کرد چون، همسرم خیلی مرد صبور و مودب😌،خونگرم و به شدت مهربان😊 و خانواده دوست هستن👨👩👧 و همیشه خداروشکر میکنم بابت وجود همسرم.🤲
برای عروسی گرفتن هم خودم دوست داشتم با یک جشن کوچیک سر خونه زندگیمون بریم اما بخاطر خانواده ها قبول کردیم که تالار بگیریم و البته بگم زیاد تجملاتی نبود و بدون گناه برگزار شد و ما بعد از یک سال عقد روز تولد امام علی ازدواج کردیم .💐
تقریبا ۱ماه از عروسی گذشته بود که نیمه شعبان معده درد گرفتم و فکر میکردم چیز عادی هستش. هر روز حالم بدتر میشد تا اینکه مامانم گفت شاید حامله ای و منی که اصلا به بارداری فکر نمیکردم میگفتم نه حامله نیستم خوب میشم.
تا اینکه ازمایش دادم تا همسرم بهم زنگ زد و گفت داریم مامان بابا میشم. واقعا شوکه شدم😲چون به هرچیزی فکر میکردم جز مادر شدن و اصلا خوشحال نشدم تا ۴ماه ویار خیلی خیلی شدید داشتم 🥺به صورتی که دوهفته ای ۱۰ کیلو لاغر شدم.😔
گذشت تا اینکه من در بارداری روزیم شد که اربعین به زیارت آقا برم زمانی که به کربلا رفتم ۷ماهه بودم و همه در تعجب بودن که با این سن کم و بارداری چطوری تونستم اربعین به زیارت برم ومن همه این هارو از لطف خدا و روزی بچم میدونستم.❤️و پس از سختی های بسیار خدا در سن ۱۷ سالگی دختر خیلی قشنگ بهم هدیه داد👼
دخترم ۱ ابان ۱۴۰۳ به دنیا اومد و زندگی رو برای هممون روشن کرد🌞 همیشه خداروشکر میکنم که زندگی همسر و فرزند صالحی بهم عطا کرده.
یه حرفی که همیشه به هم سن و سال های خودم و کسایی که میگن چرا انقدر زود ازدواج کردی و بچه آوردی میزنم اینه که درسته که ازدواج تو سن پایین سختی هایی داره اما قطعا خوشی هاش زیادتر از سختی هاشه، چون بهتر میتونی با همسرت همسو بشی و خدا نگاه ویژه ای بهت میکنه و خیلی هواتو داره جوری اصلا فکرشو نمیکنی و اصلا باعث مانع پیشرفت و ترقی نمیشه.
من یه مادر و همسر دهه هشتادی در حال تحصیل سطح ۲ و ادامه دبیرستان در مدرسه بزرگسالان هستم، با نمرات بالاتر و بافتنی کیک و خیاطی رو هم بلدم.🥰
واقعا ممنونم که وقتتون رو گذاشتین و تجربه ی من رو خوندین و از خدا می خوام که فرزندان سالم و صالح زیادی بهم عطا کنه🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۷۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#معیار_ازدواج
من حدود ۳۰ ساله بودم و همچنان مجرد. واقعا هزارتا معیار برای اتنخاب همسرم داشتم. خواستگار داشتم ولی هیچ کدوم اونجوری که باید نبودن.
من ظاهر، اخلاق، ایمان، تحصیلات و خانواده برام مهم بود. و هیچ کدوم از خواستگارام همه اینها را با هم نداشتن.
شاید در کل طی چند سال یکی دو نفر شرایط مد نظر من را داشتن که اونا را هم به دلایلی دیگه مثل تحصیلات پایین تر از من، یا شرایط شغلی ماموریتی رد کردم.
البته خیلی هایی هم که معیارهای من را داشتن دنبال دختر زیباتر و خوشتیپ تر یا پولدارتر از من بودن یا به من میگفتن تو زیادی مذهبی هستی، که خوب اونها من را نمیپسندید.
تا اینکه یکی از همکارم یکی از اقوامشان را به من معرفی کرد، عکسش را بهم نشان داد و قرار شد با هم آشنا بشیم.
اولین قرار را بیرون گذاشتیم. بخاطر شرایط خانوادگی همسرم قرار شده بود اول خودمون هم دیگه را ببینیم، اگر هر دو پسندیدیم با خانواده بیان.
خلاصه با اینکه بیرون قرار گذاشته بودیم همسرم گل گرفتن و یه جای خیلی مناسب قرار گذاشته بودیم که بتوانیم راحت صحبت کنیم. تقربیا روز اول سه ساعت صحبت کردیم.
باهاش آشنا شدم و پسر خیلی خوب و مهربونی بود، خانواده خوبی هم داشت، ظاهرش را هم پسندیدم اما معیارهای من مثل تحصیلات را نداشت.
دیپلم بود و شغل آزاد و من فوق لیسانس بودم و کارمند. سنش هم یه سال از من کمتر بود.
به همکارم گفتم خیلی پسر خوبیه ولی برای من مناسب نیست. گفت ببین تحصیلات که بدست میاد، سنش هم حالا یکی دو سال که مهم نیست. مهم اینکه که پسر خوبیه اهل خانواده و زندگیه.
خلاصه همکارم هر روز و هر روز مینشست با من حرف میزد، کم کم به فکر رفتم واقعا حالا که پسندیدمش چرا باید بخاطر معیارهای روی کاغذ بگم نه. در حالی که خیلی پسرهای حتی دکتر بودن ولی من اخلاق و رفتار و ظاهر و ایمانشان را نپسندیدم.
مشاور هم رفتیم. و من در نهایت قبول کردم و بله را گفتم. سر مهریه خودمون با هم به تفاهم رسیدیم. یعنی همسرم همون جلسه اول خیلی راحت از من پرسید و خیالش که بابت مهریه راحت شد ادامه داد.
من قبلا در مورد خانواده ام راجع به مهریه صحبت کرده بودم و خانواده ام نظر من را میدونستن. البته پدر و مادرم یه کم ناراحت شدن و گفتن میگذاشتی خودمون بگیم، ولی من دوست نداشتم تو جلسه بله برون کسی بشینه چونه بزنه و خیلی بدم میومد.
تو بله برون قرآن و نبات و گل و پارچه و حلقه برام هدیه آوردن و مهریه ای هم که قبلا گفته بودیم را نوشتن و قرار عقد را گذاشتیم و صیغه محرمیت خوندیم.
عقد ساده گرفتیم، حلقه را هم سبک برداشتیم. عروسی هم بخاطر کرونا نگرفتیم و فقط یه کلیپ با هزینه کم پر کردیم.
راستش را بگم در مورد ازدواج فقط یه جمله را از کسی شنیدم که خیلی نفسش حق بود و به دلم نشست، اینکه
برای ازدواج دنبال آدم خاصی نباش، دنبال یه آدم معمولی خوب باش. همین که همه چیزش معمولی باشه آدم خوبی هم باشه کافیه.
من تجربه ازدواجمون را گفتم که دوستان مجردها بشنود و انشالله سختگیری شون را بذارن کنار و بخاطر معیارهای روی کاغذ از آدمهای دنیای واقعی الکی رد نشن و اگر آدم معمولی و معقول و خوبی بود و خانواده خوب و سالمی بودن حتما حتما قبول کنن و ازدواج خوبی داشته باشید.
انشالله همه خوشبخت باشن
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨گلایه فعال حوزه ازدواج از ملاکهای پسران و دختران جوان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۸۳
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#اشتغال
#تربیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#مشیت_الهی
#قسمت_اول
سال ۹۱ بعد از کلی تلاش با رتبه ۳ رقمی، دانشگاه تهران قبول شدم و راهی خوابگاه شدم. بعد از قبولی دانشگاه کمکم زمزمهها برای ازدواج شروع شد.
خیلیها میاومدن و با اینکه شرایطی که مد نظر من بود رو داشتن ولی رد میشدن، بالاخره قسمت نبود تا اینکه فروردین ۹۴ صحبت یک بنده خدایی پیش اومد که از نظر من خیلی به هم میخوردیم ولی قسمت نشد و من از نظر روحی به شدت به هم ریختم، الحمدلله کم کم تونستم کنار بیام با قضیه و خدا قسمت کرد شهریور همون سال با یکی از اقوام عقد کردیم.
بالاخره گذشت و من درحالی که وارد سال چهارم دانشگاه میشدم عقد کردم و مصرانه هم اصرار داشتم که مهریه ام ۱۴ سکه باشه و همین هم شد. همسرم هم دانشجو بودن و آخر هفتهها همدیگه رو میدیدیم.
من اصرار داشتم زودتر عروسی بگیریم که مستقل شیم ولی ایشون بخاطر هزینهها نگران بودن و بالاخره فروردین ۹۵ مراسم عروسی گرفتیم و واقعا سعی کردیم در همه چیز صرفه جویی کنیم.
پدرم تمکن مالی داشتن الحمدلله اما چون ابتدای زندگی بود، ازشون خواستم که جهیزیه برام نگیرن و بجاش هزینه شو در اختیارمون بذارن ایشون هم یک قطعه زمین به من دادن که هر کاری خودمون صلاح میدونیم انجام بدیم.
بعد از عروسی همسرم برای یکسری دورههای آموزشی قبل استخدام باید میرفتن یکی از شهرهای شمالی کشور و با یک ساک لباس راهی شمال شدیم.
از اول ازدواج حرف و حدیث زیاد بود در مورد همه چی ولی خب من سعی میکردم چیزی نگم اما بعد عروسیمون دیگه اوج گرفت، با اینکه فامیل بودیم ولی عقایدمون فرق داشت. من دنبال سادگی بودم و اونا برعکس، سر چیزای مختلف اختلاف ایجاد میشد و بحث میشد بین خانوادهها...
در همین گیر و دار من باردار شدم و این همزمان شد با ورود من به مقطع کارشناسی ارشد، که عمرش به دنیا نبود و سقط شد، و اختلافات به اوج خودش رسید و من این وسط فقط تلاش میکردم رابطه ام با همسرمو خوب نگه دارم اما بالاخره اونم تسلیم خانوادش شد و درخواست طلاق داد.
از خیلیا شنیدم که اگه مهریت بیشتر بود اونا جرات همچین کاری نداشتن ولی سعی میکردم همش این ته ذهنم باشه که من با خدا معامله کردم و حضرت زهرا رو الگو قرار دادم و خدا خودش همه چیزو درست میکنه.
واقعا تو این دوران خانوادم حمایتم کردن و برای حفظ زندگیم تلاش کردن و در مقابل خانواده همسرم سکوت کردن و واقعا ازشون ممنون هستم.
بعد از ۲ ماه همسرم برگشت. خانواده همسرم منو طرد کرده بودن و این از همه بیشتر برای همسرم سخت بود. بلاخره همسرمم منتقل شدند به شهرستان خودمون و مجدد زندگیمون سامان گرفت و من باز باردار شدم که متاسفانه اون هم سقط شد.
۶ ماه به همین منوال گذشت خرداد ۹۸ بود که متوجه شدم دوباره باردارم، به لطف خدا همه چیزش نرمال بود که متاسفانه در تیر ماه برادرشوهرم رو از دست دادیم و همه عزادار شدیم. خیلی دوران سختی بود و همسرم ضربه روحی خیلی بدی خورد اما خداروشکر رزق و روزی معنوی تولد پسرم باعث شد رابطه من با خانواده همسرم به بهترین وجه درست شد و الان خیلی احترام منو دارن، از طرفی حضور فرزندم باعث شد که بتونن با غم از دست دادن پسرشون کنار بیان و پسر کوچولوی ما شده عزیز دله همه
بعد از تولد پسرم، زمینی که پدرم هدیه داده بودن رو تونستیم جابجا کنیم، من یه کسب و کار خونگی راه انداختم و خیلی دستمون باز شد خداروشکر.
همسرم خداروشکر شخصیت آرومی داره و در زمینه تربیت هم با من همراهی می کنه، سعی می کرد برا پسرم وقت بذاره و باهاش بازی کنه.
من به عنوان یک مادر ممکنه عصبانی بشم و احساس خستگی کنم و اینا کاملا طبیعیه، حتی سه چهار باری سر بچه ها داد زدم ولی به خودم قول دادم کنترل بیشتری داشته باشم و وقتی عصبی میشم از دستشون به پشیمونی بعد از دعوا کردنش فکر میکنم.
من و همسرم از نظر اعتقادی اختلافاتی داریم ولی سعی میکنیم بیشتر روی نقاط مشترک مون تاکید کنیم و من هم بدنبال تغییر همسرم نیستم و با خوبیها و بدیهاش پذیرفتمش، سعی میکنم خودمو اصلاح کنم و این بهترین روش برای تاثیرگذاری روی ایشونه. حتی در زمینه تربیت فرزند هم مهمترین اصل همینه.
مهمترین نقش رو در تربیت فرزند مادر داره و بچهها رفتار ما رو میبینن و به عینه تکرار میکنن. اگر ما رفتارمونو درست کنیم اونا هم درست تربیت خواهند شد.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۸۳
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#اشتغال
#تربیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
همسرم همواره اعتقاد داشتند که بچه فقط دوتا اونم با تفاوت سنی زیاد، پسرم که یک سال و نیم شد زمزمه های من شروع شد که بچه تنهاست و ... تا بالاخره راضی شد و پسر دومم با اختلاف سنی ۲ سال و ۸ ماه مهر ماه ۱۴۰۱ دنیا اومد و من احساس میکردم خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم.
اردیبهشت ۱۴۰۲ ازمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت کردم و قبول شدم و رفتم سر کار، اولش خیلی مدیریت همه چی برام سخت بود اما کم کم تونستم...
صبح ها ساعت ۵ بیدار میشدم ناهار میذاشتم و وسایل بچهها رو آماده میکردم و بچهها رو میذاشتم مهد و میرفتم سر کار و البته فشار روی من زیاد بود.
کم کم داشتم به شرایط عادت میکردم و خیلی ها هم نظرشون این بود که دیگه همه چی تون جوره، خونه، ماشین، بچه، کار و... دیگه بچه نمیخواید و...
اما خدا برامون جور دیگه میخواست و ما وارد یک امتحان خیلی سخت شدیم، معتقدم هیچ اتفاقی بی حکمت نیست و همین امتحانی که به شدت برای ما چالش برانگیز بود، منشا برکات زیادی شد.
پسرا که مهد میرفتن خیلی مریض میشدن و هر هفته یکیشون درگیر بود تا بهمن ۱۴۰۲ پسر بزرگم ( تازه ۴ سالش شده بود) به شدت رنگ پریده و بی حال و ضعیف و کم اشتها شده بود و پاهاش درد میکرد و بعد آزمایش خون متوجه شدیم سرطان خون هست و پروسه درمان رو شروع کردیم. سه ماه درمان فشرده که هفته ای ۴، ۵ روز بیمارستان بودیم و...
در همین حین به همسرم اصرار کردم که اقدام کنیم برای فرزند سوم (در صورت برگشت بیماری معمولا فرد میره برای پیوند مغز و استخوان و یکی از موارد مورد استفاده که میشه ازش استفاده کرد سلولهای بنیادین بند ناف هست)، البته از همون روز اول بین خودم و خدا این رو گفتم که خدایا این بچه رو برای رضای تو میارم و تو هم کمک کن پسرم خوب شه، اما جلوی بقیه میگفتیم بخاطر پیوند اقدام کردیم.
اسفند ماه من باردار بودم و دو سه ماه اول واقعا سخت بود از طرفی مدام بیمارستان و بستری و اونم نه تو شهر خودمون بلکه مرکز استان با فاصله ۲ ساعت، از اون طرف باید میرفتم مدرسه و مسئولیتی بود که قبول کرده بودم، در کنار اینها پسر دومیم که تازه ۱سال و نیمه شده بود و شبهایی که من نبودم و بیمارستان بودم خیلی اذیت میشد، شرایط بارداریم و ویار و... ولی الحمدلله تونستیم و گذشت.
کمکم تونستیم شرایط رو برگردونیم به قبل و آرامش دوباره به خونه برگشت اما یک مدتی زمان برد تا مادر خانواده تونست آرامش رو اول به خودش و بعد به خانواده و خانه برگردونه.
از اول مهر برای مرخصی زایمان اقدام کردم و کلا امسال تو خونه بودم و نرفتم سر کار و گل پسر سوم مون الان ۲۰ روزشه و خداروشکر با یک زایمان خیلی راحت بدنیا اومد.
خداروشکر پسر بزرگم به لطف خدا حالش خوب شده و خونش پاک شده و یکسری دارو فقط استفاده میکنه و ماهی یکبار ویزیت میشه و فعلا نیازی به پیوند نداره و ممکنه هیچ وقت هم نیاز نشه. البته در روند بهبودی من از طب سنتی هم کمک گرفتم، به ویژه در بحث تغذیه...
چیزی که تو این مسیر خیلی کمکمون کرد شکر گذاری بود و حتی یکبار هم نگفتیم خدایا چرا بچه ما، و از روز اول گفتیم این منشا یک خیر هست برای ما و یکی از خیر هاش همین بود که همسرم راضی شدن برای فرزند سوم و الان یک فرشته داریم.
جهت اطلاع این رو هم بگم که بند ناف دو مدل ذخیره میشه، یه روش این هست که قسمتی از بند ناف رو فریز میکنند، یک روش این هست که خون موجود در بند ناف رو می گیرند، بعد سلول های بنیادی رو ازش جدا می کنند و فریز میکنند. روش دوم برای بیماریهای خونی و پیوند مورد استفاده قرار می گیره، البته فقط بند ناف نیست، خون اطراف ناحیه نخاع هم سلول بنیادی داره و از اون هم میشه استفاده کرد.
در مورد اشتغال هم باید بگم که دوست دارم کارم رو ادامه بدم و کاری که علاقه دارم اما در عوض وقتی خونه هستم واقعا تماما برای بچهها و همسرم هستم و بازدهیم بالا میره و اینکه اولویت بچهها و همسرم هستند و اگر واقعا جایی احساس کنم که کارم ضربه میزنه میذارمش کنار...
در مورد نگهداری بچهها هم به هیچ وجه دیگه مهد کودک نمیذارمشون و انشاءالله بتونم یک پرستار خوب پیدا کنم و بیاد پیش شون و به نظرم بهترین حالت برای بچهها این هست که تو فضای خونه باشن و از خونه جابجا نشن، این باعث میشه دچار اضطراب هم نشن و آرامش داشته باشند.
مادرم هم عضو کانالتون هستند، خیلی ویژه ازشون تشکر میکنم، کسی که حامی من هستند در این راه و حضورشون نعمتیه برام و خداروشکر میکنم برای داشتنشون، الحمدلله.
انشاءالله که خدا کمکمون کنه و بتونیم از پس تربیت بچهها بربیایم و فرزندان بیشتری به ما عنایت کند.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۸۴
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
باعجله خرید هامو کردم، آخه دخترم تازه خوابیده بود و سپرده بودم به مادرشوهرم، منم از فرصت استفاده کردم اومدم مغازه ی سرکوچه تا خرید کنم.
مشغول پرداخت بودم که چشمم افتاد به کیسه ی لبو، کل بچگی هام عین یک فیلم از جلو چشمم گذشت، مقداری لبو هم به خریدم اضافه کردم.
رسیدم خونه لبوها رو شستم و بار گذاشتم.
رفتم زمانی که خیلی بچه بودم. ما پنج تا خواهر برادر شیر به شیر بودیم. هیچ وقت نفهمیدیم چطوری بزرگ شدیم، یادمه پدرم زمستان شهرستان بود و مادرم ما رو با جون دل بزرگمون کرد.
ظهر ها که از مدرسه میآمدیم غذامون حاضر و آماده بود، عصر های پاییز و زمستان مادر منقل کرسی رو ذغال گداخته میریخت، لبو قاچ می کرد، کدو قاچ میکرد می پخت برامون.
بادام و گردو میشکست با مویز قاطی میکرد و پوکه هاشو میریخت داخل منقل کرسی، چقدر خونه مون گرم و باصفا بود، در آن سرمای استخوان سوز زمستان.
دلتنگ پدر بودیم. به هم قول داده بودیم تا اومدن پدر، کمک کار مادر در کار دامداری باشیم. هر ۵تا خواهر برادر بسیج شده بودیم تا وقتی بابا آمد از کارمان راضی باشه. مسئولیتها رو بین خودمان تقسیم کرده بودیم، یکی مسئول آب گذاشتن، یکی علوفه و...
به استقلال در زندگی و پیروزی در کارها توام با صبر رسیدیم. شاید از اونی که به خیالش دوتا بچه داشت و لای پر قو بزرگشون میکرد بهتر پیش رفتیم. تا جایی که اونها در نوجوانی از فرط تنهایی رو به جنس مخالف آوردن و ما با شستن جوراب های داداشمون و گرفتن دستمزد، قلک هامون پر میکردیم البته اینم بگم خودشون به ما پول میدادن این شیوه ای بود تا قدردان پولی که براش زحمت رفته باشیم.
یادمه ۹ سالم که بود، مادرم گفت ازین به بعد شستن لباسات با خودته، منم خودم لباسامو می شستم و پهن میکردم. مادرم دور از چشم من دوباره لباسارو از بند جمع میکرد و آب میکشید تا وقتی که مطمئن شد تمیز میشورم.😂
کم کم ما قد کشیدیم و عاقل شدیم و صاحب همسر و زندگی و بچه شدیم. برای ازدواج خودم از اونجایی که متاسفانه پدرم آسمانی شده بود😔 تمام تلاشم بر این بود که زندگی بدون فشار بر دو طرف شروع کنم ساده و بی آلایش
گرچه عروسی بدون خرج و مخارج نمیشه اما در حد توان ساده گرفتم، خواهر و برادرام برای ازدواجم کمکم کردند، خدا کمک حالشان باشه.
یادمه مادرم طلاشو برای جهازم فروخته بود و پیامک واریزی رو دیدم به طلافروشی که آشنا بود رفتم و پول رو پس دادم و طلای مادرمو برگرداندم و الان هروقت داخل اون طلافروشی میشم به احترام من از جاش بلند میشه، نه این که من کسی باشم نه فقط به خاطر اینکه در سابقه چهل ساله کسب و کارش چنین حرکتی ندیده بود.
تمام دارایی من فقط یک حلقه طلا بود اما خدا جبران کرد. حتی اگر این هم نبود، ملالی نبود. که پیامبر خدا ص میفرمایند: ازدواج های پرهزینه بی برکت اند. و من میدیدم اطرافیانم زمین میفروشند تا سرویس طلایی سنگین پیشکش عروس کنند، گرچه شاید دلخوشی زندگی آنها هم همین بریز و بپاش های غیر ضروریه که اونم خیلی حرف داره
خوبیه ازدواج آسان اینه که قرض و بدهی کمتری داری و برای زندگی مشترک تمام دغدغه ای که داری پیش بردن زندگی حتی اگر مستاجر باشی، هر چقدر قرض کمتر آرامش اول زندگی بیشتر...
سال اول ازدواج به فرمان رهبرم لبیک گفتم و مهیا شدم برای مادر شدن برای اضافه کردن مسلمانی دیگر به دین و سربازی برای اسلام و حضرت حجت و خداوند هم دامنم را سبز کرد.
لقمه حلال پدرم و درایت مادرم خیلی در زندگی ما موثر بوده و هست. به مادرم و به زحمات بسیاری که پدر برای ما کشید نگاه که میکنم، میبینم ما رو با قلبشون بزرگ کردن، حتی بیشتر از توانی که داشتن. کاش بشه منم عین اونا باشم☺️ فرزندان سرد و بی مسئولیتی بار نیاوردن، به این رسیدم هرچی مسئولیت بیشتر دلخوشی هم بیشتر...
تجربه به من ثابت کرده که ناملایمات ها و ناسازگاری های روزگار برای همه هست و برای رشد انسان لازمه، باید ترسید از وقتی که بیش از حد همه چی آرومه
وقتی زیادی فشار زندگی رو حس میکنم یا عزیزی دارم که بیماره یا بیکاره یا شاهد مرگ ناگهانی عزیزی هستم که وجودش آرامش دهنده بوده و خیلی از اتفاقاتی که حوصله رو ازم میگیره، خودم رو مهمون میکنم به شنیدن یک روضه از اهل بیت و اباعبدالله و میبینم چقدر سبک شدم.
انشاءالله که نسل همه ما حسینی باشند و پیرو علوی زیر بیرق اباعبدالله.
ما هرگز شانه خالی نمیکنیم و برا دین خدا جهاد میکنیم به امید اینکه فرزندم صاحب خواهر و برادرایی بشه از جنس همدلی و اتحاد..
این تجربه رو از یک متولد دهه هفتادی خوندید، که ته تغاری خانواده است و سال ۹۹ ازدواج کرده و الان یک فرزند داره، خدا انشاءالله من و همسرم رو به داشتن فرزندان بیشتر مفتخر کنه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۸۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#حرف_مردم
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
من دهه هشتادی م، متولد ۸۱، اومدم از تجربه ازدواج آسان بگم برای هم نسلی های خودم
از خانواده ای هستیم با وضعیت مالی بسیار خوب، خودمم از ۱۸ سالگی شاغل بودم و وضعم خوب بود. مثل بقیه دخترای فرهنگی خواستگارهای زیادی هم داشتم،
اما دنبال اهلش بودم.
شوهرم وقتی اومد خواستگاری سرمایه ش جز ایمان و اخلاق هیچی نبود. یه وقتایی با شوخی میگم تو خودت اومدی و لباس هات، در این حد ...
شوهرم دانشجوه و هنوزم داره ادامه تحصیل میده، هنوز سربازی نرفته و شغل مشخصی هم نداره اما تلاش خودشو میکنه، از پیک موتوری اسنپ تا جا به جا کردن داروگیاهی از روستا به شهر
حتی مادر خودش بهش گفته بود دختر مردم آرزو داره چرا الان تو این سن میخوای زن بگیری بذار تکلیف شغلت و درآمدت مشخص بشه
اما خودتون انصاف داشته باشید یه جوون چقدر باید صبر کنه تا درس بخونه،سربازی بره ،شغل پیدا کنه؟ خب پیر میشه که
تو همه چیز همکاری کردم از خرید طلا و ...تا مراسم عقد که با یه جعبه شیرینی تو حرم مطهر حضرت معصومه انجام شد
الآنم برای عروسی همهههههه زیر گوشم میخونن حالا عروسی نمیگیری برو آتلیه برو عمارت عکس بگیر برو فیلم بساز ...
چه فایده داره این کار؟ چندین میلیون هزینه تحمیل کنم، بعدا دیدن عکساش لبخند رو لب میاره؟
به هم نسل های خودم میگم میشه بشینیم و بگیم الان که هیچی نداره و ... ازدواج رو هی عقب بندازیم و جوون ها رو نامید کنیم، میشه هم راحت گرفت و زندگی رو شروع کرد، والله برکت هست
خدا میرسونه.
چه پولدار هایی رو میشناسم با جشن عروسی های آنچنانی که به سال نرسیده کیک طلاق شون رو برش زدن...
اگر زن و شوهر ساده بگیرن، پشت پا بزنن به همه ی این رسم و رسوم الکی یلدا و ماهگرد و فلان و فلان و هدفشون از ازدواج از بچه بازی دربیاد و به نیروسازی برای حضرت فکر کنن، دیگه برای نپوشیدن لباس عروس کسی عقده ای نمیشه...
من اگر میخواستم پدرم بهترین عروسی رو میگرفت اما گفتم بذار بگم دختر فلانی هم عروسی نگرفت، فرهنگ سازی بشه..
روی حرف دیگه م با پدر و مادراست
دست جوون ها رو بگیرید، نسل شیعه رو دریابید. دست بردارید از این که مردم چی میگن ...
اگر میخواین نذری بدید نذر جوونا و ازدواج جوون ها کنید، نذر کمک هزینه فرزندآوری کنید، سنت واسطه گری درست رو یاد بگیریم و شروع کنیم.
بخدا ما باید قیام کنیم برای حفظ تشیع، خیلی تو خواب فرو رفتیم و غرق نعمت ایم
در آخر از همه عزیزان میخوام برای همه خانواده های نوپای محبین امیرالمومنین دعا کنید💚
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست»
🔰طرح به اشتراک گذاری تجربیات
شما میتونید #تجربیات خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمیشه...
✅موضوعات مورد نظر:
#فرزندآوری
با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه
واکنش ها و عکسالعمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه
#اشتغال_زنان_و_مادری
کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید.
#ازدواج_آسان
برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند.
با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه
#تربیت_فرزند
در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجربیات ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید.
#بارداری
دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید.
#سقط_جنین
سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید.
#غربالگری
متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
#اقتصاد_خانواده
با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است.
به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟!
صرفه جویی در هزینهها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟!
چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟!
✍متن ارسالی باید:
🔸کاربردی و مفید باشه
🔹قابل پخش باشه😊
🔸در ابتدا یادداشت، هشتک مربوط به موضوع نوشته بشه
⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم #تلخ باشه هم #شیرین!
👈 آیدی ارسال تجارب:
@dotakafinist3
@dotakafinist3
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۱۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#حرف_مردم
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
من وقتی ۱۶ ساله بودم با خانواده عموم رفتم کربلا، در اونجا زن عموم من رو برای پسر خواهرش خواستگاری کرد. دیگه قسمت شد و ما آبان ماه پارسال در شب تولد حضرت زینب بین ما عقد جاری شد. حدودا هفت ماه بعدش هم اومدیم قم و روز ولادت حضرت ولی عصر عقد دائم کردیم. همه مراسم های ما خیییییلی ساده برگزار شد.😁🌹
خیلی ها با ازدواج ما مخالف بودن به دلیل سن کم من اما مادرم محکم وایسادن و گفتن درسته سنش کمه ولی ما تو بچه خودمون دیدیم که میتونه یک زندگی رو اداره کنه
همه تعجب کرده بودن که چطور من این قدر همه چیز رو ساده گرفتم خیلی چیز هایی که من میخواستم ساده بگیرم دیگه مادر شوهرم نمی گذاشت، میگفت دیگه نه ما دلمون میخواد این کارا رو برات انجام بدیم ولی خوب منو همسرم هر دو بر این باور بودیم که جوری ازدواج کنیم که رسم های اشتباه ازدواج از بین بره و ازدواج جوونا راحت تر بشه.
گذشت و ما عید غدیر امسال عروسی کردیم و خداروشکر تا الان من کاملا احساس خوشبختی و آرامش دارم به دلیل سن کم هر دومون تونستیم با همه مشکلات سختی هایی که بود کنار بیایم و با هم کاملا همدل بشیم و من الان ۱۷ سالمه و باردار هستم.
خیلی به خاطر حرف مردم اذیت میشدم اما میدونستم که دارم کار درستو انجام میدم و الان که باردارم باز خیییلی حرف ها شنیدم و اذیت شدم و گفتم فدای یک تار موی امام زمانم تا بتونم براشون یار میارم و تربیت میکنم و من مطمئنم فررندانم گام های موثری برای ظهور بر میدارن
امیدوارم که مقام معظم رهبری و قلب نازنین امام زمانم از من راضی و خشنود باشه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست»
🔰طرح به اشتراک گذاری تجربیات
شما میتونید #تجربیات خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمیشه...
✅موضوعات مورد نظر:
#فرزندآوری
با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه
واکنش ها و عکسالعمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه
#اشتغال_زنان_و_مادری
کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید.
#ازدواج_آسان
برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند.
با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه
#تربیت_فرزند
در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجربیات ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید.
#بارداری
دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید.
#سقط_جنین
سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید.
#غربالگری
متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
#اقتصاد_خانواده
با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است.
به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟!
صرفه جویی در هزینهها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟!
چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟!
✍متن ارسالی باید:
🔸کاربردی و مفید باشه
🔹قابل پخش باشه😊
🔸در ابتدا یادداشت، هشتک مربوط به موضوع نوشته بشه
⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم #تلخ باشه هم #شیرین!
👈 آیدی ارسال تجارب:
@dotakafinist3
@dotakafinist3
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075